✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ چانه بربری😉
روزی مش ابراهیم خَبّاز 🫓 بر شیخ وارد شد و پرسید؛ زرگرباشی! زر گرمی چند می فروشی؟🧐
شیخ گفت ۱۰۰ درهم😌
خباز گفت چه خبر است؟😯 مگر تابلو ۸۰ درهم نیست ؟🤨
شیخ گفت خبری نیست الا اینکه خمیر گندم چانه ای ۳ درهم است و توی ظالم بربری را ۱۰ درهم میفروشی🤔🤓
مش ابراهیم که متوجه کلام شیخ شد سری به نشانه اوکی تکان داد و برفت...🙄
از آن پس شیخ بر در حجره سیاهه ای نوشت که؛
✨ تا که گندم نان شود مزدش بپرداز
طلا بی اجرت انگشتر نگردد👌
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛چشم حسود کور! 👀
آورده اند روزی از روزها شیخ زرگرباشی از فرط کسادی، مگس میپراند و تخمه میشکاند و مدام ناسپاسی پروردگار میکرد که یارب این چه بازاری است ؟😩
در همین افکار بودی که ناگاه
درویشی دودزا بر در دکان شیخ پدیدار شد 🧙♂
شیخ به رسم بزرگان با خود اندیشید شاید گشایشِ این گره، در صدقه دادن است 🤳
در بگشود و درویش را فراخواند تا مرحمتی به وی نماید😌
درویش چون این فعلِ بعید از زرگرباشی بدید، از فرط خوشحالی و ذوق مرگی مشتی اسفند بر ذغال انداخت 🔥و تا نفس داشت بر آن دمید🌬
و متصل همی خواند که کور باد چشم حسود!😑
از قضا دودِ اسپند، بر چشمانِ شیخ همان کرد که دعای درویش بود🧖♂
فریاد شیخ برخواست و درویش را به بیرون از دکان هدایت کرد🦶
نفسی بگذشت و چشمان شیخ آرام بگرفت و لعن گویان با خود بگفتا کورمان کردی با این دعا🤦♂
که ناگهان دریافت، نکند درویش، مستجاب الدعوه بودی و عیب کار از خویشتن است🤷♂ ؟؟
همان شد که دست بر دعا و استغاثه بلند کرد و شکر پروردگار بنمود از باب رزق و روزیِ پیشین و پسین، و بازارش رونق بگرفت💰
از آن پس چون کسادی حاکم میگشت بسیار صدقه میداد و شکر خدا میکرد🤲 که بزرگان گفته اند؛
✨شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کفت بیرون کند
.
.
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ جوج و مظنه
آورده اند که روزی از ایامِ تعطیل، شیخ زرگرباشی در معیت اهل و عیال به تفرجگاهی درآمدند و بر آن شدند تا جوج زنند و صفایی کنند🍡
بساطی بر پا داشتند و با مَلعَبه و مَشرَبه ی حلال درآمیختند🫖🧃🍽
شیخ هم بر بساط آتش و منقل بنشسته و با فرچه ای بر اندام جوجها روغن حیوانی مینواخت و آواز همیخواند که ناگاه صدایی برآمد از دور که الا یا شیخ زرگرباشی مظنه چون است؟؟!!🧐😳
شیخ بگفتا جانِ دل پای منقل چه جای مظنه است که اهل مجازی گفته اند ؛✨
🔸گر تو را نِت هست اندر گوشی ات
لینک زیر را لمس بنما و ببین 👇
https://eitaa.com/ofogh_Gold
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ دشت اول
آورده اند روزی از ایام شیخ زرگرباشی درب دکان گشودی و با یاد خدا ویترین بکردی و مدام زیر لب یارزّاق میخواند تا دشتِ اوّل از مشتریِ سبُک دستی بگیرد و کاسبی آغاز کند 💵
ساعتی بگذشت تا جیگر خان،آن ساقی باشیِ صنعتی پَز، سوت زنان بر در حجره ظاهر شد😙
شیخ گفت؛ چه حاجت داری ؟ 🤨
گفت ترازوی جیبی ات را میخواهم😚
از برای چه میخواهی؟🧐
میخواهم زر هایم را وزن کنم🙃
ارواح ...ت!😒 تو بگفتی ما هم باوریدیم🙄 بیاور همینجا وزن کنم😠
نمیشود شیخ جان چون سارقین در کمین اند☠ خطرناک است😟😝
یعنی تو نمیخواهی با آن شیشه بفروشی ابله؟🤔
نه به جان خودم 🤥من دارو فروشم🤥اصلا حالا که شک داری بیا این دارو هارا همین جا خودت وزن کن🤫🤪
خاک عالم بر سرت😥 ما را هم آلوده میکنی ملعون؟ 😤
پس ترازویت را بده بروم خودم وزن کنم😎
میروی یا هدایتت کنم ؟؟🦶
با ترازو هدایتم کن😝
و آنگاه شیخ به یاد دوران جوانی طوری با ترازو هدایتش کرد که هرگاه نام ترازو می آمد مایکل جکسونی میزد😁🤸
و اینگونه شد که دشت اول آن روز نصیب ساقی شد 😂😂
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ چشم چرانی
