فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملیات شجاعانه دیگری توسط دلاورمردان هوایی ایران در دفاع مقدس
یک هفته پس از آغاز جنگ در اولین درگیری های هوایی یک فروند اف ١۴ ایران یک فروند میگ ٢٣ عراق که مأمور بمباران جزیره خارک بود را سرنگون میکند.
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲
ٱغاز عملیات والفجر ۴ در منطقه عملیاتی مریوان🌹
نبرد رزمندگان سپاه اسلام با دشمن بعثی و سپاه یکم ارتش عراق و گارد ریاست جمهوری🌻
در منطقه مرزی پیشرفتگی دره شیلر عراق در سرزمین ایران و در شمال مریوان .🌸
این منطقه، منطقه ای کوهستانی است که از نظر عملیات نظامی از جمله صعبالعبورترین مناطق بین ایران و عراق به شمار میرود، اما رزمندگان ما توانستند شکست سنگینی به دشمن بعثی وارد کنند🌺
بخشی از تصاویر اختصاصی عملیات والفجر چهار در این فیلم دیده می شود🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۱۷۰ 🌼
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺
باز پرسید کدام لشگر و یگان بودی؟ به دروغ گفتم : ما لشگر که نداشتیم ..گفت پس چه سازمانی داشتید؟ باز به دروغ گفتم ما یه گردان مستقل بودیم ..گفت اسم گردان؟ ۱۴ معصوم .. اسم فرمانده؟ اینو درست گفتم : حسين محبی . چند گروهان بودید ؟ اینو درست گفتم : ۳ گروهان . اسم فرمانده گروهان ها ؟ اینهارو دروغ گفتم یکی مهدی شایان و یکی مسعود شفائی و یکی هم حاج آقا رضوانی . البته آخری رو درست گفتم . هر گروهان چند دسته داره ؟ اینو درست گفتم : ۳ دسته . هر دسته چند نفر هستند ؟ اینو درست گفتم : بین ۲۵ تا ۳۰ نفر . گفت نفرات مسئولیتشون چیه در سازمان ؟ اینو درست گفتم :۳ نفر آرپی جی زن هر نفر ۲ کمکی و ۳ تیربارچی هر نفر ۲ کمکی و ۱ امدادگر و ۱ تخریب چی و فرمانده دسته و معاونش و یک بیسیم چی و کمکیش . مابقی هم تک تیرانداز🥴 از این جهت درست میگفتم که این اطلاعات رو غالباً خودشون داشتند...گفت خب بگو ببینم شما چه جوری پشتیبانی و تغذیه میشدید ؟ اینو دروغ گفتم : به وسیله یه رابط ..اسم رابط چیه ؟ اینو دروغ گفتم : مصطفی نصر . گفت خُب از کجا پشتیبانی میشدید؟ اینو دروغ گفتم : قرارگاه حمزه . گفت قرارگاه حمزه کجاست ؟ اینو درست گفتم : شهر ارومیه . تو از کجا میدونی ارومیه هست ؟ اینو درست گفتم : از رادیو شنیدم . چه جوری از رادیو میشنیدی ؟ اینو درست گفتم : زمانی که در غرب عملیات میشد اطلاعیه هاش از قرارگاه حمزه بود من از رادیو میشنیدم...بعد به افسره گفتم چطور تو نشنیدی 😂 عجیب خودم زده بودم به گیج بازی و مُنگل بودن و بَلا نسبت شما به خَریت ..گفت خَب بگو ببینم گردان شما توی کدام منطقه مستقر بود ؟ اینو دروغ گفتم : منطقه میله مرزی . ..منطقه میله مرزی دیگه کجاست ؟ همونجا که میله مرزی هست ما پُشتش بودیم ..یه وقت گفت کلب ابن کلب ( پدر سگ )این منطقه همه اش میله مرزیه شما کجاش بودید؟؟ بخدا قسم همونجا که میله مرزی هست ما پُشتش بودیم😂
ادامه دارد....🌹
راوی :محمدعلی نوریان 🌻
تکریت ۱۱🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
شاعر و رزمنده دوران دفاع مقدس 🌻
