eitaa logo
نوستالژی
48.5هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
9.1هزار ویدیو
1 فایل
عکس ها و مطالب قدیمی برای بچه های دهه ۵۰ و ۶۰ برای ارسال پست و عکس نوستالژی به ادمین کانال: @nostalzhi60_admin تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/nostalzhi1402
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوستالژی فقط این ظروف که هر کس داشت اوج لاکچری بودن محسوب @nostalzhi60
مشق شب های کودکیمان ❤️ @nostalzhi60
تصویری از ساحل دریاچه ارومیه در قدیم @nostalzhi60
پیشرفته ترین سیستم صوتی همراه 😊😊 | نوستالژی | قدیمی زمان | زمان @nostalzhi60
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاد گذشته ... بیاد بازی ها و شادی های کودکانه... بیاد خاطره های قشنگ که برامون نوستالژی شدند 🙁 @nostalzhi60
واسه یک دهه شصتی گاهی اوقات همینا هم دست نیافتنی بود!😕 @nostalzhi60
‏لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به اورست😄 @nostalzhi60
روزگار عوض شد!!! مثل دفترهای قدیمی بودیم، دو به دو باهم، هرکدام را که میکندند، آن یکی هم کنده میشد! حالا سیمیِ مان کردند که با رفتن دیگری کَکِ مان هم نَگزد... @nostalzhi60
چیشد که از لذت خونه های حیاط دار محروم و گرفتار خونه های آپارتمانی شدیم؟؟؟؟ بوی نم کاهگل، سادگی و صفا یادِ خونه مادربزرگ...🌿 @nostalzhi60
نمیدونم کجا بزرگ شدین کجا زندگی کردین ،سطح زندگی دیروزتون در چه حدی بوده فقط اینو میدونم که اون زمان، بازی کردن و سرگرم شدن بچه ها خرج زیادی نداشت. بسیاری از بازی ها مشترک بودن بین بچه‌ها وسیله های بازی ارزان بودو شاید ابتدایی اما شادی جمعی رو به همراه داشت ، اجتماعی بودن رو به بچه‌ها یاد می‌داد چوب ، سنگ ، تایر ..... @nostalzhi60
برگردیم... برگردیم به همان روزگار که کنار جوی‌ آب، دنبال بچه لاکپشت‌ها می‌گشتیم و روی بر‌گ‌های درخت، دنبال کرم‌های ابریشم... برگردیم به همان روزگار که کفشدوزک‌ها را روی سرانگشتان کوچکمان می‌نشاندیم و برایشان شعر می‌خواندیم، که دنبال قاصدک‌ها می‌دویدیم و در گوش آن‌ها آرزوهامان را زمزمه می‌کردیم، همان‌روزها که آرام و ساکت گوشه‌ی باغ می‌نشستیم تا شاپرک‌های بهاری روی موهای ما اتراق کنند، همان روزها که فکر می‌کردیم زبان پروانه‌ها را می‌فهمیم... برگردیم به همان روزها که بهار می‌شد و با شکوفه‌های گیلاس، می‌شکفتیم، که زمین‌ خوردن‌ها اینقدر جدی نبود، که زانوهامان زخمی می‌شد اما با تمام درد، می‌خندیدیم، بلند می‌شدیم و ادامه می‌دادیم، که سقف آرزوهامان دوچرخه و عروسک و ماشین کوکی و شکلات بود. برگردیم به روزهای سبزتر، به باران‌های حیاط خانه‌ی پدری، خیس شویم، باران از موهامان چکه کند و لبخندزنان زیر درخت انگورگوشه‌ی حیاط، پناه بگیریم... @nostalzhi60