#یک_داستان_یک_پند
✍مردی بار گندم بر دوش الاغ خود نهاد و بار گندم چنان زیاد شد که الاغ پاهایش لرزید و بر زمین نشست. هر چقدر تلاش کردند الاغ نتوانست برخیزد. مردی از دور این صحنه را دید و گریست. پسرش علت را پرسید.
گفت: بر حال خود گریستم که مانند این الاغ باری از گناهان بر دوش میکشم و این بارِ گناهان حالِ عبادت را از من گرفتهاند. چنانچه این الاغ از سنگینی بار نتوانست برخیزد، سنگینی بارِ گناهان من نیز نمیگذارند برای نماز صبح از بسترم برخیزم.
🍃🍃🍃