آورده اند روزی میرزا جورابچیِ دستفروش از دست مشتری های شیخ زرگرباشی به تنگ آمد😡 و زبان بر شکایت بگشود که این چه وضعی است یا شیخ ؟! هر روز صد خاتون با قِر و قَمیشِ فراوان💅وارد حجره ات میشوند و هیچ نمی ستانند. کلافه نمیشوی عایا؟؟🧐
شیخ تاملی بکرد🧐 و دست بر ریش خود کشید و اندکی به وی نزدیک شد و آرام بگفت؛ تو از کجا دانستی چیزی نمی ستانند ؟؟😯
دستفروش گفت؛ خب چیزی که عیان است این ضعیفه ها در حجره تو نه کارت میکشند و نه چیزی میبرند 😏
شیخ از همانجا گردن چرخاند و نیم نگاهی به حجره انداخت و دریافت از جای وی تا فیها خالدون دکّان پیداست🤦♂ و میرزا چون دوربین مداربسته مدام آنجا را پایش میکند پس با لبخندی گفت ؛ کاسبی است دیگر، نان حلال درآوردن سختی و مشقت دارد باید صبور باشی 🤪
از آن پس شیخ صبوری بیشتری بکرد 🧔🏻♂و به میرزا گفت جول و پلاس خود را از اینجا جمع نَما تا هم تو به تنگ نیایی هم ما درست مشقت بکشیم😜
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ خوشمزگی😋
آورده اند روزی خاتونکی💁♀ بر دکان شیخ زرگرباشی آمد و پرسید ؛ یا شیخ این زَرها که در ویترین گذارده ای فروشی است عایا؟😉
شیخ خوشمزه گی اش گل کرد و گفت؛ خیر آنها را شُسته و گذاشته ایم جلوی آفتاب تا خشک شوند 😆🌞
خاتونک هم که شیخ را شوخ و پایه یافت گفت ؛ برای خشک شدنشان آفتاب کفایت نکند ، درِ ویترین باز کنید تا بادی بخورند🌬 ،هم آنها خشک شوند هم به مدد سارقان شما تَر شوید😂
شیخ از پاسخ خاتونک جا خوردی و بالفور وی را به بیرون از حجره هدایت بنمود🦶 و دریافت با همگان خوشمزگی نشاید و هر سخنی شایسته هر کس نیست که بزرگان گفته اند؛
✨زرگری گر زر بشوید زر نگردد پر بها
ذات آتش میکند زر را عیار افرونترش
بعد با خود اندیشید حقیقتا این بیت چه ربطی به قضیه داشت🤣🤣
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ویترین آنلاین
آورده اند روزی عابری بر ویترین زرگری گذر کرد و چشمانش به مدالی زیبا و فاخر اوفتاد و میخکوب شد😳 و بنا کرد بر بیرون آوردن گوشی همراه از جیب تا از آن زر زیبا عکسی بگیرد 📸و بر فلانی بنمایاند
بسیار تلاش بکرد😥 و از چپ و راست عکس میگرفتی تا دریافت آنچه باید بشود نمیشود😩
شیخ زرگرباشی هم که دریافته بود نور ویترین مناسب عکاسی نیست زیر چشمی نگاهی می انداختی و لبخندی بدجنسانه بر لب داشت😏
عابر بینوا در آخر، دل به دریا زد و وارد حجره شد تا از شیخ اجازت عکاسی بگیرد گفت؛ یا شیخ مرا دلبری است که میخواهم آن مدال را نشانش دهم ولی عکسم خوب نمیگردد چه کنم؟🤷♂
شیخ گفت اولا دور از ادب است بدون اجازت از ویترین کسی عکس بگیری که بزرگان گفته اند ؛
چو میخواهی بگیری عکسی از چیزی
بگیر اول اجازه با ادب چون داد رخصت عکستو بگیر و برو بسلامت🥸
ثانیا برو ویترین آنلاین همه را واضح و با کیفیت ببین😁
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
ویترین آنلاین
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ خرج زینت💅
آورده اند روزی یکی از مشتریهای شیخ نالان و گریان بر حجره زرگرباشی آمد و با خشم گفت یا شیخ خیلی بی انصافی !!😡
شیخ گفت عجبا ! 😳چه شده است تو را؟؟ چه بی انصافی از من سر زده؟؟🧐
مشتری گفت چندی پیش مقداری زر از شما ستاندم همان که خیلی زیبا بود و گفتی اعلی است 😍
خب مگر چه شده؟🤔
امروز بردم بازار بفروشم زرگری گفت ۵۰ درهم ضرر میکنی 😩
شیخ که همان دم ، مطلب را گرفته بود گفت؛ چند وقت است آن را از من خریده ای؟🥸
گفت حدود ۴ ماه 😕
گفت با آن چه کردی؟🧐
گفت هیچ! فقط آویختم بر گردن و گوش و مهمانی ها و مجالس رفتم و کار دگری نکردم که خراب شوند 🤷♀
شیخ گفت: وقتی نزد آرایشگر میروی💇♀ 💅دِرهم میدهی و خوش تیپ میشوی و مجالس و مهمانی ها سیر میکنی و پُز میدهی و به این و آن زینت خود نشان میدهی. بعد از چهار ماه چه اثری از آن زیبایی میماند؟ 🧔♀
گفت: خب هیچ 🤦♀
پس برو نزد آرایشگر و وی را عتاب زن که بی انصاف است😤 !
