eitaa logo
باشگاه کارآفرینی
1.1هزار دنبال‌کننده
337 عکس
157 ویدیو
8 فایل
🇮🇷در این باشگاه برای شکوفایی فرزندان ایران زمین تلاش می کنیم. 🌴کمک در جهت پرورش کارآفرین های آینده کشور 🌾اینجا به مردم کمک می کنیم تا #جهش_تولید محقق شود. @Mahdi_Bagherpoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🎉🎉 پیروزیمون مبارک 🇮🇷🇮🇷🎉🎉 إن شاء الله برد در مسابقات بعدی ...
@notrino خلاقیت🔅🔆 🌾خلاقیت رامان عبدالوند ۶ ساله 🇮🇷از استان لرستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@notrino شکوفایی 🌾 ✋سلام، بنده مهدی باقرپور هستم. این ویدئو مربوط به اوایل کرونا هست 😷اون زمانی که 📺 پر بود از گزارش ها راجع به رعایت دستورعمل های بهداشتی ... 🎤 وقتی دیدم دخترم فقط با دیدن گزارش های تلویزیونی تبدیل به یک گزارشگر کوچولو شده 🌱 این قضیه برام خیلی جالب بود ✅ شروع کردم به تحقیق و مطالعه که ببینم فرآیند شکوفایی استعدادها چطور اتفاق می افته؟ 🕯چیزی از شروع مطالعاتم نگذشته بود که متوجه شدم موضوع کارآفرینی خیلی به بحث شکوفایی نزدیک هست ... 🌾 کارآفرینان افرادی هستند که توانسته اند تا حدی به خود شکوفایی برسند و متوجه شدم کارآفرینی شامل مجموعه مهارت هایی است که هر فردی می تونه یاد بگیره ... 📚 شروع کردم به تحقیق و مطالعه جدی کتاب های کارآفرینی تا بدانم انسان چطور می تواند در مسیر خودشکوفایی قرار بگیره؟ چند ماه بعد با یک استاد کارآفرینی آشنا شدم و از آموزش های رایگان ایشان استفاده می کردم تا اینکه فرصت یک دوره کارآفرینی یکساله پیش آمد ... توانستم به صورت منظم و پیوسته از استادم کسب علم کنم ... هزینه دوره خیلی زیاد بود ولی ارزش داشت ... با یک استاد متخصص و متعهد همراه بودیم که هر چه می دانست با کمال میل به ما آموزش داد ... از آنجا که به کودکان علاقه زیادی دارم، همزمان در چند دوره دیگر مرتبط با کودک هم شرکت کردم ... به تدریج روال شکوفایی استعدادها در تمامی دوره های سنی برایم روشن تر شد و حالا اینجا یک باشگاه داریم و کمک می کنیم به شکوفایی استعدادها ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino 👦🧒⬅️ برای شروع کردن یک تجربه جدید اجازه دهید بچه ها شروع کنند ... ( کارهای بدون خطر) ❤️ مخصوصا در مورد کارهایی که بچه ها دوست دارند و با نشاط انجام می دهند، میدان بدهید که بچه ها گام اول را بردارند ... 👨‍👦‍👦👩‍👧‍👧 در کارهای روزمره هم تا هر وقت با نشاط و شادی خودشان خواستند کمک کنند ... 👆این ها ظاهرا کارهای بی اهمیتی هستند 👈 ولی در واقع تمرین های خوبی برای آینده هستند ... تمرین هایی برای شجاعت هنگام شروع کردن کار و وارد عمل شدن ... 🆕 کارآفرینی یک روال از پیش تعیین شده نیست ... یک فرآیند لازم است تا ایده های مفید یا بی ثمر شناخته شوند ... 🏃‍♂ به همین خاطر کارآفرین معمولا به صورت روزمره کارهای زیر را انجام می دهد ... ☝️ شروع کردن ایده های جدید ✌️ در مقیاس کوچک وارد عمل شدن و دیدن نتیجه کار 👈 نتیجه گیری برای ادامه دادن 🌾 یا توقف کار 🍂 🌴 اگر ایده نتیجه مفیدی داشت، تبدیل به یک روال اصلی در کسب و کار می شود و کار با قوت بیشتر ادامه پیدا می کند ... را در 🌱 🌿 🌴 یاد بگیرید ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino تشخیص صحیح🔍 🔎🔍با بزرگ نمایی این تصاویر متوجه می شوید که در واقع هیچ رنگ قرمزی وجود نداره ... ❌ رنگ قرمز ساخته و پرداخته مغز ما هست ... 🌴 کارآفرین برای تصمیم گیری همیشه مسائل را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار می دهد 👈 تصمیم صحیح نتیجه تشخیص درست هست ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃...🌱... 🌿...🌾...🌾🌾
🎉🎊 به مناسبت میلاد با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها ✅ تخفیف استثنایی کتاب باشگاه کارآفرینی ⏳⏳⏳ فقط سه روز 🎁 ۱۵ درصد تخفیف 👩‍👧‍👧👨‍👦۱۵ درصد تخفیف بیشتر برای خانواده های دارای بیش از ۲ فرزند یک شکل کتاب 📖 ارسال بفرمایید و تخفیف کتاب را دریافت کنید 👇👇 🆔@Mahdi_Bagherpoor فرصت استفاده از تخفیف 👈 تنها تا جمعه ...
