#پسرهرفتهماموریتودخترهنگرانشه...
من: یعنی چی نرگس؟اقا امیر رفته مرز؟مرز افغانستان؟
همونطور که هق میزد جواب داد: ن..نمی...خوا...نمیخواست ت..تو...بف..بفهمی..
من: وای....ابلفضل گفت تو مرز درگیری سختی شده و خبری از امیر آقا نیست؟
نرگس سری تکان داد
نگران شدم...ولی چرا؟مگه چه صنمی باهام داشت؟به عنوان همخونه نگرانش شدم؟یا....
سری به طرفین تکان دادم تا این فکر و خیال از سرم دور شه ولی مثل اینکه موفق نبودم
زهرا با ابلفضل اومدن تو اتاق: زهرا میای بغلم؟
همونطور که هق هق میکرد پرید بغلم: م..من د..داداشم....ر..رو ...می..میخوام
بو*سه ای رو سرش زدم که تلفنم زنگ خورد
صفر های زیادی داشت
جواب دادم: بله؟
پسری که پشت خط بود چیزایی به به زبونی گفت که نفهمیدم
من: زبونتون رو نمیفهمم
فارسی ادامه داد: اگه جون این پسره مهمه تنهایی بیا......
#میخوایبدونیچیمیشه؟
پسبیاتوکانالمون
@modafanvelayatt
#پسرهرفتهماموریتودخترهنگرانشه...
من: یعنی چی نرگس؟اقا امیر رفته مرز؟مرز افغانستان؟
همونطور که هق میزد جواب داد: ن..نمی...خوا...نمیخواست ت..تو...بف..بفهمی..
من: وای....ابلفضل گفت تو مرز درگیری سختی شده و خبری از امیر آقا نیست؟
نرگس سری تکان داد
نگران شدم...ولی چرا؟مگه چه صنمی باهام داشت؟به عنوان همخونه نگرانش شدم؟یا....
سری به طرفین تکان دادم تا این فکر و خیال از سرم دور شه ولی مثل اینکه موفق نبودم
زهرا با ابلفضل اومدن تو اتاق: زهرا میای بغلم؟
همونطور که هق هق میکرد پرید بغلم: م..من د..داداشم....ر..رو ...می..میخوام
بو*سه ای رو سرش زدم که تلفنم زنگ خورد
صفر های زیادی داشت
جواب دادم: بله؟
پسری که پشت خط بود چیزایی به به زبونی گفت که نفهمیدم
من: زبونتون رو نمیفهمم
فارسی ادامه داد: اگه جون این پسره مهمه تنهایی بیا......
#میخوایبدونیچیمیشه؟
پسبیاتوکانالمون
@modafanvelayatt
#پسرهرفتهماموریتودخترهنگرانشه...
من: یعنی چی نرگس؟اقا امیر رفته مرز؟مرز افغانستان؟
همونطور که هق میزد جواب داد: ن..نمی...خوا...نمیخواست ت..تو...بف..بفهمی..
من: وای....ابلفضل گفت تو مرز درگیری سختی شده و خبری از امیر آقا نیست؟
نرگس سری تکان داد
نگران شدم...ولی چرا؟مگه چه صنمی باهام داشت؟به عنوان همخونه نگرانش شدم؟یا....
سری به طرفین تکان دادم تا این فکر و خیال از سرم دور شه ولی مثل اینکه موفق نبودم
زهرا با ابلفضل اومدن تو اتاق: زهرا میای بغلم؟
همونطور که هق هق میکرد پرید بغلم: م..من د..داداشم....ر..رو ...می..میخوام
بو*سه ای رو سرش زدم که تلفنم زنگ خورد
صفر های زیادی داشت
جواب دادم: بله؟
پسری که پشت خط بود چیزایی به به زبونی گفت که نفهمیدم
من: زبونتون رو نمیفهمم
فارسی ادامه داد: اگه جون این پسره مهمه تنهایی بیا......
#میخوایبدونیچیمیشه؟
پسبیاتوکانالمون
@modafanvelayatt
#پسرهرفتهماموریتودخترهنگرانشه...
من: یعنی چی نرگس؟اقا امیر رفته مرز؟مرز افغانستان؟
همونطور که هق میزد جواب داد: ن..نمی...خوا...نمیخواست ت..تو...بف..بفهمی..
من: وای....ابلفضل گفت تو مرز درگیری سختی شده و خبری از امیر آقا نیست؟
نرگس سری تکان داد
نگران شدم...ولی چرا؟مگه چه صنمی باهام داشت؟به عنوان همخونه نگرانش شدم؟یا....
سری به طرفین تکان دادم تا این فکر و خیال از سرم دور شه ولی مثل اینکه موفق نبودم
زهرا با ابلفضل اومدن تو اتاق: زهرا میای بغلم؟
همونطور که هق هق میکرد پرید بغلم: م..من د..داداشم....ر..رو ...می..میخوام
بو*سه ای رو سرش زدم که تلفنم زنگ خورد
صفر های زیادی داشت
جواب دادم: بله؟
پسری که پشت خط بود چیزایی به به زبونی گفت که نفهمیدم
من: زبونتون رو نمیفهمم
فارسی ادامه داد: اگه جون این پسره مهمه تنهایی بیا......
#میخوایبدونیچیمیشه؟
پسبیاتوکانالمون
@modafanvelayatt