جدا موقع خوندنش نمیتونستم نخندم یا لبخند نزنم.. مخصوصا اونجاش که نوشته: آقای پانمدی(Padfoot درواقع) در حیرته که چطور چنین احمقی رو استاد کرده‌ن. یاد اونجا میافتم که توی شیون آورگان بودن بعد سیریوس به ریموس گفت: اسنیپ؟ اسنیپ این وسط چه کاره س؟ بعد ریموس هم گفت : سیریوس ، اسنیپ هم اینجاست. اونم اینجا درس می‌ده‌. :)))))

برای اولین بار از زمانی که والیبال دنبال میکنم قراره امروز والیبال ایران و آمریکا رو نگاه نکنم و در آرامش به سر ببرم..احساس خجالت میکنم از تیم ملیمون جدا ، وقتی میبینم پتانسیل بازی خوب رو دارن و بی تجربگی و کلی عوامل دیگه باعث خراب کردن کل بازیهاشون و رزومه تیم میشه..اصلا دیگه دلم نمیخواد بازی رو ببینم و ببینم که دوباره داریم از آمریکا میبازیم..آره خلاصه.. کاش یکم بهتر بازی میکردن..اگه واقعاا صدشونو برای بازیا میذاشتن مطمئناً نتیجه خوب و قابل قبول میگرفتن و قطعاً یک بازی خوب و دیدنی به نمایش میگذاشتن..حیف...

والیبال ایران مقابل آمریکا به پیروزی رسید 🔹ایران ۳ - آمریکا ۲ @iribnews

من سکوت میکنم

جدا سکوت میکنم

یه بار گفتمااااا. یه بار گفتممممم.!!!!! عژب..باورم نمیشه آمریکا رو بردیم

جدا حرفی ندارم

🎦 تنش در میزگرد فرهنگی پزشکیان 🔹وقتی میکروفون مشاور پزشکیان و کارشناس فرهنگی باهم قطع می‌شود. @iribnews

حرفم نمیاد😔😂 آخه خدایااا...پزشکیان مشاورشو با خاک یکسان کرد قشنگ..! من جدا حرفی ندارم..فقط ببینید..همین.!

درد اصلی ماجرا اینجاس که این یارو مشاور فرهنگیش بود:/

مشاور پزشکیان ،پزشکیان رو قهوه‌ای کرد اینا سرشون به تهشون پنالتی میزنه میخوان ریاست هم بکنن :) @BisimchiMedia

اوکی. حالا اینا هیچی ، لعنتی تو مثلا به عنوان مشاور اومده بودی..پدر طرفو درآوردی که هیچ ، باهاشم یه برخورد خیلی زشت توی رسانه عمومی کردی هم هیچ ، آبروشو بردی هم هیچ.. حداقل نمیومدی اینطوری توییت بزنی و بهش توهین کنی...!! عجب! واقعا عجب!! اینا خودشونم نمیدونن با خودشون چند چندن.. جدا فردی با چنین شخصیتی باید مشاور فرهنگی باشه؟؟ حالا مشاور فرهنگی هر کسی ، فرقی نداره! این اصلا انگار با فرهنگ آشنایی نداره..! چه برسه به اینکه بخواد مشاورشم باشه!

🤣🤣🤣🤣این داستان: چشم کاری

برای پزشکیان آرزوی موفقیت دارم.. شرمنده ولی با این مشاورای از گل بهترش به جای خاصی نخواهد رسید ، حتی اگه رئیس جمهور هم بشه...

عالی

عالی و قوی🗿 تبلیغات دارن مرز ها رو جا به جا میکنن..!

صدای نفس هاش توی اتاق می‌پیچید. گاهی قهقه میزد و چند دقیقه بعد صدای هق هقش کل اتاق را در بر می‌گرفت. سرش رو بین دو دست می‌گرفت و شقیقه اش رو می‌فشرد. داد میزد و هستریک می‌خندید افکار و قتل هایی که انجام داده بود خواب رو از چشماش گرفته بود. تيمارستان شده بود خونه اش. به دست هاش که نگاه می‌کرد انگار خون میجوشیداز خطوط کف دستش. یک دیوونه ی به تمام معنا. روزی که دختر بچه ای رو با دست های خودش خفه کرد و صورت کبود و چشم های سفید دختر آخرین صحنه جلوی چشم هاش بود رو خوب به یاد می آورد. فقط کافی بود که چشم هاش رو ببنده تا صحنه ها مثل یک فیلم از جلوی چشم هاش رد بشن. غروب بود و آسمون به رنگ خون، میله استیل کنار تختش عجیب برق میزد. شقیقه اش تیر کشید و دو ضربه به در چوبی اتاق خورد. افسر وارد شد و طبق معمول سوال های تکراری. دیگر طاقت زندگی را نداشت. دو دستش رو محکم به میله گرفت و طی یک حرکت ناگهانی میله بوسه ای به پیشونیش زد و شکافی عمیق و جوشش خون باعث شد که صفحه چشماش سیاه بشه و به خوابی عمیق سفر کنه. از :کاغذ نویس به :noveriacastle

خیلی ممنونم کاتب عزیز👀✨ جدا جالب بود.

دیشب خوابم برد و شب بخیر نگفتم..

_من قصه‌گویی ساکن ِجنگلم ، که روایت میکنم از سرزمینی فراسوی باور ها ! مفتخرم که شما ، شنونده‌ی افسانه هایم باشید ؟ https://eitaa.com/Lady_64 +حتما(:

__

__

__

جهت خالی نبودن.