🎉🎊 یک هدیه دیگر هم داریم ... 💪مخصوص خانواده هایی که شجاعت داشته باشند و شروع کنند ... 🎁 دوستان تمرین دوم خلاقیت را انجام دهید و ارسال بفرمایید 👈 ۲۰ دقیقه مشاوره رایگان هدیه بگیرید 🌾 این تمرینی هست که بر اساس تجربیات اساتید مختلف طراحی شده و اگر انجام دهید ان شاء الله برکات زیادی خواهد داشت ... 👨‍👦‍👦👩‍👧‍👧بصورت خانوادگی با برکت بیشتر ... 🌱بصورت فردی هم امکانش هست ...
@notrino مبتکر یا 🌴کارآفرین🌾 ۱)خلاقیت: خلق فکری، ایده نو در ذهن ۲)توسعه: تولد ایده در دنیای واقعی و اجرا در مقیاس کوچک ۳) نوآوری: توانایی معرفی موفقیت آمیز ایده به بازار 🌾 یک فرد مبتکر دو مرحله اول را انجام می دهد ... 🌴 اگر فرد با تلاش زیاد و مداومت، کار مرحله سوم را هم انجام داد، لقب کارآفرین را کسب می کند. @notrino
⁉️ آیا در فرهنگ اسلامی جایز است برطرف شدن نیازمان را از دیگران بخواهیم؟ 🤛🤜 همه می دانیم که انسان ها در زندگی روزمره، نیازمندی های مختلفی دارند. 👌در برخی از آن ها ناچار به کمک گرفتن از دیگران هستیم، اما در بسیاری از آن ها باید بر توان مندی های خودمان تکیه کنیم ... 👳‍♂یکی از صحابه رسول اکرم که مرد فقیری بود، به گذشته پر زحمت خودش می اندیشید، یادش آمد که چه روزهای تلخی را پشت سر گذاشته است، روزهایی که حتی قادر نبود آذوقه روزانه زن و کودکانش را فراهم کند ... 🤔 با خود فکر می کرد چگونه فقط یک جمله کوتاه که سه بار شنیده👂بود، به روحش نیرو داد ... چگونه توانست بر نقطه قوت خودش تکیه کند و خود و خانواده اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند، نجات دهد ... فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. روزی حس کرد که دیگر کارد 🔪به استخوانش رسیده ... 🗣 با مشورت و پیشنهاد همسرش تصمیم گرفت برود و روزگارش را برای رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت درخواست مالی کند ... 👣 با همین نیت رفت، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید، این جمله از زبان مبارک حضرت رسول به گوشش خورد: 👂هر کس از ما کمکی بخواهد، به او کمک می کنیم ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بی نیاز می کند. آن روز چیزی نگفت و به خانه خویش بازگشت. روز دیگر باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود، روبه رو شد. ناچار به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول الله شنید: 👂👂هر کس از ما کمکی بخواهد، به او کمک می کنیم ولی اگر کسی بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز می کند. این دفعه هم بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه برگشت ... اما همچنان خود را در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول مهربانی ها رفت ... باز هم لب های حضرت به حرکت آمد و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمینان می بخشید، همان جمله را تکرار کردند ... 👂👂👂هر کس از ما کمکی بخواهد، به او کمک می کنیم ولی اگر کسی بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز می کند. 💪این بار اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد ... حس کرد کلید 🔐 مشکل خویش را در همین جمله یافته است ... وقتی خارج شد با قدم های مطمئن تری راه می رفت ... با خود فکر می کرد که دیگر هرگز از بندگان کمک و دستگیری نمی خواهم ... به خدا تکیه می کنم و به از نیرو و توان مندی که به وجود خودم سپرده است، استفاده می کنم ... از او می خواهم که مرا در کاری که پیش می گیرم موفق کند و بی نیازم سازد ... با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید فعلا این قدر از او ساخته است که به صحرا برود و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد ... تیشه ای امانت گرفت و به صحرا رفت، آن روز هیزمی جمع کرد و فروخت ... لذت دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا رفته رفته توانست برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد ... باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و اموالی شد. روزی با حضرت رسول روبرو شد، حضرت تبسم کنان فرمودند: 💎 نگفتم هر کس از ما کمکی بخواهد، به او کمک می دهیم ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می کند. [اصول کافی، ج۲،ص۱۳۹]
@notrino خیال خام🤔 درون ذهنتان صدای کسی را می شنوید که می گوید: 🤔 من که بیشتر از همه به کار مسلط هستم ... 🤨 اگر من نبودم، او به اینجا نمی رسید. 😠 اصلا چرا باید برای دیگران کار کنم؟ 💘هیجان مستقل شدن و راه اندازی یک کسب و کار وجودتان را تسخیر می کند ... یک وسوسه جذاب و دوست داشتنی ... 🤵آقای مایکل گربر در کتاب افسانه کارآفرینی برای این نوع اراده انسان برای مستقل شدن، یک نام جالب انتخاب کرده است 👈 شوک کارآفرینی 🗯 اغلب کسانی که امروز یک کسب و کار جدید راه می اندازند، در گیرودار شوک کارآفرینی قربانی یک خیال فاجعه آمیز و خام می شوند 👇 برای موفقیت در کسب و کارم فقط تخصص من کافی است ... با داشتن یک تخصص، شرایط لازم برای راه اندازی یک کسب و کار فراهم است. 👆 این اشتباه است. در واقع علت اصلی متوقف ماندن کسب و کارها و کاهش فروش و درآمد همین است. یک نکته مهم در این بین فراموش شده 👇 چگونگی هدایت و پیشبرد کسب و کار مهمتر از داشتن یک تخصص فنی است. را در 🌱 🌿 🌴 یاد بگیرید ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino داستان سارا🌿1⃣ داستان کسب و کار سارا از آقای مایکل گربر- قسمت اول 👩‍💼 🤵روزی که ما همدیگر را ملاقات کردیم، از کسب و کار سارا سه سال می گذشت ... به من گفت این سه سال طولانی ترین سال های زندگی من بود. او اسم کسب و کارش را 👈 همه چیز در مورد پیراشکی گذاشته بود ... 🍩 در واقع کسب و کار سارا به پختن پیراشکی که آنرا از همه کارها بیشتر دوست داشت خلاصه نمی شد، علاوه بر آن مجبور بود کارهایی که هرگز در زندگی اش انجام نداده بود و هیچ تمایلی هم به انجام دادن آنها نداشت را انجام دهد ... 🙍‍♀در حالیکه سارا دستانش را باز کرده بود و به مغازه کوچکی که در آن ایستاده بودیم اشاره می کرد به من گفت، در واقع نه تنها از انجام دادن همه این کارها، بلکه از پختن پیراشکی هم متنفر شده ام ... 