پارت 9
.عشق صدا دارد.
_ نه نمی خواد (با صدای بلند)
از اینکه اینجوری داد زد خیلی ناراحت شدم
من زخمش و پانسمان کردم
گذاشتم اینجا بمونه
حالا سرم داد میزنه
تو اصلا کی هستی که سر من داد میزنی
از طبقه ی دوم خرج شدم و به سمت اتاقم که طبقه ی بالا بود رفتم
به در باز بالکن خیره بودم
به بالکن وارد شدم و
به سمت بالا پشت بام رفتم
کنار کولر یه کیف سامسونت افتاده بود .
کیف و برداشتم ، وارد اتاقم شدم
روی زمین نشستم و به رمز روی کیف خیره شدم ، سه تا صفر بود دکمه و فشار دادم ولی کیف باز نشد .
یه کم فکر کردم
یارو گفت صاحب اولین خونه ی این کوچه هست ، پلاک ۴ .
سه تا چهار زدم و دکمه و فشار دادم ، باز نشد . پلاک خونش ۴ و جمع دو تا چهار میشه ۸ جمع سه تا چهار میشه ۱۲ جمع یک و دو میشه ۳ .
پس یعنی ۴۸۳ .
رمز و زدن ، دکمه و فشار دادم.
باز شد
به داخل کیف نگاه کردم ، چند تا شناسنامه و سند و مدارک داخل کیف بود .
یکی از شناسنامه ها و برداشتم بازش کردم :
محمد رضا رنجبر
متولد ۱۳۳۳
امکان نداشت شناسنامه ی خودش باشه
یکی دیگه از شناسنامه ها و برداشتم
بازش کردم :
نرگس محمدی خاتمی
متولد ۱۳۴۸
شناسنامه ی بعدی و برداشتم ، بازش کردم :
شایان رن......
#عشق_صدا_دارد
پارت 10
.عشق صدا دارد.
شناسنامه بعدی رو برداشتم و بازش کردم:
نام: شایان
نام خانوادگی: رنجبر
سال: ۱۳۶۸
ماه:شهریور
روز : ۱۵
به چهره صاحب شناسنامه دقت کردم ، خودش بود .
پس اون کسی که الان توی طبقه دوم هست شایان رنجبر.
رنجبر... چقدر برام آشناست
شناسنامه ها رو سر جاش گذاشتم در کیف رو بستم و زیر تخت خوابم گذاشتم . به طبقه دوم رفتم بی سر و صدا وارد شدم .
در حموم باز بود از گوشه در به داخل نگاه کردم...
دستاش دو طرف روشویی بود و سرشو خم بود . سرفههای خشک و پشت سر هم داشت .
با عجله وارد آشپزخونه شدم و یک لیوان آب پر کردم و به سمت حموم رفتم ؛
سرمو بالا آوردم و نگاهی بهش انداختم. دست و پام شروع به لرزیدن کرد ..
همین چند ثانیه پیش سرفههای خشک داشت ، ولی الان هر سرفهای که میکرد مقدار زیادی خون از دهنش خارج میشد .
من چیز زیادی نمیدونم ولی اکثر فیلما وقتی میخوان نشون بدن یه نفر داره میمیره ، خون بالا میاره .
دستشو پر آب کرد و به صورتش زد سرشو بالا آورد و توی چشمام نگاه کرد .
خیلی گیج و منگ از حموم خارج شد و به سمت صندلی رفت . هنوز چند قدمی مونده بود که به صندلی برسه ، دستشو به کمد گرفت و روی زمین نشست . طولی نکشید که دستش و از کمد ول کرد و روی زمین دراز کشید.......
#عشق_صدا_دارد
پارت 11
.عشق صدا دارد.
طولی نکشید که دستش و از کمد ول کرد و روی زمین دراز کشید.
رفتم بالای سرش نفسهاش منظم شده بود معلوم بود که خوابش برده به ساعت روی دیوار نگاه کردم ساعت ۱۲:۳۰ بود. خیلی خستم امروز برام روز عجیبی بود ، البته در اصل باید بگم دیروز .
وارد اتاق شدم در اتاقو قفل کردم و چراغ اتاقم رو خاموش کردم . روی تختم نشستم باید خستگیمو فراموش کنم و امشب بیدار بمونم . از کجا معلوم این یارو دزد نباشه ،شاید دزد و منتظر من بخوابم تا با هم دستاش بیاد و این خونه رو بار کنه ببره.
Morning
چشمامو باز کردم .
نور انقدر زیاد بود که توی چشمم میخورد ..
از روی تخت بلند شدم ، پرده رو کشیدم هوا روشن شده بود . نمیدونم دیشب کی خوابم برد.
دیشب...
اون آقاهه وای من یه جوری خواب بودم که حتماً کل خونه رو بار کرده برده .
رفتم جلوی آینه شالمو روی سرم مرتب کردم.
قفل درو باز کردم از پلهها پایین رفتم طبقه دوم خالی بود . رفتم سمت طبقه اول توی راه پله که بودم به نردهها نگاه کردم ، هیچ رد خونی نبود .
طبقه اول نگاه کردم ولی باز هیچ خبری نبود . نکنه تمام دیشب یه توهم بود. نگاهم به نایلون ظرفی که دیشب شکسته بود افتاد.
تنها جایی که من نگاه نکردم بالکن بود ،
پس.....
#عشق_صدا_دارد
پارت 12
.عشق صدا دارد.
تنها جایی که من نگاه نکردم بالکن بود
پس حتماً توی بالکن بود .
چرا صبح زود پا شده و همه لکههای خون و پاک کرده ، نکنه ریگی به کفشش...
از قدیم گفتن شله دزد دست به ریشش میزنه و این یکم مشکوک..
به سمت آشپزخونه رفتم از داخل کشو یه چاقو برداشتم .
به سرعت رفتم بالا ، در بالکن و کشیدم ...
در باز بود !
وارد شدم به سمت پله ها رفتم
رد خون از روی نرده ها پاک شده بود
هنوز چند تا پله مونده بود ولی.. میتونستم ببینمش انگار حالش نسبت به دیشب خیلی بهتر بود . پشت نردهها ایستاده و به پایین نگاه میکرد..
خیلی آروم جلو رفتم
دقیقاً نمیدونم باید چیکار کنم ولی سعی میکنم با فکر عمل کنم..
انگار متوجه حضورم شد آروم برگشت و با دیدنم تعجب کرد .
نگاهم به اسلحهای که توی دستش بود خورد ، چاقو جلو گرفتم..
دستام شروع کرد به لرزیدن ..
چند ثانیه بعد دیدم کل وجودم داره میلرزه قلبم خیلی تند میزد احساس میکنم تمام وجودم یخ زده..........
#عشق_صدا_دارد
پارت 13
. عشق صدا دارد.
یخ زده ...
..
شایان
احساس کردم یه نفر داره بهم نزدیک میشه
به پشت سرم نگاه کردم همون دختر بود همونی که گذاشت اینجا بمونم .
رنگ صورتش پرید ، دستاش میلرزید ، معلومه ترسیده .
خیلی آروم اسلحهام رو گوشه شلوارم گذاشتم ، دستهامو بالا آوردم آروم بهش نزدیک شدم .
دستامو به سمت چاقویی که تو دستاش بود بردم خیلی آروم چاقو را ازش گرفتم و روی زمین انداختم .
دستاشو کشیدم و به آغوش گرفتمش...
انگار از من میترسید ، خوب حقم داشت یه پسره خاک و خونی اون موقع شب توی خونش بود حتی شب هم همون جا موند .
من باید با کیوان تماس بگیرم ..
هرجوری شده باید ازش یه گوشی میگرفتم
دستشو کشیدم از پلهها پایین رفتم ..
زخمم خیلی میسوزه ولی الان موقع استراحت نیست الان نه....
#عشق_صدا_دارد
پارت 14
. عشق صدا دارد.
زخمم خیلی میسوزه ولی الان موقع استراحت نیست
الان نه..
الان باید فقط به فکر اون فلش باشم
اگه سعید فلش و پیدا کنه..
احتمالا کیوان در حال انجام کار های انحصار وراثت هست .
خیلی وقته در حال انجام همه ی کار های لازم برای خروج از کشوریم .
قرار بود هر چی داریم و بفروشیم بریم ترکیه ، دلیل اصلیش هم اون فلش بود ..
بابا از من میخواست نابودش کنم .. ولی
خبر نداشت یکی منو هم قسم داده ..
به کیوان هم که میگم حاضر نمیشه این کار و انجام بده ،
واقعا دوست داشتم جرئت کنم که فلش از توی گاو صندوق بردارم
اونوقت حتی خودم نابودش میکردم
ولی جرئت ندارم
جرئت ندارم دست به اون فلش بزنم .
اون فلش شوم
میترسم دستم بهش بخوره و دیگه ...
اون موقع است که ممکن یه ثانیه شیطون بیاد پا کار ..
و همون اتاق میوفته که بابا نمی خواست .
هر جور شده باید اون فلش و نابود کنم ..
وارد طبقه ی اول شدیم
خیلی آروم روی صندلی نشست منم رو به روش ، روی زمین زانو زدم ..
_ببین خب راستیتش من خب چجوری بگم
نیاز به یه نفر زنگ بزنم و خب یچیز خیلی مهم خب ....
یهو با سوزش شدید زخمم..............
#عشق_صدا_دارد
واحـــہ :)
پارت 17 .عشق صدا دارد. ....... راوی سمانه انگار تصمیمش را گرفته بود او میخواست جان یک نفر را نج
پارت 18
.عشق صدا دارد.
بعد از پانسمان کردن زخم
قدم های سمانه او را از حمام خارج کرد
به سمت تلفن همراه ش رفت و سپس آن را به شایان داد
و خودش بروی صندلی که در اتاق بود نشست
انگشتان شایان خود به خود شروع کرد به گرفتن شماره ی مورد نظرش
فقط چند ثانیه مانده بود که تماس قطع شود ، که صدای رسایی به گوش شایان رسید..
_بفرمایید
_الو سلام کیوان
_شایان ! خودتی
_اره..آره خودمم
_خوبی پسر ، جون به لبم کردی
چرا جواب تلفنت و نمیدی
_ماجراش طولانیه همین الان بیا تهران
_چرا با گوشی خودت زنگ نزدی؟.
_گفتم بهت همین الان بیا تهران.. نه چیز دیگه ای
_باشه باشه یواش
بیام خونه ی دایی یا جای دیگه یی
_بیا همون جا فقط سریع خیلی سریع همین امشب باید اینجا باشی..
_باشع امر دیگه حاجی
شایان خنده ای میکند
و با صدای گرفته ای که به سختی از گلو خارج میشد گفت:
_عرضی نیست
فقط زر نزن بدو بیا...
_باشه حاجی خدافظ
_خداحافظ بچه
این صفت مناسب کیوان بود
کیوانی که از کودکی در کنار شایان بزرگ شده
و برای هم از برادر
ارزشمند تر بودند.....
#عشق_صدا_دارد
واحـــہ :)
پارت 18 .عشق صدا دارد. بعد از پانسمان کردن زخم قدم های سمانه او را از حمام خارج کرد به سمت تلفن
پارت 19
.عشق صدا دارد.
برای هم از برادر هم ارزشمند تر بودند
دوسال بعد از اینکه کیوان به دنیا آمد ، پدر و مادرش از هم جدا شدند
مادر کیوان می خواست مدتی تنها باشد و بنابراین پیش خواهرش در ترکیه می رود
کیانا و کیوان در آن مدت کنار عمویشان
محمد رضا بودند
و همین باعث عادت کردن کیوان به شایان شد
شایان برایش برادری بزرگ تر و مهربان بود
که به او هم شیطنت را یاد میداد هم درس زندگی
درس اینکه بتواند بدون پدر بر روی پای خودش بایستد و راه رفتن را یاد بگیرد
کیوان با کمک شایان دوچرخه سواری را یاد گرفت ، نه پدرش
پدری که او را دوست نداشت و در همان دوسالگی رهایش کرد
پدری که بعد از رفتنش حتی یک بار هم
به او سر نزده بود و
حتی به دیدنشان هم نیامده بود
پدری که کیوان از بچگی یاد گرفته بود از او متنفر باشد
و او را دشمن خود بخواند
دشمنی که حالا پنج سال از مرگش میگذرد..
کیوان در تمام زندگی اش شایان را الگوی خود قرار داد
و حالا الگوی زندگی اش به کمک نیاز داشت.....
#عشق_صدا_دارد
واحـــہ :)
پارت 19 .عشق صدا دارد. برای هم از برادر هم ارزشمند تر بودند دوسال بعد از اینکه کیوان به دنیا
پارت 20
. عشق صدا دارد.
کیوان و تمام زندگیش شایان را الگو قرار داده بود و حالا الگوی زندگیاش به کمک نیاز داشت
.........
هنوز دستان سمانه لرزش خفیفی داشت نیتوانست کنترلش کند
او میترسید میترسید شایان بمیرد و مقصر مرگش او باشد
ذهنش پر از اما و اگر شده بود
هر از چند گاهی با خود تکرار میکرد
(کاش به حرفش گوش نمیدادم به آمبولانس زنگ میزدم)
شایان دست به دیوار گرفت و بلند شد
و به سمت سمانه رفت
دکمههای باز پیراهنش توجه سمانه را جلب کرد
نه به اندامه ورزیدهاش
بلکه به زخمی پانسمان شدهاش
سمانه دکتر نبود
او یک دانشجو معلم ساده بود اما به خاطر زخمهای بدن پدرش، این زخمها را خوب میشناخت
او از زمانی که ۱۰ سالش بود با این زخمها آشنا شده بود.