مرحوم شهریار 🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
و اینچنین مدافعین حرم مظلومانه شهید شدند تا ما در امنیت کامل زندگی کنیم🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌻
قسمت ۱۷۱ 🌾
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺
آقا بهم گفت ببینم تو توی منطقه ما چکار داشتی ؟ اینو دروغ گفتم : بهش گفتم هیچ کار😂 من سر پُست داخل سنگر نگهبان بودم فرمانده ما به من گفت دنبال اینها برو مراقبشون باش🙃 گفت چند نفر بودید ؟ اینو درست گفتم ..گفتم ۷ نفر ..گفت بقیه چی شدند ؟ اینو درست گفتم : گفتم ۳ نفر کُشته شدند و ۳ نفر فرار کردند و منم زخمی شدم که حالا اینجا پیش شما هستم😂 گفت خُب اینها چکار داشتند ؟ اینو دروغ گفتم ..گفتم من چه میدونم چکار داشتند من فقط مراقبشون بودم ...گفت تو ازشون نپرسیدی شما چکار دارید و کجا میرید ؟ اینو دروغ گفتم ..چرا من ازشون سوال کردم درجوابم گفتند تو فضولی نکن فقط مراقب ما باش😂 گفت مگه تو چه اسلحه ای داشتی که مراقبشون بودی ؟ اینو درست گفتم ...گفتم هیچی من یه اسلحه کلاشینکف داشتم و یک خشاب ۳۰ فشنگی و یک نارنجک چهل تکه ای🙃 گفت آنها چه سلاحی داشتند ؟ اینو دروغ گفتم ..گفتم هیچ نداشتند فقط یه دوربین داشتند که بعضی مواقع داخلش نگاه میکردند.. گفت توهم داخل دوربين نگاه میکردی ؟؟ مَردک به اصطلاح زرنگ میخواست ببینه منم اطلاعاتی هستم یا نه!!🥴 بهش گفتم نه بابا اصلاً به من دوربین ندادند به من میگفتند تو مراقب ما و اطراف باش🧐 یه موقع زد جاده خاکی 😂 و گفت خُب بگو ببینم تو چندمین دفعه هست که میای جبهه ؟ باز دروغ گفتم ...گفتم اولین مرتبه هست...حالا تا اینجای کار که من اسیر شده بودم ۵۰ ماه سابقه جبهه داشتم و حدود ۱۰ عملیات در گردانهای خط شکن شرکت کرده بودم🥴 گفت خُب چه طوری اومدی جبهه ؟ گفتم هیچی من کارگر کارخانه ریسندگی بودم بهم ۳ ماه ماموریت دادند بیام جبهه...گفت این کارخانه آدرسشو دقیق بگو ؟؟ دیدم اِیی خاک بر سَرم اومدم بهترش کنم بدتر شد حالا چه دروغی سرهمبندی کنم تحویلش بدم😂🥴
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
شاعر رزمنده شهیدعلی اصقر ربیع فتاح🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌻
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
آخرین سجده عشق ❤️😢
در میدان نبرد🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat💐
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌻
قسمت ۱۷۲ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقا وقتی افسر بازجو از من سوال کرد آدرس دقیق کارخانه ای که داخلش کارمیکردی رو بده ..من دیدم خدایا آخه من چه آدرسی بدم ..اصلاً کارخانه ای در کار نبوده🥴 من بدون معطلی گفتم اول شهر نجف آباد قرار داره ...گفت کدام سمت ؟؟ گفتم همون سمتی که داخل شهر میشی 😂 گفت جهتشو بگو مثلاً شرق یا غرب؟؟ منم باز با دروغ گفتم شمال شهر ...توی برگه ای که همراه داشت یاداشت کرد..