جان دل! تو بابت زینت خود خرج کردی. زر هم نوعی زینت است دیگر. اوکی؟🤓
اوکی 😔
پس آن ۵۰ درهم خرج زینت تو بوده حال آنکه اصل زر برایت باقی مانده است 😌
مشتری که از این حسن جواب شیخ قانع گشته بود در آینه حجره نگاهی به خود کرد و از شیخ پوزش طلبید و رفت به سراغ آرایشگر 🤣
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛نه گفتن🚫
آورده اند روزی مردی درشت اندام و قل چماق، کلاه لبه داری به سر، در معیت زوجه خویش بر حجره شیخ زرگرباشی شدند.🤠
مرد در حالی که سبیل میتابید، لبه کلاه را فراخ بنمود، ابرویی بالا انداخت و نیم رخ گونه نگاهی به تابلو مظنه نمود و به طریق جاهل جماعت، از شیخ پرسید :زر میخری؟😒
شیخ که اندکی خوف نمودی، لرزان مرد را گفت ؛ اگر آرنجِ دست مبارک، از پیشخوان بردارید😩 خدمتتان عرض خواهم کرد.🙏
مرد با همان هیبت، گردن چرخاند و نگاهی به پایین انداخت و دریافت که انگشت شیخ زیر آرنجش مانده، دست، بلند کرد و دوباره سبیلش تاب داد.😤
شیخ در حالی که انگشت میمالید و آه میکشید گفت؛ خیر قربان نمیخریم😰
قلچماق گفت؛ حیف دستی که برداشتم.☹️ زَت زیاد(عزت زیاد)✋
شیخ نفس راحتی کشید 😮💨و با خود گفت؛
گر نخواهی رنج بردن از کسی
یک کلامش "نه" بگو و والسلام
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛بدون فاکتور❌
آورده اند روزی سرچراغی، شیخ زرگرباشی مشغول مرور مَکاسِب(رسم و قواعد کاسبی) بودی که میرزا چاخان الدوله بر حجره آمد و شیخ را گفت؛
یا شیخ من از نزدیکان اسفندیار خان نایب السلطنه، از خوانین اتحادیه زرگران هستم.😎
شیخ گفت فلانی که نامش آوردی با تو چکار؟🧐
گفت؛ مجالستها داریم با هم🤥
فلانی که خود از نزدیکان شیخ بودی و ابوی شیخ در معیت ایشان بود گفت ؛ خب حال تو را با ما چکار ؟🧐
گفت تحفه زری دارم از برای فروش . خریدتان چون است؟🤓
شیخ که به کرّات مشتریها دیده بودی و دریافت که ریگی بر کفش دارد گفت؛ رو نزد همان فلانی سلام برسان و بگو زر از تو بستاند که ما را در خرید زر قیمت معلوم و با کسی اخوتی نیست تو هم یا مالت مشکل دارد یا کاغذ خرید نداری یا ... که وی را دقّ الباب میکنی چون قُدما گفته اند؛
✨طلا که پاکه چه منّتش به خاکه✨
چاخان میرزا که در قوطی شده بود با حالی ملتمسانه گفت؛ شما زر بدون فاکتور نمیخرید؟🥺
گفت؛ نخیر حتی از شما چاخان عزیز😊
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛سفارش بی بیعانه🟡
روزی شیخ زرگرباشی بر بازار شد تا از برای حجره زر مُهیّا کند و سفارشات مشتریان جمع و جور سازد.📝
بر لیست خود نظری افکند و بر اولین حجره بنکداری وارد شد و از اجرت و حق العمل اجناس زر جویا گشت تا مناسبترین را بیابد.🔍
القصه ساعاتی صرف شد و ده ها بنکدار را طی بنمود تا سفارشات خریداری کرد.🛍
در همین بین یکی از مشتریهای حجره را دید و بعد از خوش و بش گفت؛ سفارشتان را تهیه و عازم دکان هستم. شغال خوان تشریف آورده و آن ببرید😊
مشتری که انتظار چنین خوش قولی و دقت از شیخ نداشت و به خیال خود چیزی پرانده بود و رفته، جا خورد و پت پت کنان گفت یا شیخ خودم تهیه کردم 😥
شیخ با خونسردی تمام🤯 گفت؛ مبارکا باشد😤. لیکن از این قصّه دو تجربه حاصل گشت یکی از برای من و دیگری از بهر هدایت تو ؛
اول اینکه؛
✨ سفارش بی بیعانه مستی بی پیمانه را مانَد.
و دوم؛
✨ تعهد بر ادای قول، فعلِ بزرگان است و بد عهدی، از سبُک سران.