😪 حتی دیگر نمی خواهم به پیراشکی فکر کنم ... تحمل بویش را هم ندارم ... دوست ندارم چشمم به آن بیفتد ... شروع کرد به گریه کردن 😭 🕖 ساعت ۷ صبح بود، بوی خوش پیراشکی فضا را پر کرده بود و مغازه او ۳۰ دقیقه دیگر باید باز می شد ... اما فکر سارا جای دیگری بود ... 🕑 در حالیکه اشکهایش را با پیش بند خود تمیز می کرد گفت، از ساعت ۳ صبح اینجا هستم و ساعت ۲ بیدار شده ام تا به اینجا برسم، درک می کنی؟ 🍩باید پیراشکی ها را آماده کنم، مغازه را باز کنم، جواب مشتریان 🗣 را بدهم، به بانک بروم، جمع و جور کنم، فاکتورها را باصندوق فروشگاه مطابقت بدهم، مواد پیراشکی را برای روز بعد آماده کنم، مغازه را ببندم ... 🕙 تا خرید کنم و شام بخورم ساعت ساعت ده شب می شود و تازه با آن همه خستگی مجبورم بنشینم و شروع به حساب کتاب کنم که اجاره ماه آینده را چطور پرداخت کنم ... 😞 دوباره با صدای لرزان گفت همه این ها به خاطر آن است که همیشه دوستان صمیمی ام به من می گفتند اگر یک مغازه پیراشکی فروشی باز نکنم دیوانه ام ... چون در پختن پیراشکی مهارت داشتم و بدتر از همه اینکه حرف آن ها را باور کردم ... 🤧 دنبال این بودم که از شغل وحشتناک قبلی ام فرار کنم و آزاد باشم و هر کاری دوست داشتم برای خودم انجام دهم ... 😠نزدیک بود دوباره گریه کند با لگد به اجاق بزرگی که پیش پایش بود کوبید و در حالی که داشت منفجر می شد گفت 😡 لعنتی! لعنتی! لعنتی! لعنتی! از شدت عصبانیت دوباره به اجاق لگد زد ... آه عمیقی کشید و مدتی ساکت بود ... کمی خود را جمع کرد ... آرام با خودش گفت حالا چکار کنم؟ ... سارا خیلی خرج مغازه کرده بود ... کف مغازه از بهترین چوب های بلوط پوشیده شده بود ... اجاق ها از بهترین جنس بودند ... ویترین مغازه جذاب بود ... سارا تمام وجودش را وقف مغازه کرده بود و حالا هم به شدت بدهکار بود ... 🍩 او از بچگی عاشق پختن پیراشکی بود ... این کار را از خاله اش که با خانواده آنها زندگی می کرد آموخته بود ... 🌐ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino قسمت دوم2⃣ داستان کسب و کار سارا از آقای مایکل گربر- قسمت دوم 🍩 او از بچگی عاشق پختن پیراشکی بود ... این کار را از خاله اش که با خانواده آنها زندگی می کرد آموخته بود ... حالا خاله اش کجاست؟ چه کسی می خواهد به او یاد بدهد که در این جور مواقع چه باید کرد؟ به آرامی گفتم، سارا وقت آن رسیده تا تمام آن چیزی را که درباره پختن پیراشکی آموخته ای دوباره از نو بیاموزی ... به سارا گفتم هر متخصصی که مبتلا به شوک کارآفرینی می شود، دقیقا این مراحل را تجربه می کند ... 😅 اول هیجان دارد ... 😑 دوم ترس به سراغش می آید ... 😥 سوم خسته می شود ... 😔 در نهایت ناامید می شود ... و حس بد از دست دادن هدف و گم کردن خویشن هم او را آزار می دهد ... 👀 سارا با خیال آسوده به من نگاه می کرد، انگار این بار حس می کرد به جای آنکه در موردش قضاوت شود، کسی او را درک می کند ... ❓گفت حالا چه کار کنم؟ گفتم باید مرحله به مرحله پیش بروی، تخصص تنها مشکلی نیست که تو باید با آن روبرو شوی ... ⚠️سارا گفت هنوز متوجه نشده ام! متخصص بودن چه اشکالی دارد؟ من به کاری که انجام می دادم علاقه زیادی داشتم و اگر مجبور نبودم تمام این کارهای جانبی را انجام دهم، هنوز هم عاشق آماده کردن پیراشکی بودم ... 