#حکایت فعل رفس در مظلومیت اهل بیت علیهم السلام
روضه #امام_کاظم_علیه_السلام
🩸هرکه از راه میرسید، لگدی بر بدن مبارک حضرت موسیبنجعفر علیهماالسلام میزد ...
در نقلی آمده است:
وقتی که بدن مبارک حضرت موسیبنجعفر علیهماالسلام را از زندان بیرون آورده و بر روی پُل بغداد گذاشتند؛
📋 فَخَرَجَ المَنافقونَ مِنْ کُلّ جٰانبٍ و صَارتِ الضَّوضاءُ عَلَیه و هُوَ مُلقًی عَلَی جِسرِ بَغداد فی وَسَطِ الطَّریق
▪️عدهای از منافقین پَستفطرت از هر طرف به بدن مبارک هجوم آوردند؛ درگیری و هیاهو بر بالای جنازه مطهر، بالا گرفت در حالی که بدن مطهر بر روی لنگهٔ دری، در وسط راه، بر روی پل بغداد گذاشته شده بود.
📋 و الدّاخلُ و الخارجُ یَرفُسُهُ بِرِجلِه
▪️هر کس از آن منافقان، وارد و یا خارج از آن درگیری و هیاهو میشد، با پای نحسش لگدی هم به بدن مبارک موسیبنجعفر علیهماالسلام میزد.
📚لهیب الأحزان،بحرانی،ص۸۶
✍ این مادّه «رَفَسَ»، دل یک دلسوخته را به دو مصیبت دردناک دیگر هم میکشاند:
➖ ... قباله فدک را از دست فاطمه زهرا سلاماللهعلیها کشید و با سیلی او ، آن حضرت نقش بر زمین شد؛ در این هنگام صدیقه کبری سلاماللّهعلیها نالهای کشید و مردم دور آن حضرت جمع شدند؛ آن نانجیب که وضع را اینگونه دید، رنگش تغییر کرد و گفت: فاطمه (علیهاالسلام) میخواهد مرا با این کارش بترساند!
📋 فَتقَدّمَ إليها و رَفَسَها بِرِجْلِه...
▪️پس جلو آمد و با پای نحسش، لگدی به آن بانوی مظلومه زد که حضرت نقش بر زمین شد.
📚جامع النورَین،سبزواری،ص٢٠۶
➖ ... سیدالشهداء علیهالسلام بیرمق و بیحال در این گودال قتلگاه افتاده بود که شمر ملعون وارد قتلگاه شد،
📜 وَالحُسَينُ عليهالسلام بِآخِرِ رَمَقٍ يَلوكُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ،
▪️آن حضرت رمقى نداشت و از تشنگى، زبانش را در دور دهانش مىچرخاند که شمر ملعون جلو آمد و با پای نحسش، لگدی بر آن حضرت زد و بدنش را چرخاند ...
📚مقتل الحسين عليهالسلام،خوارزمي، ج۲ ص۳۶ ؛ و بحارالأنوار، ج۴۵ ص۵۶
📝 وقتی که ارباب از عطش میرفت از حال
از دور زینب دید، شمر آمد به گودال
چشم پلیدش را درشت و ریز میکرد
ای کاش قاتل خنجرش را تیز میکرد
ای کاش روی سینهاش با پا نمیرفت
با زانویش بر گردن آقا نمیرفت
هی مُشت بر روی گُلی پژمرده میخورد
هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده میخورد
بدجور دنیا را به کامش زهر کردند
نامردها ارباب ما را نَحر کردند
او را به آه غربتش وابسته کردند
آقای ما را بین مقتل خسته کردند
لبهای خشکش، عطر باران دعا داشت
آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت
خیلی جسارت، شمر بر اربابمان کرد
با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد ...