eitaa logo
نوستالژی
41.7هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
1 فایل
عکس ها و مطالب قدیمی برای بچه های دهه ۵۰ و ۶۰ برای تماس با ادمین کانال: @nostalzhi60_admin تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/nostalzhi1402
مشاهده در ایتا
دانلود
حال ما خوب است ... خوب ؛ شبیهِ تمامِ بغض هایی که هنگام واکسن زدن به بازوی نحیفِ بچگی هایمان قورت دادیم و سری که چرخاندیم و مُشتی که محکم گرفتیم و چشمی که بستیم که مثلا یعنی ؛ نمی ترسیم ! شبیهِ زخمِ عمیقِ زانویمان که زیر شلوار خاکی مان پنهان کردیم و لنگ لنگان و با تمامِ درد ، لبخند گشادی زدیم و دنبالِ گوشه ی خلوتی برای جیغ کشیدن ، گشتیم ... ما خوبیم ، همین که بد نیستیم ؛ خوبیم ... همین که می خندیم ، راه می رویم و ادامه می دهیم ؛ یعنی خوبیم ، خیلی خوب ! @nostalzhi60
هیچ جا خانه ی پدری نمی شود ... جایی که بویِ بچگی هایت را می دهد ، از درب‌ِ خاطره انگیزش که وارد می شوی صدای خنده و بازی های بچگی ات را می شنوی ، چشم هایت را می بندی و در خاطراتت جان می گیری ... صدایِ کودکی را می شنوی که در گوشه های حیاط و پشت درخت ها قایم باشک می کند ، می خندد و با خنده اش شبیه به بچگی هایت ذوق می کنی ... مگر می شود چنین جایی بود و شاد نبود ؟! مگر می شود عطر متفاوتِ غذای مادرت را استشمام کنی و خوشحال نباشی؟ اصلا مگر می شود کنار مادرت بنشینی ، چند استکان چایِ اجباری اش را بنوشی و احساسِ خوشبختی نکنی ؟! دنج ترین گوشه ی دنیا ؛ خانه ایست که کودکی هایت میان گُل های باغچه اش نفس می کشد . بهترین کاخِ دنیا را هم که برایت بسازند ؛ هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد ... @nostalzhi60
برگردیم... برگردیم به همان روزگار که کنار جوی‌ آب، دنبال بچه لاکپشت‌ها می‌گشتیم و روی بر‌گ‌های درخت، دنبال کرم‌های ابریشم... برگردیم به همان روزگار که کفشدوزک‌ها را روی سرانگشتان کوچکمان می‌نشاندیم و برایشان شعر می‌خواندیم، که دنبال قاصدک‌ها می‌دویدیم و در گوش آن‌ها آرزوهامان را زمزمه می‌کردیم، همان‌روزها که آرام و ساکت گوشه‌ی باغ می‌نشستیم تا شاپرک‌های بهاری روی موهای ما اتراق کنند، همان روزها که فکر می‌کردیم زبان پروانه‌ها را می‌فهمیم... برگردیم به همان روزها که بهار می‌شد و با شکوفه‌های گیلاس، می‌شکفتیم، که زمین‌ خوردن‌ها اینقدر جدی نبود، که زانوهامان زخمی می‌شد اما با تمام درد، می‌خندیدیم، بلند می‌شدیم و ادامه می‌دادیم، که سقف آرزوهامان دوچرخه و عروسک و ماشین کوکی و شکلات بود. برگردیم به روزهای سبزتر، به باران‌های حیاط خانه‌ی پدری، خیس شویم، باران از موهامان چکه کند و لبخندزنان زیر درخت انگورگوشه‌ی حیاط، پناه بگیریم... @nostalzhi60
بچه بودیم و چیزی نمی‌فهمیدیم، بچه بودیم و بی‌خیال بودیم، برای خودمان دنیایی ورای این دنیا ساخته‌بودیم و در آن سیر می‌کردیم، شنگول و سرخوشانه تک تک کوچه‌های کودکی را گشت می‌زدیم، چرخ می‌زدیم و برای خودمان خیال‌های جانانه می‌بافتیم. بچه بودیم و همه چیز خوب بود، که خوب نبود، اما ما خوب بودیم، که خوب نبودیم، اما نمی‌فهمیدیم که خوب نیستیم. بچه بودیم و آسمان آبی‌تر بود، زمین سبزتر و آدم‌ها شادتر بودند. بچه بودیم و جهان، خواستنی‌تر بود. بزرگ شدیم و از همه چیزِ دنیا سر در آوردیم، که لبریز شدیم از فکر و دغدغه، که توقعمان بیشتر شد، که جهان را مثل سابق دوست نداشتیم. و فهمیدیم که خوب نیستیم! که ای کاش سر در نمی‌آوردیم، که ای کاش نمی‌فهمیدیم. و اکنون در بن‌بست‌ترین کوچه‌‌های بزرگسالی پناه برده‌ایم به خاطرات روزهای کودکی... از شر حالی که معمولا خوب نیست، از شر ذهنی که بی‌خیالی نمی‌فهمد! @nostalzhi60
این روزها چقدر دور از همیم تنها چیزی که برایمان مانده ، خاطراتِ خوبی ست که با تداعیِ شان ، لبخند می زنیم ، کمی دلمان به بودنمان گرم می شود ، یک "یادش بخیرِ ناگزیر" ، نثارِ حسرت هایمان می کنیم و به روالِ عادیِ زندگیِ مان بر می گردیم ... @nostalzhi60