♨️نابینائی در شب تاریک، چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی میرفت.
🔹فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان! روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
🔸نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو #کوردلان بیخرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
⚜حال نادان را به از #دانا نمیداند کسی
گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بوَد
⚜طعن نابینا مزن! ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
📚بهارستان، عبدالرحمن جامی
#کوتاه_اما_آموزنده
@ofoghkurdestan
🔹درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم.
🔸خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد و گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد.
🔹خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!
#کوتاه_اما_آموزنده
@ofoghkurdestan