eitaa logo
☆novel☆
127 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
756 ویدیو
0 فایل
(Welcome to my kanal) 🌚🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
- هاے- مذهبے🤩❣🌪 ریحانه گفت: +راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم موهامم بافته بودم🙎‍♀️ کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم📖 سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم .✏ که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد🗣 هم بند بند دلم و🌪 منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم😰 و برگشتیم طرف صدا🗣 چشام ۸ تا شده بود👀 یا شایدم بیشترررر 😨 با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم 😱 چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم که....😲 🤯😍 ❕برای خوندن این رمان جذاب و هیجانی به کانال زیر بپیوندید 👇🏻 🌱|@khacmeraj رمان جذاب و پرطرفدار ♥️ انلاین🤗 🎀 وجذاب💫 ازدستش نده این قصه رو🙊🙈😻 رمان درکانال سنجاق شده🖇🧷
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
مجبورش‌کردن‌رفیقشو‌بکشه😔💔¡ اسلحه ای که از پشت به سمت محمد گرفته بود را به دستم داد.‌.اما خودش هنوز مرا نشونه گرفته بود... ~ده ثانیه بهت بیشتر وقت نمیدم شهاب! تمومش کن این بازی مسخره رو! حالا حالم دست خودم نبود... اصلا نمیدانستم نفس میکشم یا نه! قفسه سینه ام سنگینی میکرد...باورم نمیشد اینگونه سر دوراهی بمانم! دستانم انگار ناخداگاه بالا میامدند و محمدِ جلوی چشمانم را هدف قرار میگرفتند... این من نبودم! چگونه تونسته بودم این همه سال را خیلی راحت به باد بدم! من که بودم که حالا روی بهترین رفیقم اسلحه کشیده بودم! از طرفی آرامش چشمان محمد و از طرفی گریه های یسنا عذابم میداد! حالا باید رفاقت را معنا میکردم یا پدر بودن را؟ شمارش هایش عذابم میداد... دستی که میلرزید رو با گذاشتن دست چپم بر رویش کنترل کردم و انگشتم رو روی ماشه گذاشتم.... https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 نبود‌لف‌بده/:🔪
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
چشمم از دوری تو خسته و باران زده است مثل باریدن ابیات بر این دفتر شعر شاعر محمدمهدے سفیدگࢪ 📢📣قابل توجه علاقه مندان به شعر و عکس نوشته اشعار این کانال دارای طبقه بندی فوق احساسی می باشند لطفا مراقب باشید (🚫البته اگه علاقه نداری یه سر بزنی قطعاً علاقه مند میشی😉 امتحانش ضرر نداره😇🚫) کانالی تهیه شده که شعر ، عکس نوشته ، پروفایل ، مداحی و... قرار میگیرد همه ش منتخب با موضوعات: ‌‌○●••••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••••●○ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2319581341C61724ca278 ○●••••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••••●○ منتظرتون هستیم😍
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
چشمم از دوری تو خسته و باران زده است مثل باریدن ابیات بر این دفتر شعر شاعر محمدمهدے سفیدگࢪ 📢📣قابل توجه علاقه مندان به شعر و عکس نوشته اشعار این کانال دارای طبقه بندی فوق احساسی می باشند لطفا مراقب باشید (🚫البته اگه علاقه نداری یه سر بزنی قطعاً علاقه مند میشی😉 امتحانش ضرر نداره😇🚫) کانالی تهیه شده که شعر ، عکس نوشته ، پروفایل ، مداحی و... قرار میگیرد همه ش منتخب با موضوعات: ‌‌○●••••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••••●○ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2319581341C61724ca278 ○●••••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••••●○ منتظرتون هستیم😍
خواهرا و برادرا و.... متن خونده شه🙂🌿♥️ پروف میخوای نداری؟🙃🍃 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 پروف‌ست نظامی می‌خوایی نداری؟💕🙌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 استوری‌ می‌خوایی نداری؟ هم ‍ هم ‍ داره🙂🌺 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 کافیه‌تنها‌فقط‌جوین‌بدی🎶😌 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
خواهرا و برادرا و.... متن خونده شه🙂🌿♥️ پروف میخوای نداری؟🙃🍃 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 پروف‌ست نظامی می‌خوایی نداری؟💕🙌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 استوری‌ می‌خوایی نداری؟ هم ‍ هم ‍ داره🙂🌺 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15 کافیه‌تنها‌فقط‌جوین‌بدی🎶😌 https://eitaa.com/joinchat/1134231831C16f2ee4c15
- هاے- مذهبے🤩❣🌪 ریحانه گفت: +راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم موهامم بافته بودم🙎‍♀️ کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم📖 سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم .✏ که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد🗣 هم بند بند دلم و🌪 منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم😰 و برگشتیم طرف صدا🗣 چشام ۸ تا شده بود👀 یا شایدم بیشترررر 😨 با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم 😱 چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم که....😲 🤯😍 ❕برای خوندن این رمان جذاب و هیجانی به کانال زیر بپیوندید 👇🏻 🌱|@khacmeraj رمان جذاب و پرطرفدار ♥️ انلاین🤗 🎀 وجذاب💫 ازدستش نده این قصه رو🙊🙈😻 رمان درکانال سنجاق شده🖇🧷
