امروز صبح زود بیدار شدیم بریم سفر یه روزه و مهمونی... اعصابم خورد بود. ریدم به اعصاب داداشم حالم خوب شد:'))

داداشم بعد از نیم ساعت وِر زدن درمورد اینکه چرا باید برای این سفر نت بخره: باشه بابا؟ بابا: عه بچه‌ها ببینین چقد رودخونه‌ش آب داره!!

بله دوستان یه منطقه هم داریم به نام ازگل:} البته اُزگُل، نه اُزگَل:}

ما زیر زیراندازمون، زیرانداز میذاریم که زیرانداز اصلی کثیف نشه:-))

نماز جماعت توی آلاچیق!! جرر خیلی باحال بود!!

شلوارم در راستای وضو گرفتن با آب بطری خیس شد؛ امیدوارم خدا اینو لحاظ کنه. -اصلنم‌بخاطر‌این‌نیس‌که‌حال‌ندارم‌تا‌دشویی‌اون‌ور‌پارک‌برم:-}}

عموم وسط مهمونی، خطاب به من داد زد: هووی پاشو بیا دستمو ببوس!!😔😂 -فهمیدم به کی رفتم.

از این عکسا که مثلا توی طبیعت میگیرن:

الان تلویزیون داره سینمایی نشون میده، ولی من وسط مگسا نشستم، داوری میکنم که کی موز رو بهتر کشیده:}.

این ویژگی فامیل که هرسری میبیننت، تو رو شبیه یه ادم جدید میبینن: عه چقد شبیه فلانی هسی چقد شبیه اینی چقد شبیه اون شدی... چرا نمیخوای قبول کنی که من یه شخص متفاوتم و شبیه خودمم؟

از کی تا حالا به "گل بهی" میگن "نسکافه‌ای طور":-/ اون صورتیه، این قهوه‌ایه...

-طوری که همه با هم گپ میزنن: -طوری که من و مامان‌بزرگم با گوشی بازی میکنیم: