قصه #فاطمیه
توی آسمان یک ستاره کوچولو⭐️ بود که نور کمی داشت.او دلش می خواست مثل بقیه ی ستاره ها پرنور و درخشان🌟 باشد.برای همین به همه جای اسمان سر زد، ازهمه ی ستاره ها پرسید. اما هیچ ستاره ای نمی دانست ستاره کوچولو⭐️ چه کار کند پرنور✨ می شود.
یک شب که ستاره کوچولو⭐️ با غصه از ان بالا زمین🌓 را نگاه می کرد یک نقطه ی خیلی نورانی💥 دید که از جایی روی زمین🌗 می امد.فکر کرد شاید ان نور بتواند به او کمک کند.
ستاره کوچولو⭐️ پایین و پایین تر امد تا رسید به یک خانه ی🏠 نورانی. خودش را به پشت پنجره رساند و به داخل خانه🏠 سرک کشید. وقتی چشمانش👀 به نور💥 عادت کرد خانومی را دید که توی رختخواب🛌 دراز کشیده بود.با دقت بیشتری نگاه کرد.صورت ان خانوم کبود شده بود.با صدا نفس می کشید و گاهی ناله می کرد.دوتا پسر و دو تا دختر کوچولو پایین پای ان خانوم خوابیده بودند.یکی از دخترها هر چند وقت یک بار بلند می شد نگاهی به ان خانوم می کرد و دوباره می خوابید. نیمه های شب ان خانوم به سختی از جایش بلند شد.یک دست به پهلو گذاشت و با دست دیگر از دیوار گرفت و به سختی چند قدمی راه رفت. با آب توی کوزه🍶 وضو گرفت و مشغول نماز شد.بعد از نماز هم یک عالم دعا🤲 کرد.دختر کوچولو که دوباره بیدار شده بود به مادرش کمک کرد تا به رختخوابش برگردد.شب از آسمان داشت می رفت و ستاره کوچولو⭐️ هم باید همراه شب راه می افتاد.
#داستان_کوتاه_کودک
#داستان_کودک
افق_ولایت🌥⛅️🌤☀️
@Ofogh_Velayat