تو با خود پنداشتی من بد عهد و سبُک سَرم؟ حقّا که کافر همه را به کیش خود پندارد🙁
حال از مقابلم دور شو تا بیشتر از این هدایتت نکردم🦶
مشتری هم که از این متانت و درایت شیخ متنبه گشته بود خود را لایق هدایت بیشتر دانسته و اجابت طلبید و تا منزل لنگ لنگان برفت🧑🦯
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛مکتبخانه🏛
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی بر بالای نردبان رفته و به جِدّیت بر تعویض کتیبه ی حُجره همّت گماشتی و زیر لب "یار دبستانیِ من ... " زمزمه میکرد.😳😙
اهل محل به گمان اینکه شیخ قصد ترمیم و زیباسازی دارد وی را خداقوت و خسته نباشید میگفتند.👏✋
کار که به سرانجام رسید همگان با تحیّر از شیخ جویا شدند که این دیگر چیست یا شیخ!؟😳🧐
شیخ در حالی که با دست جامه از گرد و خاک می تکاند😶🌫 گلویی صاف کرد، ژست اساتید بگرفت و گفت؛🥸
سلام عزیزان جان! لطفا سکوت را رعایت فرموده🤫 بفرمایید بنشینید🙂 خوش آمدید😐
ای هنرآموزان عزیز! 😀
ای اهالی محل!😃
ای گنج یاب های محترم!😁
ای زرگران بالقوه!😆
ای آیندگان صنف!😅
از حجره گُشا (ساعت شروع کاسبی) تا حجره بند(ساعت پایان کاسبی) از بس به شما توضیح دادم؛
اجرت چیست؟ 😕
کارمزد چیست؟🙁
مالیات زر چگونه حساب میشود؟☹️
اگر بفروشیم چقدر ضرر می کنیم؟😣
چگونه باید محک کرد؟😫
فرق زر سفید و زرد چیست؟🥺
آیا این زر است؟ازکجا دانستی؟😩
و هزاران سوال دیگر😭
احساس میکنم استاد زرگری هستم نه شیخ زرگرباشی!👨🏫 و اینجا مکتب خانه و دارالفنون زرگریست نه دکان! 🏛
تاجایی که مورد داشتم زباله گرد بوده آنقدر پرسید کیمیاگر شد🤣
از این روی کتیبه سر در دکان را تعویض نمودم شاید از شهریه مکتبخانه امرار معاش نمایم🤷
زر که نمیفروشم فقط شما را فن زرگری می آموزم😂
ثبت نام ترم پاییز هم از همین امروز آغاز میشود😂 آزمون ورودی هم نداریم👌👨🎓
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛آخرش چند؟
آوردهاند روزی یکی از مشتریان طایفه اناث پس از کنکاش بسیار در ویترین ، زری را پسندید و شیخ را گفت؛ این چند؟🧐
۱۵۰۰ درهم 😊
برای ما چند؟🤓
۱۴۹۹ درهم😕
بِچِلانَش یا شیخ🤓
۱۴۹۸ درهم☹️
آخرش چند؟🤓
شیخ که دید بد پیله است و ول کن نیست انیشتن وار چاره ای اندیشید و مشتری را گفت؛ اگر تخفیف خواهی آن را التماس نکن، بَل، کاسبی کن.🥸
مشتری که گیرپاچ کرده بود و میرفت تا یاتاقان بزند و فکرش هزار راه رفته بود محتاطانه گفت یا شیخ من چگونه کاسبی توانم کرد؟🤨
گفت به راحتی! تو را بر ایتا راهی است؟🙂
گفت خیر😟
گفت؛ اول نصبش کن سپس در کانال حجره زرگرباشی عضو شو و دوستانت را دعوت کن و به ازای هر دوستی که دعوت کردی ۱ درهم تخفیف میدهم و با خود اندیشید نهایتا ۱۰ نفر می افزاید و تمام.😜
مشتری دودوتاچهاتایی کرد و یا علی گفت و بر نیمکت حجره بنشست و مشغول شد.🤗
شیخ تا به خود آمد دید عنقریب است تیک آبی بگیرد😬 و چیزی هم بدهکار شود😧 گفت صبر کن تخفیف هم حدی دارد😥
گفت یا شیخ تو را دبّه کردن در معامله نشاید. الوعده وفا.🤫🤫
شیخ که عرق سردی بر پیشانی نشسته بود گفت التماست میکنم دیگر بس است.😰😰
گفت التماس نکن بَل کاسبی کن.🤪
گفت چه کنم؟🥺
گفت؛ اول اینکه نسنجیده وعده مده دوم اینکه حال مثل بچه آدم بگو آخرش چند؟؟😂🤣😅
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکان_زرگری
این قسمت ؛مریض بد حال🙈
آورده اند روزی رهگذری به سبک دستشویی لازم شدگان🤭، بر حجره شیخ وارد شد و بِالفور قصد فروش زر داشت😮💨.
به نَقلی که بیمارش در مریضخانه آیت الله کاشانی، زیر شمشیرِ و نیزه ی طبیبان وا رفته 🤕و بدجور پول لازم است😱 .
شیخ گفت تورا چه شده مرد مومن؟؟🧐🙁
گفت؛ یا شیخ به دادم بِرَس، این زَر ها را بِستان و دِرهم دِه که زبانم لال رو به موت است بیمار☠ و بیمه نداریم و فلان و فلان و فلان😭.
شیخ زرگرباشی که دلی مهربان داشتی🥺، بدجور شور نوع دوستی در وی قَلَیان بنمود🤯 و زر ها بگرفت و زیر پیشخوان بگذاشت و همچون پلنگان🐆 به بیرون جهید و رهگذر را گفت؛ بِپَّر پشت مرکب😡.