👈گفتم متخصص بودن هیچ اشکالی ندارد، اشکال زمانی پیش می آید که متخصص صاحب کسب و کاری می شود ... ⏫ متخصص دنیا را از پایین به بالا می بیند و به جزئیات انجام کار مسلط است، فکر می کند یک کسب و کار جمع چند کار مختلف است، در حالی که اینطور نیست ... ⏬ برای بقا و رونق کسب و کار باید دنیا را از بالا ببینی ... تو نمی توانی از مسئولیت های مالی، بازاریابی، فروش و مدیریت غافل شوی ... 📈 تو نمی توانی برای رسیدن به مراحل بالاتر فقط متخصص باشی ... بایستی شخصیت مدیر و شخصیت کارآفرین خودت را پرورش دهی ... 👨‍💼می دانستم که سارا تجربه استخدام نیرو را داشته است، از او خواستم ماجرا را برایم تعریف کند ... سارا گفت ... 👩‍🍳حدود شش ماه از کارم نگذشته بود که الیزابت را استخدام کردم ... او تمام کارهایم را انجام می داد و واقعا عالی بود ... کارهای دفتری، کمک در پخت پیراشکی، مرتب کردن و تمیزکاری ... 👩‍🍳+ 👥 حتی او اولین کارمندان مرا استخدام کرد و نحوه کار را به آنها آموخت، هر وقت به او نیاز داشتم کنارم بود ... به اندازه من تلاش می کرد و به نظر می رسید که عاشق اینجاست ... 📆 🕖 ناگهان یک روز چهارشنبه ساعت ۷ صبح تماس گرفت و گفت که دیگر نمی تواند سر کار بیاید و کار دیگری پیدا کرده است ... 📉 او گفت حقوقی که من به او می دهم نسبت به کاری که می کند کم است، فقط همین ! 😭 باورم نمی شد ... زدم زیر گریه ... از درون یخ کردم ... چطور ممکن بود کسی که کاملا او را می شناختم و به او اعتماد کامل داشتم ناگهان مانند غریبه ها شود؟ 🚶‍♀🚶‍♀کسانی که الیزابت استخدام کرده بود یکی پس از دیگری رفتند، راستش آنها هیچ وقت باب دل من نبودند ... آنها کارمندان الیزابت بودند ... آنها فکر می کرند که دیگر کارم تمام است ... من آنقدر مات و مبهوت بودم که حتی از آنها سوال نکردم چرا می خواهند بروند ... 🤷‍♀ از آن زمان دیگر دلم نیامد کسی را استخدام کنم، حتی فکرش هم برایم دشوارست ... 🙍‍♀دوست ندارم ریسک کنم و غریبه ها را دوباره وارد کار کنم، به خاطر همین تمام کارها را خودم انجام می دهم ... 🌐ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
@notrino تحلیل داستان👌 😌❓ می دانید چرا سارا چشم بسته به الیزابت اعتماد کرده بود؟ 😇 چون در این صورت بیشتر احساس راحتی می کرد و همه کارها را به او می سپرد ... دیگر مجبور نبود شخصیت مدیر و شخصیت کارآفرین خود را پرورش دهد 👈 در واقع کار راحت تر را انتخاب کرده بود ... 🌴 وقتی در کسب و کار راه راحتتر را انتخاب می کنید، به احتمال زیاد اشتباه کرده اید ... 🤭 سختش بود که در جایگاه مدیر کسب و کار قرار بگیرد و الیزابت کارمندش باشد و تکلیف برایش تعیین کند 🤐 به همین خاطر در مورد نقش هر فرد در کسب و کار هیچ صحبتی نکرده بود ... 🤯 سارا هنوز نمی توانست با سمت جدیدش به عنوان صاحب کار، کارآفرین یا مدیر کسب و کار احساس راحتی کند 👈 برای هیچ کدام از کارهایش برنامه ریزی نکرده بود و آنها را به دست بخت و اقبال سپرده بود ... 