البته تمام سوال هارو یاداشت میکرد و بعضی هاشون رو باز با سوالات قبل مطابقت میکرد ببینه من یه سوالی رو جابجا نگفته باشم🥴 حقیقتش منم خداوند از لطف و کرَمش به من عنایتی کرده بود که عجیب مغزم باز شده بود و مثلا کُل سوالها رو میدونستم کجاشو دروغ گفتم کجاشو راست گفتم که باز اگه پرسید همون رو جواب بدم🙃 گفت خاب بگو ببینم چه جوری اعزام شدی ؟ اینو دروغ گفتم .. گفتم با سپاه مهدی صاحب الزمان ..گفت سپاه مهدی چند نفر بودید ؟؟ اینو راست گفتم ..گفتم صد هزار نفر ..آخه سپاه مهدی صدهزار نفری بود خودشون هم اطلاع داشتند چون از صدا و سیمای ایران تبلیغ میشد..گفت خُب برام کامل توضیح بده ...اینو دروغ گفتم ...بهش گفتم دو اتوبوس از نجف آباد بودیم که اومدیم اصفهان بعدشم رفتیم میدان امام اصفهان... گفت خُب بعدش چی ؟؟ باز دروغ گفتم ..بعدشم نیروهای اصفهانی و شهر های دیگر اومدند اونجا توی میدان تجمع کردیم و شعار دادیم و سینه زنی کردیم 😂 گفت خُب بعدش چی ؟؟ باز دروغ تحویلش دادم ...بعدشم دوباره سوار اتوبوس شدیم اومدیم تهران رفتیم استادیوم آزادی...گفت اونجا چکار داشتید ؟؟ باز دروغ روی دروغ 🤥 هیچی اونجا رزمنده ها از تمام شهر های ایران اومدند اونجا تا شدیم صد هزار نفر..بعدش باز دوباره آهنگران اومد برامون نوحه خواند ماهم سینه زدیم 😂 گفت خُب بعدش چی شد ؟؟باز دوباره دروغ گفتم.. هیچی بعدشم دوباره سوار اتوبوس شدیم اومدیم سمت اهواز..یه موقع گفت هر صد هزار نفر اومدید سمت اهواز؟؟باز دروغ گفتم...نه بابا فقط حدود ۱۰۰ اتوبوس اومدیم ..🥴 گفت بقیه اتوبوس ها کجا رفتند؟؟ بازهم دروغ روی دروغ تحویلش دادم ..گفتم من چه میدونم کجا رفتند من یه مقدار راه رو توی اتوبوس خواب بودم متوجه نشدم کجا رفتند😂
ادامه دارد......🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
سرود ای ایران مرز پُر گهر 🌸
گوش کنید حالتون بهتر بشه🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
کارهای یواشکی جوانهای دهه ۶۰🌸
ما هم تو جوونی کارهای یواشکی انجام می دادیم.🌾
تو مترو تجریش شهرری ، ی جوون بهم گفت حاجی مثل اینکه اهل جبهه و جنگ بودی ، آیا زمان شما هم کارهای یواشکی داشتید؟ گفتم اوه ، تا دلت بخواد. میگه میشه یواشکی بهم بگی؟ بهش میگم : ما یواشکی برای جبهه ثبت نام کردیم 🌷، دست تو شناسنامه مون بردیم. بدون خداحافظی رفتیم جبهه 🌻، آموزش رزمی را دیدیم و ندیدیم ، اعزام شدیم ، طول تفنگ با سر نیزه اش از قدمون بلندتر بود.🌸 جنگیدیم ، زخمی شدیم ، بستری شدیم ، از بیمارستان فرار کردیم و دوباره برگشتیم جبهه 🌼، نماز شب خون شدیم ، وصیت نوشتیم ، جای دیگری نگهبانی دادیم ، ظرف ها رو شستیم ، کفش ها را واکس زدیم 🌺، توالت ها را تمیز کردیم ، دعا کردیم ، گریه کردیم ، ترسیدیم ، دلتنگ شدیم ، خندیدیم ، خدا حافظی کردیم ،🥀 حلالیت طلبیدیم ، چند باره رفتیم جبهه ، مسئولیت گرفتیم، مسئولیت را پس دادیم 🌹، خوابیدیم ، بیدار ماندیم ، تشنگی کشیدیم ، گرسنگی کشیدیم ، مهمات از ارتش کش رفتیم ، به سنگر تدارکات تک زدیم ،💐 بجای دیگری اسیر شدیم و حتی به جای دیگری شهید شدیم ، اسیر شدیم ، مفقود شدیم ، جانباز شدیم 🌾، به میدون مین زدیم ، شلیک کردیم ، موج گرفتمون ، موجی شدیم ، یدفعه نمی فهمیم چرا داریم خونواده مون را کتک می زنیم ،🌼 اذیت میکنیم ، خانمم میگه دوباره موجی شدی ، بچه هارو نزن ، فقط منو بزن ، بعد که حالم جا میاد ، گریه می کنم و دلم به حال فرزندانم می سوزه، دخترم میگه بابا وقتی تو اون حالت مارو می زنی ، ما هم ثواب جبهه را می بریم؟؟