رهگذر گفت؛ کجا یا شیخ؟😳
گفت ؛ بپّر که وقت تنگ است😒
رهگذر بر پشت مرکبِ شیخ بنشست و شیخ تک چرخ زنان و بوق زنان گازیدن بگرفت به سمت مریضخانه🐎.
گفت؛ خودمان را به فنا ندهی مومن؟! مبلغش را بده خودم میروم😰.
شیخ در حالی که باد، زلف و محاسنش را به هر سو میکوبید💨 فریاد زد؛ سقف انتقال پُر است و زمان تنگ🤫. آنجا در صندوقِ مریضخانه برایت کارت میکشم💳 اصلا نگران بیمارت مباش خدا بزرگ است🤲.
رهگذر که بدجور شیخ را جو زده یافت و فهمید که به کاهدان زده، گفت؛ صبر کن سوپرمن!🦹♂😂
شیخ که چرخ جلوی مرکبش تازه به زمین رسیده بود معکوسی نواخت و دوباره تکچرخ بزد و با سرعت هر چه تمام تر میرفت و میگفت چرا صبر کنم مومن؟👳♂
گفت؛ چیزی در حُجره ات جا گذاشتم برگرد😬
.
.
.
ادامه دارد...
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکان_زرگری
این قسمت ؛عید غدیر خم
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی پشت ویترین حجره بنشسته بود و خیابان دید میزد 😎
عابری بگذشت و چون شیخ را دید دستی فراخ بنمود 🙋♂و وی را گفت؛ سلام بر سید بزرگوار😊
شیخ هم ادای ادب نمود و وی را سلامی داد و دستی بلند کرد و با خود گفت؛ سادات که نیستیم ولی این بنده خدا عجب ادبی داشت آفرین!👏👏
عابری دیگر بر شیخ بگذشت و چون قبلی ادب بکرد و بلند گفت؛ سلام بر سید عزیز✋
شیخ بار دیگر جواب داد و با خود اندیشید نکند نورانی شده یا شال سبزی بر گردن است 🧐
القصه هر که رد میشد شیخ را سید صدا میزد و میرفت 🤨
کار به جایی رسید که شیخ درب دکان گشودی و بر سر در ایستاد و جماعتی بر وی احترام میکردند👨👩👧👧👨👩👦👦👨👩👧👦 و وی را سید صدا میزدند و التماس دعا میگفتند🤲
تا اینکه وقت بگذشت و دکان ببست و بر منزل برفت و قصه بر خاتون نقل کرد که کجا بودی ببینی شیخ ات چنان نورانی گشته بود که همگان سید سید میگفتند و احترام میگذاشتند.😇😇
خاتون خنده ای کرد 😏و گفت؛ فردا که عید غدیر است و سادات عیدی میدهند، نورانی تر خواهی شد سید!
🤣🤣😂😁
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛معامله با سایت
آورده اند روزی یکی از مشتریان از شیخ زرگرباشی پرسید یا شیخ زر چون است؟🧐
شیخ گفت آهنگِ خرید داری یا فروش؟☺️
مشتری با حالتی حق به جانب و مطمئن گفت چه فرقی میکند یاشیخ؟؟😏
شیخ هم در حالی که دندان به هم میسائید 😬و دود از گوشش بیرون میزد😤 گفت میخواهی فرقش را .... استغفر ا... 🤭یعنی تو میپنداری خرید و فروش یکی است؟😳
گفت خب زر، زر است دیگر، قیمت هم در سایت نوشته خواستم از شما هم بپرسم.🤓
شیخ گفت پس تا هدایتت نکردم 🦶رو و با همان سایت معامله کن که بزرگان گفته اند؛
غیر کاسب را فنون کاسبی نشاید✨
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛جای پارک🚗
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی از ضیق جا پارک بدجور به تنگ آمده بود😤 و ارض و سما را مورد عنایت قرار میداد🤭 و دور دور کنان مدام نق میزد تا اینکه بالاخره مکانی یافت🥵 و مرکب جا کرد و به سوی دکان راهی شد.
