. ‌بـاز امـشب از خیـال تـو غـوغـاسـت در دلـم!🌸❣️🌸

💫✨💫✨💫✨💫✨💫https://eitaa.com/nsaaam✨💫✨💫✨💫

💫✨💫✨💫✨💫✨💫https://eitaa.com/nsaaam✨✨💫✨💫✨💫💫

💫✨شب بخیرعزیزان ✨🌜 💫✨💫✨💫✨💫✨ https://eitaa.com/nsaaam

اگه فکر کردین خارجکیا اولین آپارتمان‌ جهان رو ساختن، سخت در اشتباهید! اولین سازه آپارتمانی جهان "دژ ایزدخواست" نام داره که در زمان ساسانیان ساخته شده و به لحاظ قدمت اولین قلعه خشتی جهان و به لحاظ وسعت دومین قلعه خشتی جهانه! فیلمو ببینید و به ایرانی بودن خودتون افتخار کنید!https://eitaa.com/nsaaam

❤️😌 ‌ کانال 🇮🇷 ایرانشهر ما🇮🇷🖤❤️ ❤️ https://eitaa.com/nsaaam حضورتون مایه ی دلگرمیست ❤️ حال خوب نصیب دل مهربون شما ❤️ سپاس از حضور پر مهر شما عزیزان ❤️ https://eitaa.com/nsaaam

شبها آرامشی دارند از جنس صداهای ماندگار شبتون پر از مهر خدا تا فردا بدرود ✨🌙 ❤️😌 ‌ کانال 🇮🇷 ایرانشهر ما🇮🇷🖤❤️ ❤️ https://eitaa.com/nsaaam حضورتون مایه ی دلگرمیست ❤️ حال خوب نصیب دل مهربون شما ❤️ سپاس از حضور پر مهر شما عزیزان ❤️ https://eitaa.com/nsaaam‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌🌞🌞 *:•✧✬🌻⚪️🌻✬✧•:*

آخرین پست امشب تقدیم شما همراهان عزیز ممنون که تا این ساعت همراه ما بودید شبتون پر از خوشی 🌻🙏✨ ❤️😌 ‌ کانال 🇮🇷 ایرانشهر ما🇮🇷🖤❤️ ❤️ https://eitaa.com/nsaaam حضورتون مایه ی دلگرمیست ❤️ حال خوب نصیب دل مهربون شما ❤️ سپاس از حضور پر مهر شما عزیزان ❤️ https://eitaa.com/nsaaam‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌🌞🌞 *:•✧✬🌻⚪️🌻✬✧•:*

تو خیلی ارزشمندی رفیق...✨️ حواست به خودت باشه❤️ شب بخیرhttps://eitaa.com/nsaaam‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌

#داستان_شب 💫 آورده‌اند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر.پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: "پس گوشت چه شد؟!" پسر گفت:" به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده،قصاب گفت: "گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد."با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: "از بهترین کره ای که داری به ما بده.او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد"، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت:" شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم.این گونه بود که دست خالی برگشتم. " پدر گفت: "چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد."پسر گفت: "نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم!!"https://eitaa.com/nsaaam‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