👩‍💼صاحب کار بود ... ولی در واقع نقش یک کارمند 👩‍🍳 را ایفا می کرد و نمی توانست به نحو مناسبی با کارمندانش ارتباط برقرار کند ... لازم بود مهارت هایی را یاد بگیرد تا با دید وسیع تری از بالا به کسب و کارش نگاه کند ⏬ 🌴🌴 ما نمی توانیم تمام اتفاقاتی که در کسب و کار می افتد را بطور دقیق پیش بینی کنیم، اما می توانیم بسیاری از آنها را حدس بزنیم ... 🔅 سارا می توانست پیش بینی کند که مردم به پیراشکی های خوشمزه او علاقمند می شوند و لازم است کسب و کارش رشد کند ... 🔅🔅می توانست پیش بینی کند که مسئولیت ها بیشتر خواهد شد و لازم است مهارت های بیشتری را بیاموزد تا از پس آنها بر آید ... 🔅🔅🔅می توانست پیش بینی کند که بعد از مدتی سرمایه بیشتری لازم دارد تا بتواند پاسخگوی مشتریان جدید و کارمندان جدید باشد ... 🌴🌴🌴 واقعیت این است که هر چقدر کسب و کار رشد کند، پایه و ساختار آن باید وزن بیشتری را تحمل کند، مسئولیت ها سنگین و گاهی ترسناک هستند و بدون مهارتهای 💪 لازم کار پیش نمی رود. دو مسیر رشد 🚀 یا تعطیلی 🚧 کسب و کار کمی جلوتر قرار داشت 👈 سارا در سر دو راهی باید تصمیم می گرفت ... را در 🌱 🌿 🌴 یاد بگیرید ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴 عزادار مادر ساداتیم آجرک الله یا صاحب الزمان 🏴🏴🏴
@notrino قسمت سوم3⃣ داستان کسب و کار سارا از آقای مایکل گربر- قسمت سوم 🕚 🌤ساعت ۱۱ صبح روز دوشنبه بود، یک هفته از آخرین دیدار من و سارا می گذشت ... تصمیم گرفته بودیم در یک رستوران به بحث ادامه دهیم ... 👩‍🍳سارا گفت در شش روز گذشته بخشی از وجود من که تو آنرا به اصطلاح متخصص می نامی در حال کار کردن بود ... 💭💁‍♀بخش دیگر وجودم از کار فاصله می گرفت، نه اینکه تازه در من بوجود آمده باشد، قبلا هم در وجود خودم داشتم ولی متوجه آن نشده بودم ... 🌴 آن قسمت از شخصیت که تو آن را کارآفرین می نامی، من در تمام زندگی ام آنرا قدرت تخیل دانسته ام ... خاله ام همیشه می گفت 🧠 سارا قدرت تخیلت را تقویت کن، زیرا همیشه تو را زنده نگه می دارد ... 〰💡〰🕹می گفت سارا تو باید خیلی با ملاحظه با قوه تخیلت رفتار کنی ... در عین آزادی باید آنرا به سمت و سوی مشخصی هدایت کنی و به خدمت خود درآوری. 🤛 🚧💡🧠 🚧 🤜در این سه سال بدون آنکه خودم متوجه باشم، اطراف قوه تخیلم را حصار کشیده بودم و در واقع شخصیت کارآفرینم را زندانی کرده بودم ... در واقع این چیزی است که والدین و معلمانم به من آموختند 👈 مثل یک دختر خوب شخصیت کارآفرین خودت را سرکوب کن ⚠️ 🦄 اما حالا اسب آرزوهایم آزاد شده ... خاله ام در این سال ها تنها پختن پیراشکی را به من یاد نداده بود، بلکه به من می آموخت چگونه انسان پخته ای بار بیایم ... او به من آموخت که چگونه از قوه تخیل و خلاقیتم استفاده کنم ... 🚀😇 آرزو دارم کارم را توسعه دهم، تکمیل کنم و بتوانم به کارهای دیگرم بپردازم اما واقعا نمی دانم چکار کنم ... ☝️گفتم سعی کن، سعی کن به بهترین نحوی که می توانی به من بگویی ... 👩 لبخندی زد و گفت شما هم شبیه خاله ام هستید، او هم هیچ وقت مرا به راحتی رها نمی کرد ... 😌 چشمانش را بست و به نظر می رسید داشت افکارش را متمرکز می کرد ... 🌐ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