eitaa logo
نوستالژی کده
1.6هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
4 فایل
با ما لحظات پر از خاطرات دهه ی پنجاه و شصت رو زندگی کنید 🌱کپی از کانال حلالت رفیق🌱 ما نوستالژی بازا بخیل نیستیم😁 ارتباط با ما 👈 @ammar_8 ____________________________ #نوستالژی_کده
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجی گیلانی خانم که قمه می‌بست! ‏زنان عصر قاجار، عمدتا در خانه محصور بودند و «ضعیفه» خطاب می‌شدند، اما گاه استثناهایی نیز دیده می‌شد. مونس‌الدوله، ندیمه مهدعلیا نوشته: «پیش از مشروطه، یک زن کلانتر به نام «حاجی گیلانی خانم» در تهران بود که خود را به جامه مردان می‌آراست.» او، سرداری ماهوت قرمز می‌پوشید، شلوار ماهوت آبی به پا می‌کرد، پوتین می‌پوشید، کلاه پوست تخم‌مرغی به سر می‌گذاشت و یک قمه نیز زیر سرداری خود می‌بست. این زن از طرف نظمیه مأمور رسیدگی به کارهای زنانه و مجرمانِ زن بود! •••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکان ما آیینه ما؛ ۱۳۶۸ برنامه خاطره شبکه یک تهیه کننده خانم لعیا عباس میرزایی 💯•••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
مشهد دهه ۵۰ ‌💯•••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه... و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت، زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت... مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است... منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند... آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود، نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر... اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود... من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق... نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی، صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گریسیلین ترکهایش را مداوا میکرد... و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم... پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان... سفره مان برنج بخود کم میدید،اما صفا و سادگی داشت... و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر... آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی... تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم... چه حرمتی داشت پدر و مادر... و پولها و مالها چه برکتی... چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم، و چقدر از خدا میترسیدیم... کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ، با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود... زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند، زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم، آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد... نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد... حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند... چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم. 💯•••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
پیش‌نماز جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم‌فرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخاست و گفت: آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت: می‌خواهم تمام آنها را قربانی کنم و بین فقرا پخش کنم و به کمک احتیاج دارم. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد باز گردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش‌نماز مسجد دوختند. پیش‌نماز رو به جمعیت کرد و گفت: چرا نگاه می‌کنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود. •••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
بالاخره یکی این کیک رو پخت🥹 یادتونه این کیکو؟ •••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعریف مهندسی رو در این ساعت-آبنمای قدیمی ببینید. ‌ •••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
عکس یادگاری زوج های جوان در دهه ۱۳۱۰ ‌💯•••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
خاطره بازی بریم سی ام آبانماه سال ۶۵ اصفهان گلف ماشین عروسمون بود ، تا اونجا که جا داشت هم سوار کرده بودیم همه ماشین های پشت سرمون هم تا چشم کار میکنه عروسی دعوت بودن به همین سادگی .... خرج های مجلل ترین عروسی تو سال ۵۷ به ۲۰ هزارتومان نمیرسید.... به نظرتون الان با ۲۰هزارتومن کدوم قسمت از عروسی را میشه اجرا کرد . جلوکارا نبینین ، ژیانا اون پُشتان •••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
‏ترکیب صنعتی و سنتی فقط استنشاق بوی تف و آب دماغ توی این کلاه زمستونی دهه پنجاه و شصتیا. اینم کلاه بافتنی دهه نودیا. آقااااا من دیگه بازی نیستم. 🙏•••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چی فکر میکردیم و چی شد..... •••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞
ماجرای شهیدی که چشمش را بعد از شهادت باز کرد طبق وصیتنامه پسرم از من خواسته بود خودم او را داخل خاک بگذارم. چادرم را به گردنم بستم و با کمک دیگران دستم را زیر سر عباس گذاشتم و او را داخل قبر گذاشتم. بوسیدمش و خدا را شکر کردم فرزندی به من داد که در طول این مدت ۲۵ سال یک لحظه هم گناه نکرد. مادر شهید عباس زرگری می‌گوید: «در بهشت معصومه با دیدن پیکر پسرم عباس با او درددل کردم و گفتم اگر حرف‌های من را متوجه می‌شوی، چشم‌هایت را باز کن و به من نگاه کن. دیدم عباس چشم راستش را باز کرد.» شهید عباس زرگری متولد ششم بهمن‌ماه 1340 در شهر قم بود که در 24 دی ماه 1365 در شلمچه در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. او از طلاب حوزه علمیه قم بود که تحصیل در دانشگاه جبهه را ترجیح داد و داوطلبانه عازم شد. روحش شاد یادش گرامی🥀 💯•••••-------•••🍏🍎🍏•••-------••••• https://eitaa.com/joinchat/1877999940Cd7477fe258🎞