تا درب حجره گشود دوستی را در آن نزدیکی بدید و چاق سلامتی بکردند و اتفاقا سخن از بی مکانی شد که چه بسیار رنج و مشقت ازین مقال است🥺 و چه ها که نکشیدند.😢
آن دوست شیخ را گفت یا شیخ تو را که تا منزل راهی نیست چرا موتوری نمیستانی تا جان را برهانی؟🧐
شیخ دستی بر ریش بکشید و گفت؛ حق توراست ولیکن موتور راندن نمیدانم.😔
گفت؛ بِستان و بِران.😌
شیخ بر این کلامِ دوست برفت و بستاند و براند و رها شد از بی مکانی😃 و با خود گفت چه بسیار رنجها که با سُخنی رفع گردد که بزرگان گفته اند؛
جای نق نق کردنت راهی بجوی
لطف ایزد را بخواه و حمد گوی🙏
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛مالیات☠
آورده اند روزی شیخ را گذر بر اداره دارایی اوفتاد و چون بازگشت با خود گفت؛ چگونه است که هرچه پرداخت کنی باز بدهکاری!؟😔🧐
چون مغرب شد به مسجد شد و بین الصلاتین امام جماعت را ندا داد که؛حاج آقا مسئلتن؟؟☝️
گفت؛ بفرما یا شیخ ! مسئله ات چیست؟😶
شیخ گفت؛ چون است بدهی که هر چه دهی تمام نشود؟🙁
امام مسجد اندکی اندیشید و دست بر محاسن کشید و گفت؛ هر بدهی را پرداخت کنی کم گردد مگر آنکه طلبکارت حضرت باریتعالی باشد که به قول سعدی علیه الرحمه؛
"بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندی اش کَس نتواند که بجای آورد" 🥸
و با لبخندی ریز ادامه داد😏 یا اینکه پناه بر همان خدای عزّوجلّ، بدهی ات به اداره دارایی باشد😩 و آگاه باش که خدای تعالی درگذرد از طلب خویش ولی دارایی برخلاف عرف بدهی را از وراث هم میستاند.⚰🪓🔪⚔🗡
شیخ گفت؛حاج آقا دل پُری از اداره دارایی داری جریان چیست؟🤓
گفت یا شیخ دست بر دلم مگذار که پدر من هم چون تو زرگر بود و از دست دارایی، قالب تهی کرد و بدهی بر من گذاشت من هم زرگری بگذاشتم و به حوزه پناه بردم😂
این بگفت و همگان گریستند و شیخ بر سر و صورت میزد و ذکر مصیبتی بخواندند و نماز دوم اقامه کردند.....😁
روز مالیات گرامی باد🙄
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛ یاد خدا🤲
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی در معیت اقوام و خویشان مجالستی داشتند👳♂👨👩👦👦👨👩👦👦👨👩👦👦👨👩👦👦
و سخن از خداشناسی شد🕋📿
یکی پرسید تا بحال خدای را از ته دل صدا زده اید؟🥺
هر یک سخنی و خاطره ای بگفتند تا نوبت به شیخ رسید🤓
گفت؛ دوستان! روزی، سخت مشغول حساب و کتاب بودم📚🖋 و عرق جبین بریختم😓 و چرتکه میزدم🧮 که دریافتم گوشی همراهم بیصدا و غرقِ وِز وِز است😱
🤦♂ آنسوی خط خاتونم بود😡
جَستی زدم تا گوشی بردارم که تماس قطع شد😱
دریافتم که اگر زنگ نزنم اوضاع قاریشمیش خواهد شد🤦♂ بالفور آهنگ تماس با زوجه را بگرفتم که با دیدن صفحه گوشی☠ کُرک و پَرم بریخت و نفس در گلویم بخشکید🥶
۱۷ تماس بی پاسخ از خاتونم😱😰😨
گوشی برداشتم تا خاتون را بگیرم که همان دم مشتریِ شُل حجابی 👩🦱 بر حجره شد و بنا کرد بر سوال، که این چون است و آن چون ؟ 🥴
دمی بگذشت و زرها پرو میکرد و بَه بَه و چَه چَه میگفت 😍و مرا میپرسید که این زر مرا شاید یا آن یک؟؟🥰 نظر تو چیست یا شیخ؟😉 راستی شیخَک جان پیرسینگ هم داری؟🤦♂
بار هجدهم گوشی به صدا درآمد خاتون پشت خط بود 😩
مستأصل بودم پاسخ خاتون را دهم یا مشتری را و اندیشیدم که اگر صدای این ضعیفه را بشنود چه غوغایی شود؟🥵🧐 اگر همان دم مرا شیخک جان گوید چه خاکی بر سر کنم🤯
که ناگهان مشتری فریاد زد؛📣
با تو ام یاشیخ ؟! 😤کجایی؟ این گردنی را بگشای، مگر نمیبینی ناخن دارم و توان باز کردن قفل نیست💅
تا به خود آمدم دیدم مشتری پشت به من و سر پایین انداخته و گیسوان یکسو زده و با دست بر پشت اشارت میکند 🙇♂ که بازش کن دیگر🤦♂
و بیرون حجره پشت ویترین خواهری محجبه، پوشیه زده و نظاره گر من و مشتری بود👀
از زیر چارقد وردنه ای که در دستش بود نمایان گشت😱🏏🦯 به گمانم از عزیزان اماکن بود ولی نه!
