#رمان_جوجه_من
#پارت_42
از ذوق نمیدونستم چی بگم فقط اشک میریختم و نگاش میکردم وای خدایا لطفا این ذوقو از من نگیر دیگه زانوهام نای نگه داشتن وزنمو نداشت
منم رو به روش نشستم روی زانوهام
دستمو بردم جلو تا حلقه رو بکنه تو انگشتم
_کیهان تا وقتی که این قلب میتپه بهت قول میدم برای تو بتپه و هیچوقت تنهات نمیزارم لطفا توام تنهام نزار
حلقه رو کرد تو انگشت حلقم و دستمو محکم گرفت پیشونیشو گذاشت رو پیشونیم
و گفت
+منم بهت قول میدم تنهات نزارم ساغرم
بعد اشکامو پاک کرد و ادامه داد
+نبینم دیگه گریه کنیا
_باشه:)
+پاشو پاشو بریم تو ماشین مریض میشی
از روی زمین باند شدیم اومد طرف من تا درو باز کنه برام که یهو
_به ساغر خانوم پس بگو چرا ار خونه فرار کردی، تو آخرشم مال منی نمیزارم کسی ازم بگیرتت
+تو اینجا چیکار میکنی سعید؟
کیهان: سعید کیه ساغر هان؟
ساغر: هیچی تو برو تو ماشین من میام
کیهان: این همون خاستگاریه که سبحان میگفت پسر رفیق باباته؟
ساغر: اره
سعید: نه بزار بمونه ببینه چجوری عروسمو میبرم خونم
کیهان: تو غلط کردی پسره.....
#رمان_جوجه_من
#پارت_43
کیهان: تو غلط کردی پسره عوضی حتی نمیزارم نگات بوفته به ساغر
سعید: اهوع اقا داماد غیرتیم هستن؟! بابای ساغر میدونی اینجایی؟ چطوره زنگش بزنم ها؟؟
کیهان: کسی که کاری ازش بر نیاد این غلطارو میکنه کوچولو
سعید: اصن تو کی باشی این وسط
سعید همینجور میومد سمتم و من منم عقب عقب میرفتم یهو پام گیر کرد به سنگ و به پشت افتادم سعیدم از این فرصت استفاده کرد و سریع اومد جلو
سعید: بیا خانومم دستتو بده بهم اصن بزار بغلت کنم ببرمت تو ماشین
ساغر: دست به من نزننن
کیهان حمله کرد به سعید و یه مشت محکم نثار صورت سعید کرد
کیهان: آشغال عوضیییییی اجازه نمیدم دست به ساغر بزنیییییی
تو این دعوا سعید و کیهان نمیدونم از کجا ولی سعید با چاقو زد تو شکم کیهان و فرار کرد تا به خودم اومدم کیهان پخش زمین بود
_کیهانننن خوبی؟؟ صدامو میشنوی؟
+آره...... خوبم.... نگران...... نباش
_باشه بیا ببرمت تو ماشین بریم بیمارستان
+نه...... بیمارستان..... نمیام
_نمیشه باید بریم
+ساغر.... گریه.... نکن
_خیلخوب بیا تو ماشین
سریع نشوندمش تو ماشین و نشستم پشت فرمون صندلیشو خوابوندم تا خیلی اذیت نشه بیحال و بیجون بود از اونجایی که کمی پرستاری خونده بودم و بلد بودم یه دارو خونه وایستادم و هر چی لازم بود خریدم
_کیهان یکم دیگه مونده الان میرسیم طاقت بیار لطفا
#رمان_جوجه_من
#پارت_44
کیهان خیلی بی حال و جون بود فکر کنم خیلی زخمش بد نباشه و نیاز به بخیه نداشته باشه
ماشینشو تو پارکینگ گذاشتن وسایلپ برداشتمو و به کیهان گفتم دستشو بزاره رو شونم و باهام آروم بیاد با آسانسور رفتیم بالا و سریع درو باز کردم
نشست رو مبل
_کیهان دراز بکش لطفا
+میخوای چیکار کنی؟
_نترس اتفاقی نمیوفته برات دوسال پرستاری رو خوندم البته قایمکی
+بهت اعتماد دارم جوجه من:))))
وییییی بهم گفت جوجه من برای اپلین بار الهیییییی قند تو دلم آب میشد که یهو یاد زخمش افتادم
_ببخشید ولی باید دکمه هاتو باز کنم تا بتونم زخمتو ببینم
+اوکی
_دستم میلرزید طاقت دیدن زخمشو نداشتم لباسش پره خون شده بود آروم آروم دکمه هاشو باز کردم خواستن لباسشو از روی زخمش بردارم که آخ بلندیکشید و دلم براش ریش شد اشکام سرازیر شدن و یکی پس از دیگری میومدن
_کیهان صبر کن یکم تحمل کن لطفا
وای زخمش بخیه میخواست و منم میترسیدم بخیه بزنم
_وای زخمت بخیه میخواد تروخدا بزار زنگ بزنم اورژانس
+نه نمیخواد اصن
_نه نه بخواب خودم اوکیش میکنم
+فقط گریه نکن باشه
زخمشو با سرم شستشو تمیز کردم و خداروشکر وسایل بخیه هم گرفتم زخمشو بی حس کردم و شروع به بخیه زدن کردم چیزی حس نمیکرد اون ولی من داشتن خونه دل میخوردم خیلی خون ازش رفته بود و بیحال جلوم افتاده بود
دستشو گذاشت رو نصف صورتمو اشکامو پاک کرد
_گریه نکن تروخدا
+بخاطر من به این روز افتادی چجوری گریه نکنم اخه
_ساغر
+جانم
_خوشا دردی که درمانش تو باشی
+دورت بگردم:))))
بمیرم براش با این حالشم مهربون بود
کارای زخمشو کردم و بهشیه سرن وصل کردن تو سرمش دوتا مسکن و یه مورفین زدم تا بخوابه و دردی حس نکنه
.....
ساعت سه شبو نشون میداد و من هنوز کنار مبلش نشسته بودم