✍#دلنوشته اول صبح هست،هوا به شدت سرده و سوز سرما تا مغز استخونم رسیده،امروز برف سنگینی تهران باریده،و پادگان رو یه سره سفید پوش کرده،سینی کوچک صبحانه رو از رو میزم برداشتم و لیوان چای رو‌که بخار خوشایندی ازش بلند میشه بین دستام گرفتم...تو حال و هوای خودم بودم... این روزا از شلوغی داعش تو سوریه خبرای زیادی میرسه.حاج قاسم هم تو بحبوحه درگیری و جنگ هست...چند روزه شدیدا تو فکرشم،اگر چه که می‌دونم تا فرصت پیدا کنه حتما باهام تماس میگیره،قبل از سرکشیدن لیوان چای،بسم الله گفتم و به نیت حاج قاسم وهمه رزمنده ها آیةالکرسی خوندم. مشغول رسیدگی به کارها و پرونده ها بودم که تلفن اتاقم به صدا در اومد... سلام علیکم.بفرمایید... سلام برادر خوبی؟ چه خبرا؟ صدای پر از قوت و نشاط #حاج_قاسم بود...یه باره شوق عجیبی تو دلم ریخت...حاجی جان،خوبی؟ چه خبرا؟ خدا قوت... از پشت گوشی تلفن صدای گلوله شنیده میشد... حاجی گفت،الحمدلله،خوبم...مشغول نوکری خانم زینبیم... گفتم حاجی جان،سلام ما رو هم خدمت خانم برسونید. حاجی گفت ای به چشم...و بلافاصله ادامه داد،شنیدم تهران برف شدیدی اومده،اهو ها این جور موقع ها برای پیدا کردن غذا میان پایین کوه.فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تو اون سرما تلف نشن... گفتم به روی چشم حاجی جان...وسریع خداحافظی کرد... بعدازظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه رو بپرسه.گفتم دستور انجام شد.حالا حاجی جان چرا ازوسط جنگ با #داعش فکر غذای آهوها افتادین؟ یه جمله گفت:به دعای خیرشون اعتقاد دارم چشمام پراز اشک شد... تو دلم گفتم حاجی آخه تو کجاها سیر می‌کنی که حواست به همه هست... حالا یک سال و اندی که #سردار دیگه بینمون نیست،روزی نیست که دلم هواشو نکنه...گاهی آرزو میکنم کاش میشد یه بار دیگه تلفن اتاقم زنگ بخوره و صدای حاجی رو بشنوم... خیلی روزها تو دلم باهاش نجوا میکنم،تو این روزای نزدیک #انتخابات و وسط شور و هیجان مردم،بارها شنیدم که خیلی ها میگن ما دنبال یه آدمی شبیه سرداریم... آخخخخخ.... حاجی چیزی جز اخلاص تو، این همه دل رو سمت تو معطوف کرده؟؟ یاد روز آسمونی شدنت افتادم...همه ایران، یک دل و یکپارچه اشک شده بود... سردار...چقدر این روزا به نگاهت محتاجیم،مهمان اباعبدالله شدی...از همونجابرای دلداده هات،یعنی تمام #ایران... دعا کن...😭😭 ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄ ✅https://eitaa.com/Nsiasi🇮🇷