خیلی آرام و با وقار پوشیه را بالا زد😳
خاتونم بود😰
منِ بینوا چشم در چشم خاتون، آب دهان فرو میبردم😧 و لب میگَزیدم🥴 و بلند استغفرالله میگفتم و به نشانه تنفر از این قبیل مشتریها سر تکان میدادم😬
خاتون فقط با یک اشاره ابرو 🤨 به من فهماند که بیا بیرون و توضیح بده که چه غلطی میکنی؟ ۱۸ بار تماس گرفتم جواب ندادی. آن زنیکه شل حجاب کیست که با تو چنین راحت است؟ میخواهی با همان وردنه کبودت کنم؟🤕 زودباش مُقُر بیا🤮 و کلی صحبتهای دیگر که جای گفتن نیست😂
دانستم کارم با کرامَ الکاتبین است🤲
همانجا بود که از درون گریستم و خدای را صدا زدم🥺😩
فکر میکنید چه شد؟
ناگهان از خواب برخاستم 🤪و دیدم از شدت ترس هم از درون گریستم هم از برون ☔️
همگان بخندیدند و شیخ افزود البته که این خواب بود ولی واقعیت این است که درب حجره شیخ زرگرباشی فقط بروی مشتریان عفیف و محجبه باز است😜 و با اشاره به خاتونش ادامه داد؛
زرگر بشو تا که ببینی چه میکشم
احساس سوختن به تماشا نمیشود🤪
روز عفاف و حجاب گرامی باد❤️
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛کسب حلال
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی با تنی چند از زرگرانِ همچراغ، بر مجلسی بودند و از مشکلات صنف زرگران سخن ها میرفت.😔
شیخ از متن سخنها دریافت که مَثَلِ "از ماست که بر ماست" حکایت این مجلس است.😒
گفت همکاران عزیز مشتری حق انصاف و اعتدال بر ما دارد و باید نقل کرد به وی که زر، فقط از آنِ سرمایه گذاری نیست و آن را اسباب زینت هم خوانند و ضمن زینت بخشی به مشتری، سرمایه او نیز محفوظ ماند.🥸
و ادامه داد این دور از انصاف است که زر مستعمل که مملو از جرم و چرک و آب صابون و ... است را دون قیمت به مشتری میفروخید.🤭
و ادامه داد که بینوا مشتری چه داند که زر مستعمل چه در درون خود انباشه و شما دانید که جز با آتش و مذاب نمودن، آن اجرام از بین نروند پس مال حلال خود را آغشته به حرام نساخته و مصداق آن شیر فروشی که آب میبست بر شیرها نشوید که غش در معامله کاسب را نشاید.😱
یکی از آن میان گفت یا شیخ تو راست میگویی ولی چون باید کرد با اکثریتی که طالب زر مستعمل اند؟؟ 😐
شیخ گفت گر هنرِ کاسبی دانی این توانی کرد که اهل مکاسب گفته اند؛
بی هنر زر را به سیم بفروشد و هنرمند سیم را به زر.🤔
شما راه راست و حلال پیش گیر که مشتری خود صدق گفتار فهمد و بر خرید زر نو قانع گردد🤗
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛۱۳ صفر
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی از فرط کسادی بازار در حجره لِنگ بر لِنگ انداخته 😩و با کنترل کولر می وَرید (وَر میرفت) و مودهای مختلف را می آزمود.🤨
مشتری بر پشت در ظاهر گشت و شیخ بجای ریموتِ در، مدام کنترل کولر را میفشرد و مشتری زور میزد تا درب بگشاید و باز نمیشد😡
شیخ هم با دست اشارت مینمود که هل بده و زیر لب نق میزد که حیف نان زور بزن🤬
القصه شیخ، هَماورد(خودشو جمع کرد) 😒و برخاست و دکمه درب را زد تا در باز بشد و مشتری داخل گشت.
مشتری گفت؛ چرا نمیگشودی یا شیخ!؟ تعطیل است دکان عایا؟🤔
گفت؛ میگشودم تو را نای باز کردن نبود و یحتمل توان زر خریدن.😆
گفت؛ مگر آنجا که ولو گشته بودی در باز میشد که گفتی میگشودم؟😠 تو بعد از معطلی بسیار برخاستی و در باز کردی ای شیخِ پهن نشیمنگاه!😬
شیخ با حالتی عاقلان در سفیه گفت؛ گر تو را با تکنولوژی مصاحبتی نیست مرا تقصیر چیست؟
آن در، ریموت دارد و در حالی که کنترل کولر را به مشتری نشان میداد گفت؛ این را ریموت گویند تازه به دوران رسیده ! 🤫
با اشارتی بر این در باز میشود حال بگو چه میخواهی ؟؟🥱
مشتری که دریافته بود شیخ سوتی داده گفت؛ تو که فرق بین کنترل کولر و ریموتِ در را نمیدانی قطعا فرق زر و سیم را هم نخواهی دانست.😎
شیخ تا کنترل بر دست دید خجل گشته عذر فراوان خواست و گفت حال بفرمایید چه امری دارید 🥲
مشتری گفت؛ یا شیخ شنیده ام دستِ سبُکی داری. برای ۱۳ صفر آهنگ خرید زر دارم ولی دینار و درهم اندک است.😔
ادامه دارد...
