30_ahd_01.mp3
1.82M
#دعایعهد
┏⊰✾🇮🇷✾⊱━─━┓
@Nurulsama
┗─━━⊰✾🇮🇷✾⊱┛
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(:💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بر خدا توکل کن...
سجــدهۍ نماز
معجزه است
به خاڪ می افتی اما
به آسمان میرسۍ:) 🙂✨
#حاج_قاسم️
آقایاباعبــداللّٰــہ...
#رمان_عشق_پاک #پارت55 کیفمو برداشتم و سریع از پله ها رفتم پایین برای اخرین بار خودمو توی ایینه راهر
#رمان_عشق_پاک
#پارت56
محسن از دور داشت میومد سمت ما رسید کنارمون و مامان رفت جلو
_چیشد خاله ماشینو کجا گذاشتی؟
_خیلی شلوغه ماشینو گذاشتم اخر خیابون فقط بعد خرید باید برم ماشینو بیارم اینجا
محسن کنار خاله ایستاده بود و مامان کنار خاله و منم کنار مامان ایستاده بودم
وارد مجتمع شدیم خیلی شیک و بزرگ بود
_حسنا جان خاله اول بریم طلا بخریم یا لباس؟
_نمیدونم خاله فرق نداره
محسن رو به مامانش گفت
_اول بریم لباس بخریم برا طلا میریم مغازه همون رفیقم که انگشترو خریدیم
_عه اره راستی باشه
بعد از کلی گشتن مغازه ها چشمم خورد به یه مانتوی خیلی قشنگ که رنگش صورتی بود و گلای ریزی روی استیناش کار شده بود و مروارید داشت خیلی مانتوی قشنگی بود
_مامان این مانتو قشنگه؟
خاله برگشت طرفم و گفت
_کدوم عزیزم؟
مانتو رو با دستم نشون دادم
_اره خیلی قشنگه
محسن و مامان هم تایید کردن و وارد مغازه شدیم
فروشنده خیلی حجاب بدی داشت جوری که اصلا هیچی سرش نبود و یه اهنگ بلند هم گذاشته بودن
بیشتر از همه نگران محسن بودم که تا وارد مغازه شدیم سرشو انداخت پایین و بی قرار بود
اروم به خاله چیزی گفت و اومد نزدیک من
_حسنا خانم من میرم بیرون شما خرید بکنید من همینجا بیرون ایستادم
خیلی از این کارش خوشم اومد لبخندی زدم و گفتم
_چشم