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
- هاے- مذهبے🤩❣🌪 ریحانه گفت: +راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم موهامم بافته بودم🙎‍♀️ کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم📖 سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم .✏ که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد🗣 هم بند بند دلم و🌪 منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم😰 و برگشتیم طرف صدا🗣 چشام ۸ تا شده بود👀 یا شایدم بیشترررر 😨 با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم 😱 چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم که....😲 🤯😍 ❕برای خوندن این رمان جذاب و هیجانی به کانال زیر بپیوندید 👇🏻 🌱|@khacmeraj رمان جذاب و پرطرفدار ♥️ انلاین🤗 🎀 وجذاب💫 ازدستش نده این قصه رو🙊🙈😻 رمان درکانال سنجاق شده🖇🧷
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
- هاے- مذهبے🤩❣🌪 ریحانه گفت: +راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم موهامم بافته بودم🙎‍♀️ کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم📖 سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم .✏ که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد🗣 هم بند بند دلم و🌪 منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم😰 و برگشتیم طرف صدا🗣 چشام ۸ تا شده بود👀 یا شایدم بیشترررر 😨 با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم 😱 چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم که....😲 🤯😍 ❕برای خوندن این رمان جذاب و هیجانی به کانال زیر بپیوندید 👇🏻 🌱|@khacmeraj رمان جذاب و پرطرفدار ♥️ انلاین🤗 🎀 وجذاب💫 ازدستش نده این قصه رو🙊🙈😻 رمان درکانال سنجاق شده🖇🧷
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
‹ رمانِ مدافعِ عشق › ژانر: 👩🏻‍💻نویسنده: افسران جنگ نرم خلاصه رمان: سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند . کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(: _______________________ - من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ... - چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ... - یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ... - وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ... - نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ... - از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ... -کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ... - با دستای خودم میکشمت! ... - هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ... - من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ... - خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ... - دختره ی لوس بی دست و پا ... -تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره... -داری زودقضاوتم میکنی... -ما...ما...ن به قلم: افسران جنگ نرم https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
ولی مَن تو وسط میدون جنگ حواسم به توعہ🌚♥️👇🏼:)' عاشقانهِ پسربسیجۍ که پاش جبهه‌س دلِ‌ش پیش حـٰاج خانوم😻👐🏻⇣ • • ⇨ https://eitaa.com/bachesandisi اینجا عضو باشید باشَد تا رستگار شوید 😺✌️🏼🧡 های دو بسیجی📚
ولی مَن تو وسط میدون جنگ حواسم به توعہ🌚♥️👇🏼:)' عاشقانهِ پسربسیجۍ که پاش جبهه‌س دلِ‌ش پیش حـٰاج خانوم😻👐🏻⇣ • • ⇨ https://eitaa.com/bachesandisi اینجا عضو باشید باشَد تا رستگار شوید 😺✌️🏼🧡 های دو بسیجی📚
ولی مَن تو وسط میدون جنگ حواسم به توعہ🌚♥️👇🏼:)' عاشقانهِ پسربسیجۍ که پاش جبهه‌س دلِ‌ش پیش حـٰاج خانوم😻👐🏻⇣ • • ⇨ https://eitaa.com/bachesandisi اینجا عضو باشید باشَد تا رستگار شوید 😺✌️🏼🧡 های دو بسیجی📚
ولی مَن تو وسط میدون جنگ حواسم به توعہ🌚♥️👇🏼:)' عاشقانهِ پسربسیجۍ که پاش جبهه‌س دلِ‌ش پیش حـٰاج خانوم😻👐🏻⇣ • • ⇨ https://eitaa.com/bachesandisi اینجا عضو باشید باشَد تا رستگار شوید 😺✌️🏼🧡 های دو بسیجی📚
ولی مَن تو وسط میدون جنگ حواسم به توعہ🌚♥️👇🏼:)' عاشقانهِ پسربسیجۍ که پاش جبهه‌س دلِ‌ش پیش حـٰاج خانوم😻👐🏻⇣ • • ⇨ https://eitaa.com/bachesandisi اینجا عضو باشید باشَد تا رستگار شوید 😺✌️🏼🧡 های دو بسیجی📚
ولی مَن تو وسط میدون جنگ حواسم به توعہ🌚♥️👇🏼:)' عاشقانهِ پسربسیجۍ که پاش جبهه‌س دلِ‌ش پیش حـٰاج خانوم😻👐🏻⇣ • • ⇨ https://eitaa.com/bachesandisi اینجا عضو باشید باشَد تا رستگار شوید 😺✌️🏼🧡 های دو بسیجی📚