🌺 بعضی وقت ها تو کوچه و خیابون مسخره ام می کنند ، رانندگی کردیم ، قول شفاعت گرفتیم ، قول شفاعت دادیم ، خبر شهادت دادیم ، خبر اسارت دادیم ، خبر مجروحیت دادیم ،🌻 ترک پست کردیم ، اشتباه کردیم ، تلفات دادیم ، شهید دادیم ، مجروح دادیم ، ولی همیشه خودمون را به عملیات می رساندیم ،🌷 حقوق برامون معنی نداشت ، چه معنی داره که داری خدمت می کنی و در قبالش حقوق بخواهی؟؟🥀 غرب رفتیم ، جنوب رفتیم و یواشکی بعد از جنگ هم سکوت کردیم ، البته اسم بعضی از رفقامون را هم روی خیابون ها و کوچه ها گذاشتند و البته با جنگ و دعوایی که در شورای شهرها بوده ، آنجا گفته بودند چقدر شهید شهید ، 💐 به حاشیه رانده شدیم ، نادیده گرفته شدیم ، انگ خوردیم ، دروغ شنیدیم ، شعار شنیدم ، جفا دیدیم ، زخم زبان خوردیم ،🌻 ی روز از جبهه برگشتیم ، مثل پل های عملیات خیبر دیگه به درد نمی خوردیم، رفتیم نماز جمعه ، بهمون گفتن جلمبر ، می فهمی جلمبر یعنی چی؟ یعنی ژولیده ، ژنده پوش ، عقب مونده ، کهنه پوش ،🌾 فتنه های دنیا طلبی رو تو دهه 70 و 80 و 90 دیدیم ، تو شهرها با منافقین ، سلطنت طلب ها ، بریده ها ، و با سربازان دشمن و جمع یواشکی کاران که دیگه علنی کار می کردند ، جنگیدیم.🌷 دوباره تو میدون اومدیم ، رفتیم و...... برای ثبت نام بچم تو مدرسه نگفتم رزمنده ام ، دخترم گفت بابا میشه اصلأ نیای در مدرسه دنبالم ،؟🌸 اصلأ نیا یا اگر میای با پراید نیا ، دخترم میگه بابا پس کی ما میتونیم هرچی دلمون خواست بخریم؟؟🥀 ما هم مریض میشویم ، هممون ی جایی از تنمون به وسیله انفجار گلوله ها و یا اصابت گلوله ، جای حک ترکش و عبور گلوله وجود دارد 🌺، بیمار شدیم ، بستری شدیم ، ترخیص شدیم ، البته ناله هم کردیم ، اینقدر رفتیم بیمارستان که موزائیک های آنجا هم ما را میشناسند ، سنم زیاد شده ، بعضی هامون پولمون هم زیاد شد ، علممون هم زیاد شد ، بعضی هامون جبهه را فراموش کردیم ،🌷 جلمبری هم یادمون رفت. محتاط شدیم ، یهو یواشکی مردیم و یواشکی هم دفن شدیم. اصلأ نسل ما نسل طلایی یواشکی ها بود.ازش پرسیدم حالا اگر میشود تو یواشکی هاتو بگو،🌾
دیدم سرشو انداخت پائین و داره یواشکی گریه می کنه.🌹🌸😭
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌻
فیلم معرفی عملیات والفجر ۴🌺
صحبت های شهید ابراهیم همت، فرمانده لشگر ۲۷🌸
روایتگر رویدادهای دفاع مقدس
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
دهه۶۰🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام رزمنده خدا قوت❤️🌹😘
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۱۷۳ 🌼