_ممنونم بخاطر کمکت
_توی اون فلش چیه؟ چیه که برادرت بخاطرش می خواد بکشتت
_خب.. آاا توی اون فلش خبـ..
_اینقدر نپیچون بگو توی اون فلش چیه
_ اون فلش برای عموم بوده و خب اگه بخوام سر راستشو بگم خب توی اون فلش چیزای خوبی نیـ....
درد پهلویش حرفش را برید و اما نشد نداد
چهره ی سمانه در نگرانی فرو رفت
و شایان در دلش خدا را شکر کرد که درد پهلویش باعث و بانی شد برای نگفتن حقیقت..
_باید استراحت کنی وگرنه میمیری جنازت رو دستم باد میکنه
شایان به کلی درد پهلویش را فراموش کرد و گفت:
_یعنی فقط برای اینکه جنازم رو دستت باد نکنه زخمم و بخیه زدی
_اره چون نمی خواستم دیگه قاتل هم بشم
شایان خنده ای کرد و روی تختی که در اتاق بود نشست
_راستی سمانه خانم.....
#عشق_صدا_دارد
واحـــہ :)
پارت 20 . عشق صدا دارد. کیوان و تمام زندگیش شایان را الگو قرار داده بود و حالا الگوی زندگیاش ب
پارت 21
. عشق صدا دارد.
شایان خنده ای کرد و روی تختی که در اتاق بود نشست
_راستی سمانه خانم امشب پسر عمه ام میاد و بعد دیگه منو از اینجا میبره
_خب خوبه خداروشکر دیگه اگه بمیری من مقصر نیستم
صدای خنده ی شایان دوباره بلند شد
سمانه از اتاق و سپس از طبقه خارج شد و به سمت اتاقش یعنی طبقه ی سوم رفت
تلفنش را ازجیب لباسش درآور و نگاهی به صفحه ی خاموشش انداخت
به قصد تماس با مادرش تلفن را باز کرد
اما با تماس مادرش در همان لحظه مواجه شد
_الو سلام
_سلام دختر تو چرا به من زنگ نزدی جون به بلم کردی
مگه قرار نشد هروز تا زنده ای بهم زنگ بزنی ها
چرا لال شدی
_مادر من یه لحظه فرصت بده منم حرف بزنم
یادم رفته بود
خب چرا خودت بهم زنگ نزدی؟
_گوسفند مگه بیست بار بهت نگفتم تو بهم زنگ بزن
زشت هی هر جا رفتم من بهت زنگ بزنم
بگم می خوام ببینم دخترم چیار میکنه
_خب مادر من اینهمه من زنگ زدم یه بارم شما زنگ بزن چی میشه
_مثل اینکه دارم یاسین در گوش خر میخونم
_(با خنده ی آرام) ببخشید دیگه تکرار نمیشه
_اه خاک دوعالم بر سرت (خندیدن سمانه )
_خب کاری داشتی مادر من
_اره می حواستم بگم فردا صبح برمیگردیم، خونه رو تمیز کن بعد از طهر خاله اینا میان
_عه خاله ثمین میاد خونمون
_نه بابا ثمین که رفته ترکیه
یه ماه دیگه برمیگرده
خاله حسنا میاد مامان نوید و نیکی و نارین
_آهان بعد اون وقت برا چی
_اوا بازم که تو این کلمه رو استفاده کردی
مهمون حبیب خداست
برا چی ندارع میخوا د یه سر من بزنه بنده خدا
_خب حالا تنها میاد
_نه با خواهرش سر بچه هاش میاد
_نوید هم میاد
_اره
بچه چه هیزم تری بهت فروخته که با این لحن میگی
نویدم میاد.. ها
_بیس بار بهت گفتم
من از نوید خوشم نمی یاد حالا شما باز می..
_هوی دختر مگه نوید چشه بچم
_نچ باشه بابا خونه رو تمیز میکنم
دیگه امری نداری...
#عشق_صدا_دارد
پارت 22
.عشق صدا دارد.
_ هوی دختر مگه نوید چشه بچم
ها اا
_باشه باشه
خونه رو تمیز میکنم
دیگه امری نیست
_نخیر خانم بی ادب
_باشه خدافظی مامان جان
_خدانگه دارت باشه مادر
........
شایان
از بعد حرف زدنم با کیوان به اینکه مادر و پدر اون دختر کجان و چرا تنهاست فکر کردم ولی
خب به نتیجه ای نرسیدم
اون میدونه من یکم یا اسمم و میدونه؟
راستی من دیشب وقتی اومدم اینجا کیفم و هم با خودم آوردم
اون لحظه که داشتن بهم حمله میکردن...
(دیشب..شایان)
از ماشین پیاده شدم و با رضا خداحافظی کردم
کیف های سیسمونی که دستم بود خیلی سنگینی میکردن
توی یکی شون ده تا شمش فروش باغ زعفرانی ام بود و توی اون یکی هم شناس نامه و سند های املاکم
یهو صدا ی داد یه مرد که مخاطبش من بودمو شنیدم
_ همین الان سر جات وایسا وگرنه شلیک میکنم
به سرعت شروع کردم به دوییدن که گلوله ای شلیک کرد و دقیقا از کنار پام گذشت خودم و رسوندم به خرابه ی ته کوچه
سریع کیفی که مدارک توش بودو انداختم توی خرابه
خواستم کیف شمش ها رو هم بندازم که از راه رسیدن شروع کردن به زدنم
نمی تونستم در شدن از خودم دفاع کنم اونا سه تا غول بودن و من اندازه یکی شونم نبودم
کیف و از دستم کشیدن و چاقو و چند بار فرو کردن زیر شکمم
در آخرین ثانیه یکیشونکلید خونمو از تو جیبم دراورد
برام سوال بود هیچ خری توی این کوچه ی خراب شده نیست که یک درصد نگران بشه و بیاد ببینه یکی اون وسط نکشته باشن
سریع فرار کردن
بعد از رفتنشون بزور از جام بلند شدم تا به داخل خرابه برم و کیفم و بردارم
در یکی از خونه های داخل کوچه باز شد و بعد از چند لحظه خیلی محکم طوری که صدا توی کل کوچه پیچید بسته شد
تلفنم از جیب شروال پاره شدم برداشتم
با صفحه ی خورد شدش مواجه شدم
تنها امیدی که داشتم زنگ زذن به کیوان بود
که اونم نامید شد
نگاهم و به در همون خونه انداختم انگار..
#عشق_صدا_دارد
پارت 23
.عشق صدا دارد.
نگاهم و به در همون خونه انداختم
انگار که باز بود
با سرعتی که بخاطر زخم شکمم اندازه ی راه رفتن عادی هم نمی شد
به سمت در رفتم
یکم در و هول دادم که دیدم بعله
در باز بود
وارد خونه شدم
صدای بلند موسیقی کمک بزرگی بود
برای وارد شدن به خونه
کفشم و در آوردم و دستم گرفتم
بعد خیلی آروم به سمت پله ها رفتم
بخاطر سوزش شدید زخمم
دستم به نره و دیوار گرفتم
تمامی پله ها رو طی کردم تا به بهار خواب خونه رسیدم
در باز بود داردش شدم
از بهار خواب به بالا پشته بوم پله می خورد
که از تمامی پله ها بالا رفتم و پشت کولر نشستم
دستی به کناره ی شروالم و جا اسلحه ای چرمم زدم
هنوز سرجاش بود
آروم برش داشتم و لابه لایه وسیله هایی که رو کولر بود گذاشتم
صدای پایی شنیدم که هر لحظه نزدیک تر می شد
از سر جام بلند شدم و به اتاق پشت سرم تکیه دادم
هنوز ثانیه ای از بلند شدنم نگذشته بود که دختر از پله ها بالا اومده بود
توی دستش یه چاقو بود
اول نگاهی به اطراف انداخت و متوجه من نشد
ولی بعد خیلی ناگهانی نگاهش به من افتاد
داشت به طرفم میومد توی چشمام زل زد
زمانی که احساس کردم میخواد جیغ بزنه
سریع به طرفش رفتم و دستم رو دهنش گذاشتم
_ هیسسس ترخدا جیغ نزن
استرس تمام وجودم و پر کرده بود
اگه صدای جیغ از خونشون بیرون میرفت که تمام همسایه ها میومدن بالا
حالا درست انگار مردم این کوچه مردم و هیچ حرکتی نمیزنن ولی بازم
سعی کرد دستم و کنار بزنه ولی نذاشتم
_ ترخدا چیزی نگو دستم و بر میدارم
فقط چیزی نگو
از خواهش میکنم
بعد آروم دستم و برداشتم
.......
(حال )
سریع از پله ها...
#عشق_صدا_دارد