❤️مادرم حرفی بزن که تشنه ی لالایی ام ....
❤️من که جان میدم برایت همدم تنهاییم ....
❤️من همیشه کودکم آغوش تو جای من است ....❤️من اگر خوبم دعایت پشت دنیای من است ...❤️بوسه بر دستان گرمت میزنم شاه دلم ...
❤️با حضورت خانه روشن میشود ماه دلم ...
❤️هر چه میخواهد دلم پیش تو پیدا میشود ...
❤️این همه خوبی چجوری در دلت جا میشود ؟....❤️مادر همه جان و تنم ...❤️شوق نفس کشیدنم ...❤️به موی تو قسم توی ،تویی همه جان و تنم ....❤️مینویسم مادر بخوان عشق ...❤️روز مادر بر تمام مادران عزیز مبارک ❤️
#روز_مادر
#پروفایل
❤️https://eitaa.com/mahdiavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مشکل گشای زندگی ....به مناسبت روز مادر ...👆🏻🌸
روز مادر مبارک 🌸
#روز_مادر
🌸https://eitaa.com/mahdiavaran
💜پروفایل روز مادر ....
💜همیشه در قلب منی مادر💜روزت مبارک ...
#روز_مادر
#پروفایل
💜https://eitaa.com/mahdiavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همه جا و همهکس و همهچیز که نا امید بشیم...مادر هست😉😍😍😍
#فاطمیه
#امام_زمان
#روز_مادر
https://eitaa.com/mahdiavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*چادرت را بتکان ،روزی ما را بفرست*🌸🌱😍
✨ *میلاد سراسر نورحضرت فاطمة الزهرا برتمامی شیعان مبارک*✨
┄┄┅═✧❁🇮🇷❁✧═┅┄
#فاطمیه
#امام_زمان
#روز_مادر
https://eitaa.com/mahdiavaran
Mahyar Fazeli - Mim Mesle Madar (128).mp3
4.21M
میم مثل مادر _مهیار افضلی
#به_وقت_آهنگ
💝https://eitaa.com/mahdiavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🏻دلنوشته ی بسیار زیبا برای مادر ....💖
پیشنهاد ویژه ی دانلود 👍🏻🌹
#روز_مادر
💖https://eitaa.com/mahdiavaran
🌹پیامبر اکرم میفرمایند :دعای مادر از موانع اجابت دعا عبور میکند ....🌹
#احادیث_ائمه
#روز_مادر
🌹https://eitaa.com/mahdiavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️دلنوشته ی ناب درباره ی مادر ...☘️
پیشنهاد ویژه ی دانلود ...👍🏻☘️
#روز_مادر
☘️https://eitaa.com/mahdiavaran
در رحم مادر خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزیِ جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند.
پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند از غذای جنین چیزی کم نمیشود.
بخاطر وجود غده هایی که با گرفتن مواد لازم از دندانها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان و پا و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر میشود.
اگر آدمها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند!
خداوندا از تو بهشتی میخواهم برای کسی که مرا به دنیا آورد.
تقدیم به مادارن خوب سرزمینم❤️
__________________________
#متن_زیبا
#روز_مادر
┄┄━•❥🌸•❥━┅┄
❤️https://eitaa.com/mahdiavaran
#قصه_دلبری
#پارت_چهارده
#رمان
انگار کتری آبجوش ریختند روی سرم. کسی نبود بهش بگوید: " هنوز نه به باره نه به داره!"
یکی یکی در جیب های کتش دست می کرد. یاد چراغ جادو افتادم. هر چه بیرون می آورد، تمامی نداشت. با همان هدیه ها جادویم کرد: تکه ای از کفن شهید گمنام که خودش تفحص کرده بود، پلاک شهید، مهر و تسبیح تربت با کلی خرت و پرت هایی که از لبنان و سوریه خریده بود.
مطمئن شده بود که جوابم مثبت است. تیر خلاص را زد. صدایش را پایین تر آورد و گفت: " دو تا نامه نوشتم براتون: یکی توی حرم امام رضا " علیه السلام" ، یکی هم کنار شهدای گمنام بهشت زهرا !"
برگه ها رو گذاشت جلوی رویم، کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آن ها. درشت نوشته بود. از همان جا خواندم؛ زبانم قفل شد:
تو مرجانی تو در جانی، تو مروارید غلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
انگار در این عالم نبود، سرخوش! مادر و خاله ام آمدند و به او گفتند: " هیچ کاری توی خونه بلد نیست، اصلاً دور گاز پیداش نمی شه. یه پوست تخمه جا به جا نمی کنه! خیلی ناز نازیه!" خندید و گفت: " من فکر کردم چه مسئله مهمی می خواین بگین! اینا که مهم نیست!"
حرفی نمانده بود. سه چهار ساعتی صحبت هایمان طول کشید. گیر داد که اول شما از اتاق بروید بیرون. پایم خواب رفته بود نمی توانستم از جایم تکان بخورم...
__________________________________
💞https://eitaa.com/mahdiavaran
#قصه_دلبری
#پارت_پانزده
#رمان
از بس به نقطه ای خیره مانده بودم، گردنم گرفته بود و صاف نمی شد. التماس می کردم: " شما بفرمایین، من بعد شما میام!" ول کن نبود، مرغش یک پا داشت. حرصم در آمده بود که چرا این قدر یک دندگی می کند. خجالت می کشیدم بگویم چرا بلند نمی شوم. دیدم بیرون برو نیست، دل به دریا زدم و گفتم: " پام خواب رفته!" از سر لغزپرانی گفت: " فکر می کردن عیبی دارین و قراره سر من کلاه بره!"
دلش روشن بود که این ازدواج سر می گیرد. نزدیک در به من گفت: " رفتم کربلا زیر قبه به امام حسین " علیه السلام" گفتم: برام پدری کنید، فکر کنید منم علی اکبرتون! هر کاری قرار بود برای ازدواج پسرتون انجام بدید، برای من بکنید!"
□□□
دلم را برد، به همین سادگی. پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده ام. نه پولی، نه کاری، نه مدرکی، هیچ. تازه باید بعد از ازدواج می رفتم تهراک. پدرم با این موضوع کنار نمی آمد. برای من هم دوری از خانواده ام خیلی سخت بود. زیاد می پرسید: " تو همه اینا رو می دونی و قبول می کنی؟!"
پروژه تحقیق پدرم کلید خورد. بهش زنگ زد: " سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم، از اونا بپرسم!" شماره و نشانی دو نفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را داده بود. وقتی پدرم با آنها صحبت کرد، کمی آرام و قرار گرفت. نه که خوشش نیامده باشد، برای آینده زندگی مان نگران بود. برای دختر نازک نارنجی اش. حتی دفعه اول که او را دید، گفت: " این چقدر مظلومه!"، باز یاد حرف بچه ها افتادم، حرفشان توی گوشم زنگ می زد: شبیه شهدا، مظلوم. یاد حس و حالم قبل از این روزها افتادم. محمد حسینی که امروز می دیدم، اصلاً....
________________________
💞https://eitaa.com/mahdiavaran