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقا افسر بازجو بعد از من سوال کرد خُب بگو ببینم وقتی اومدید اهواز کجا رفتید؟؟ باز دروغ گفتم ..هیچی اومدیم یه جایی بهش میگفتند پایگاه مدنی ۲ ...گفت خُب اونجا چیکار کردید ؟؟ بازم دروغ گفتم..هیچی یکی دو روز اونجا بودیم بعدشم تقسیم شدیم🥴 گفت کجا تقسیم شدید بیشتر توضیح بده ؟؟ باز دروغ گفتم ...بهش گفتم یه نفری که مسئول بود اومد یه تعداد رو فرستاد تدارکات و یه تعداد رو فرستاد آشپزخونه و یه تعداد هم دژبان شدند من و چند نفر دیگه هم اومدیم یگان پیاده 🙃 گفت خوب بگو ببینم با این اتوبوس های که اومدید هر کدوم چند صندلی داشت...؟؟ مَردک ناکس خیلی مهارت داشت در بازجوی واقعاً حرفه ای بود مثلاً یه موقع میزد جاده خاکی و یه سوال حاشیه ای میپرسید ببینه که چقدر معلومات داری و راست میگی یا دروغ ....مثل همین که پرسید هر اتوبوس چند صندلی داشت🤔 باز دروغ گفتم ...بهش گفتم من که تعداد صندلی هارو نشمردم اما فکر کنم حدود ۳۰ الی ۴۰ صندلی ....گفت ۳۰ یا ۴۰ ؟؟؟ منم یه میانگین گرفتم سریع گفتم ۳۵ صندلی😂 گفت یعنی شما ۳۵۰۰ نفر اومدید سمت اهواز ؟؟ گفتم بله.. آخه گفته بودم ۱۰۰ اتوبوس بودیم...گفت خب بعد اهواز کجا رفتید ؟؟ باز دروغ گفتم....گفتم ۲ اتوبوس اومد سوار شدیم اومدیم سمت سنندج..گفت سنندج کجا رفتید؟؟ اینو راست گفتم چون اینجا رفته بودیم!! گفتم اومدیم یه پادگانی بهش میگفتند دیدگاه...بهم گفت دیدگاه یعنی چی ؟؟ اسم پادگان چی بود؟؟ باز دروغ گفتم ...گفتم ما شب رسیدیم منم توی اتوبوس خواب بودم اما دیگر نیروها میگفتند اینجا اسمش دیدگاه هست 🥴 گفت خُب بعدش کجا رفتید؟؟ باز دروغ روی دروغ گفتم سوار اتوبوس شدیم اومدیم سردشت ...گفت بگو ببینم از سنندج تا سردشت کدام شهر توی مسیر شما بود؟؟ مَردک عوضی اینجوری سوال میکرد ببینه واقعاً من راست میگم یا نه🙃 البته جوابهای من تماماً دروغ بود و ذهنیات ساختگی خودم بودش فقط لطف خداوند شامل حالم میشد 🌹
ادامه دارد....🌸
راوی :،محمدعلی نوریان 🌺
تکریت ۱۱ 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹
عملیات پیروز والفجر ۴ 🌻
در محور لشگر ۸ نجف اشرف🌸
وداع رزمندگان قبل از عملیات🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌻
گزیده سخنرانی شهید مهدی زینالدین قبل از عملیات والفجر ۴🌹
برادران! شما در آخرین لحظات هستید. شما میخواهید به زمین و زمان و ملائکه ثابت کنید که این امانت خون شهیدان را پاسدارید و میخواهید دِین خود را به انقلاب ادا کنید.🌸
پس صبور و پایدار باشید! 🥀
اگر خدا صبر را از شما ندید پیروزی محال است!🌸
شهید زین الدین 🥀
۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲
ٱغاز عملیات والفجر ۴ در منطقه عملیاتی مریوان - دشت شیلر💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 💐
قسمت ۱۷۴🌾
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقا وقتی افسر بازجو از من پرسید چه شهر های از سنندج تا منطقه جنگی در مسیرتون بود ؟؟ اینو راست گفتم ..گفتم دیواندره و سقز و سردشت ..گفت از سردشت چه جوری اومدید توی منطقه جنگی ؟ گفتم با ماشین وانت تويوتا..البته همین جور بود اگه میگفتم با اتوبوس اومدیم صدرصد متوجه میشد از اول تا الان رو کلاً بهش دروغ گفتم آخه منطقه جنگی یه منطقه کوهستانی و بعضاً گردنه های صعب العبور داشت که اتوبوس توان حرکت رو نداشت🥴 گفت خُب بگو ببینم با چند تویوتا اومدید منطقه ؟؟ گفتم حدود یه ۱۰ الی ۱۲ تویوتا ...گفت ۱۰ یا ۱۲ ؟؟ گفتم ۱۰ تویوتا ...گفت هرتویوتا چند نفر سوار شدید؟؟ گفتم ۷ نفر ...البته اینها همه سوالهای تخصصی بود واقعاً چون با اون آمار هر اتوبوس ۳۵ نفر مقایسه میکرد..هر چند من کلاً دروغ و چِرت و پِرت تحویلش میدادم اما کمک خدا و عنایت امام حسین بود که به مغزم میزد که اینجوری بگم و این احمق کُودَن هم باور کنه😂 گفت خُب با تویوتا تا کجا اومدید؟؟ بازم دروغ گفتم ...گفتم تا خط مقدم اومدیم ...گفت اونجا که خط مقدم شما بود اسمش چی بود؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم منطقه میله مرزی...دقیقاً چیزی که توی بازجوی اول گفتم ...یه وقت گفت کلب ابن کلب ( پدر سگ ) این منطقه کُلش میله مرزی داره آخه شما کجاش مستقر بودید ؟؟ اسمش چی بود؟؟ شروع کردم قسم خوردن که بخدا ما پشت میله مرزی بودیم باور کنید راست میگم..🥴 گفت خُب بگو ببینم خط مقدم شما استحکاماتش چه جوری بود؟؟ واقعاً این سوال تخصصی و بدردبخوری بود که از من سوال میکرد...اما خداوند عنایت کرد❤️جوری دروغ تحویلش میدادم که تا بحال هیچ کس مثل من چنین افسر استخبارات ( اطلاعات ) عراقی رو سر کار نزاشته بود😂🥴
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان ساده و بیپیرایه، پیرمرد عارف بسیجی, رزمنده تیپ الغدیر-- یزد🌻
دوران دفاع مقدس 🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۷مهر ماه مهر ۱۳۶۲ - سالروز عملیات والفجر ۴ ، حماسه بزرگ رزمندگان اسلام با رمز یا الله، یا الله، یا الله، در منطقه پنجوین و جبهه شمالی🌹
دوران #دفاع_مقدس🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
-------------------------------------------
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۱۷۵🌻
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺
آقا این مطلب رو بگم زمانی که ما از خط مقدم خودمون حرکت کردیم برای شناسایی ...اصلاً اون محل استحکامات محکم و منظمی نداشت فقط و فقط من یک سنگر دفاعی انفرادی دیدم اونجا و یک سرباز ارتش با یک اسلحه ژ۳ که این محل با یک میدان مین ضعیف محصور شده بود🥴 خُب به نظر شما من در بازجوی چه باید جواب افسر بازجو رو میدادم که از ضعف استحکامات ما سوء استفاده رو نکنند و ضربه نزنند🙃 گفت خط مقدم شما چه استحکاماتی داشت ؟؟ اینجا دروغ گفتم ...گفتم جلوی خط ما یک کانال حَفر شده بود ..گفت خُب دیگه چی ؟؟ گفتم لبه های کانال رو دو الی ۳ ردیف گونی خاک گذاشته بودند..گفت خُب دیگه چی ؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم هر۴۰ الی ۵۰ متر یک سنگر دفاعی داشتیم که این سنگرها از طریق همین کانال به سنگرهای تجمع نفرات (خواب ) و سنگرهای پشتیبانی و سنگرهای مهمات،وصل میشد 😂 گفت سلاح های دفاعی شما چی بود ؟؟ باز دروغ روی دروغ تحویلش میدادم اون احمق خَر هم باورش شده بود ...گفتم سلاح ما تیربار دوشکا و تیربارهای گیرینف و موشک انداز آرپی جی ۷ و اسلحه کلاشینکف و نارنجک هم.. هرچی دلت بخواد هست😂 واقعاً توی کف حرفهای من مونده بود که عجب خط دفاعی مستحکمی هست..