✨ #اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛کسب حلال
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی با تنی چند از زرگرانِ همچراغ، بر مجلسی بودند و از مشکلات صنف زرگران سخن ها میرفت.😔
شیخ از متن سخنها دریافت که مَثَلِ "از ماست که بر ماست" حکایت این مجلس است.😒
گفت همکاران عزیز مشتری حق انصاف و اعتدال بر ما دارد و باید نقل کرد به وی که زر، فقط از آنِ سرمایه گذاری نیست و آن را اسباب زینت هم خوانند و ضمن زینت بخشی به مشتری، سرمایه او نیز محفوظ ماند.🥸
و ادامه داد این دور از انصاف است که زر مستعمل که مملو از جرم و چرک و آب صابون و ... است را دون قیمت به مشتری میفروخید.🤭
و ادامه داد که بینوا مشتری چه داند که زر مستعمل چه در درون خود انباشه و شما دانید که جز با آتش و مذاب نمودن، آن اجرام از بین نروند پس مال حلال خود را آغشته به حرام نساخته و مصداق آن شیر فروشی که آب میبست بر شیرها نشوید که غش در معامله کاسب را نشاید.😱
یکی از آن میان گفت یا شیخ تو راست میگویی ولی چون باید کرد با اکثریتی که طالب زر مستعمل اند؟؟ 😐
شیخ گفت گر هنرِ کاسبی دانی این توانی کرد که اهل مکاسب گفته اند؛
بی هنر زر را به سیم بفروشد و هنرمند سیم را به زر.🤔
شما راه راست و حلال پیش گیر که مشتری خود صدق گفتار فهمد و بر خرید زر نو قانع گردد🤗
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨#اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛فضولی در تاریکی😂
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی بعد از صلاة ظهر طبق معمول، کرکره ی حجره را پایین کشیدی و مشغول عکاسی و تولید محتوا برای کانال بودی.👨💻📸
عابری نسبتا کنجکاو(فضول)، سر برکرکره چسبانید و اندرون حجره را دید میزد👁👁👁👁
شیخ که به تحقیق میدانست چیزی از درون هویدا نیست نگاهی بر وی انداختی و با بی اعتنایی بر کار و فعل خود برقرار بود😏
اندکی بگذشت عابر همچنان بر کنکاش بصری امتداد می ورزیدی و شیخ هم بر عمل خویش.👀
تا اینکه فعلِ عابر بر شیخ تنگ آمد🤨 و به سمت شیشه برفت و با ناخن انگشت تقه ای بر آن زد⚡️ تا عابر را متوجه سازد از زشتی کارش.😠
عابر تا این بدید او نیز با انگشتش به داخل ویترین اشارت بنمود🤏 و گفت؛ یا شیخ آن چند؟؟🧐
شیخ با طعنه گفت؛ علیکم السلام! بفرما داخل !😳مردک! ساعتی است دید میزنی مگر نمیبینی تعطیل است؟ برو و ساعتی دیگر بیا ببینم چه میخواهی؟😡
گفت؛ زرگرباشی خواهش میکنم فقط قیمتش را بگو رفع زحمت میکنم و بعد میآیم که حجره ات باز باشد🙏😢
شیخ با بی میلی گفت ؛ کدام یک؟🤨
_آن انگشتری💍
_این؟😒
_نه آن یکی
_این؟😟
_نه آن دیگری
_این؟☹️
_نه بالای آن
_این؟😖
_کناری آن
_این؟😫
_بله
_این؟؟😩
_بله بله
_این؟؟؟؟😠
_بله بله بله
_پدر ...وخته این انگشتری است؟😤
_پس چیست؟
_تو این را انگشتر میخوانی؟😡
_آری
_مگر مجبوری بنده خدا؟؟ خب صبر نما تا حجره بگشایم، چراغ ویترین روشن کنم تا سوراخ شیشه ی ویترین را انگشتری نبینی🤪
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold
✨ #اندر_حکایات_دُکّان_زرگری
این قسمت ؛مکتبخانه🏛
آورده اند روزی شیخ زرگرباشی بر بالای نردبان رفته و به جِدّیت بر تعویض کتیبه ی حُجره همّت گماشتی و زیر لب "یار دبستانیِ من ... " زمزمه میکرد.😳😙
اهل محل به گمان اینکه شیخ قصد ترمیم و زیباسازی دارد وی را خداقوت و خسته نباشید میگفتند.👏✋
کار که به سرانجام رسید همگان با تحیّر از شیخ جویا شدند که این دیگر چیست یا شیخ!؟😳🧐
شیخ در حالی که با دست جامه از گرد و خاک می تکاند😶🌫 گلویی صاف کرد، ژست اساتید بگرفت و گفت؛🥸
سلام عزیزان جان! لطفا سکوت را رعایت فرموده🤫 بفرمایید بنشینید🙂 خوش آمدید😐
ای هنرآموزان عزیز! 😀
ای اهالی محل!😃
ای گنج یاب های محترم!😁
ای زرگران بالقوه!😆
ای آیندگان صنف!😅
از حجره گُشا (ساعت شروع کاسبی) تا حجره بند(ساعت پایان کاسبی) از بس به شما توضیح دادم؛
اجرت چیست؟ 😕
کارمزد چیست؟🙁
مالیات زر چگونه حساب میشود؟☹️
اگر بفروشیم چقدر ضرر می کنیم؟😣
چگونه باید محک کرد؟😫
فرق زر سفید و زرد چیست؟🥺
آیا این زر است؟ازکجا دانستی؟😩
و هزاران سوال دیگر😭
احساس میکنم استاد زرگری هستم نه شیخ زرگرباشی!👨🏫 و اینجا مکتب خانه و دارالفنون زرگریست نه دکان! 🏛
تاجایی که مورد داشتم زباله گرد بوده آنقدر پرسید کیمیاگر شد🤣
از این روی کتیبه سر در دکان را تعویض نمودم شاید از شهریه مکتبخانه امرار معاش نمایم🤷
زر که نمیفروشم فقط شما را فن زرگری می آموزم😂
ثبت نام ترم پاییز هم از همین امروز آغاز میشود😂 آزمون ورودی هم نداریم👌👨🎓
#حسن_نجاری | عضو شوید👇:
@Ofogh_gold