#خاطرات_شهدا 📚
#شهیدناصرکاظمی🌱
[نگو نمیشه😉]
یه روز تو مغازهی بابام نشسته بودم و داشتم تمرین جبر و مثلثات حل میکردم. به یه مسألهای برخوردم که هرکاری کردم نتونستم حلش کنم. دیگه داشتم حسابی کلافه میشدم که ناصر سر رسید. بهم گفت: «چته؟ چرا پکری؟» گفتم: «هر کاری میکنم این مسأله حل نمیشه». گفت: «نگو نمیشه، بگو نمیخوام!» گفتم: «یعنی چی نمیخوام؟! کلی وقت سرش گذاشتم، ولی نمیشه». سرش رو تکون داد و گفت: «یه چند دقیقه حواست رو جمع کن و فکرت رو بده به من»؛ بعد با حوصلهي تموم، رَوش حل مسأله رو بهم یاد داد و گفت: « حالا ببین حل میشه؟» وقتی سعی کردم دیدم خیلی آسون حل شد. از اون نمونه چند تا مسأله دیگه بهم داد تا تمرین کنم. منم با روشی که یادم داده بود همه رو حل کردم. بهم گفت: «حالا دیدی می شه؟ پس خواستن توانستنه»☘
📌امام خمینی رحمة الله...
همين باورِ توانايى، شما را توانا مىكند. اساس اين باور است كه آنها (دول استعمارگر) از ما گرفته بودند. آنها ما را از همه چيز تهى كرده بودند؛ به طورى كه افكار ما، باورهاى ما، همه وابستگى داشت...👌🏻
📖صحیفه امام، ج14، ص359