گفت چند انبار مهمات دارید؟؟ باز دروغ گفتم ..گفتم یک انبار مهمات مرکزی داریم که پُر مهمات هست و دست نخورده و چند انبار مهمات فرعی داریم که بین سنگرهای دفاعی قرار داره🙃🤥 گفت انبار مهمات مرکزی شما چقدر مهمات و چه تعداد هستند ؟؟ باز دروغ گفتم ...گفتم والا نمیدونم آخه نگهبان داره هر کسی اجازه نداره به انبار مهمات مرکزی نزدیک بشه 🥴 گفت انبار مهمات مرکزی توی این مدت به مهماتش اضافه نشده ؟؟ این واقعاً سوال تخصصی بود..چرا ؟؟ اگه میگفتم چرا مهمات اضافه شده احتمال نزدیک بودن عملیات رو نشان میداد.. هرچند کل مطالب من از بیخ دروغ بود😂 باز دروغ گفتم ...گفتم نه تا جای که من میدیدم هیچ خبری نبود🌹
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
دولت بعث 5 هزار سرباز #اردنی را برای حفاظت داخلی عراق در شرایط جنگ با ایران وارد این کشور کرده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی قدیمی از شعارهای اسیر ایرانی در چنگال بعثیهای صدامی
خداوکیلی مرد فقط این 😂😂
باید اسیر باشی تا بفهمی این جوان دلیر ایرانی که گرفتار شده واقعاً مَرد که چه عرض کنم جوان مَرد بوده ❤️👏👏🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌻
قسمت ۱۷۶ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقایی که شما باشید حالا در بین این باز جوی های این نبود که من مثل یک مَرد نشسته باشم و بدون ترس و دلهره و اضطراب جواب بدم ..واقعاً میترسیدم و بدنم به لرزه در اومده بود جوری که پشت میز که نشسته بودم سر زانوهام بهم میخورد و عجیب معده ام بهم ریخته بود از سر گرسنگی و ترس...یه موقع هم احساس کردم دستشویی دارم😂 به افسر بازجو گفتم من دستشویی دارم !!! گفت چند سوال دیگه جواب بده بعدش برو توالت...بهش گفتم من دیگه طاقت ندارم حالا هم خودمو و هم صندلی رو...و،این اطاق رو نجس میکنم 🥴 گفت خُب یالا برو ..از روی صندلی پاشدم اومدم از اطاق بیرون یه نگهبان دنبالم اومد که توالت رو نشانم بده ..منم دستمو گرفتم به دیوار و لنگان . لنگان میرفتم سمت توالتی که نگهبان منو میبرد 🙃 اومدیم پشت ساختمان بهم گفت برو اونجا..منم عجیب دستشوی داشتم ..رسیدم درب توالت رو باز کردم دیدم ایی بابا این سنگ توالتش خیلی کوچکه اما از بس عجله داشتم سریع نشستم سَر سنگ توالت 🥴 یه موقع که راحت شدم و چشمهام خوب باز شد دیدم ای .. وای ..خاک بر سَرم شد بیچاره شدم ..من باید اون پیراهن عربی ( دشداشه ) رو موقع نشستن سر دستشوی میکشیدم بالا یادم رفته بود😂 و توی همون پیراهن عربی ( دشداشه ) دستشوی کرده بودم...حالا منم سَر دستشویی نشستم و نمیدونم چه خاکی بر سَرم کنم ..همینطور که نشسته بودم نگاه کردم ببینم پیراهن عربی اگه دگمه داره ..دگمه هاشو باز کنم !!! دیدم نخیر...پیراهن جلو بسته است و فقط سه دگمه بالاش قرار داره🥴 حالا نگهبان هم هِی فریاد میزنه ولِک یالا اُخرج ( آهای بیا بیرون ) منم ماندم که با این وضعیت اسفبار چکار کنم😂
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌻
تکریت ۱۱ 🌸
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