فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازخون شدن بچهها چهارتا شرط داره
نکات مهم دکتر عزیزی
#دکترسعیدعزیزی
#اَللّهُمَّاجْعَلْعَواقِبَاُمورِناٰخَیْراً
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/ofoqeandisheh
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذان روز دوازدهم رمضان در برنامه تلویزیونی محفل توسط کودک 5 ساله کرجی به سبک عبدالباسط
https://eitaa.com/ofoqeandisheh
مناسبت های عدد 👈#هفت در قرآن
#هفت آسمان (بقره 29)
#هفت روز روزه ی حج (بقره 196)
#هفت سنبل ثواب (بقره 261)
#هفت گاو چاق (یوسف 43)
#هفت گاو لاغر (یوسف 46)
#هفت سنبل سبز (یوسف43)
#هفت سال پر آبی مصر (یوسف 47)
#هفت سال خشکسالی مصر (یوسف 48)
#هفت در جهنم (حجر 44)
#هفت آیه ی سوره حمد(سبع مثانی)(حجر 87)
#هفت نفر اصحاب کهف (احتمال)(کهف 22)
#هفت راه آسمانی (سبع طرائق)(مومنون17)
#هفت دریا (لقمان 27)
#هفت زمین (طلاق 12)
#هفت شب عذاب قوم عاد (حاقه 7)
https://eitaa.com/ofoqeandisheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵جورچین آیه و حدیث و جملات شهدایی
🔴ویژه نمایشگاه،،اردو ،کلاس
🎯کانال دیمیت محصول
@dimitmahsool
هدایت شده از Aminikhaah_Media
خاطرات_mixdown.mp3
2.98M
🎙️#پادکست
✍️ خاطره بازی بهشتیان
✅ اگر لطف خدا نبود...
📌برگرفته از جلسه « گپ و گفت اعتقادی با نوجوانان»
#ماه_رمضان #برزخ
🎙️@Aminikhaah_Media
افق اندیشه موعود
🎙️#پادکست ✍️ خاطره بازی بهشتیان ✅ اگر لطف خدا نبود... 📌برگرفته از جلسه « گپ و گفت اعتقادی با نوجو
مناسب برای قصه گویی کوتاه از قرآن در برنامه های رمضان
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴با خدا و بی خدا
✅آزمایشی ساده و قابل فهم کودکان از حجاب از زبان یک مادر اروپایی برای فرزندانش
#حجاب #مادر #باخدا #زندگی
https://eitaa.com/ofoqeandisheh
هوا گرم بود و زمین داغ شده بود .کارگران باغ زیر سایه نخلستان نشسته بودند و مشغول ناهار خوردن بودند .جوان سیاه پوست هم در کنار درب باغ ،جدا از کارگران نشسته بود و با سگ خود غذا می خورد .خیلی خسته بود ولی ناگهان سایه مردی را روی زمین دید .سرش را بلند کرد و چهره مهربان مرد، اورا از جا بلند کرد . سلام و احترام کرد .مرد لبخند زد و گفت :چرا جدا نشسته ای؟ گفت : من سگی دارم که هر روز با او غذا می خورم . مرد پرسید :چر این کار را می کنی ؟ چرا مانند همه کارگران غذا نمی خوری؟ جوان آهی کشید و قطره اشکی از گوشه چشمش روی صورتش غلطید و گفت : من غلام و نوکر صاحب این باغ هستم و این سگ پیر من نمی تواند غذایی را برای خوردن پیدا کند هر روز می آید و کنار من می نشیند و به غذای خوردن من نگاه می کند و من هم خجالت می کشم در مقابل این حیوان گرسنه غذا بخورم .هر روز کمی از غذای خودم را به او می دهم .سیر نمی شویم ولی با این کار هردو گرسنه نمی مانیم .مرد ،جوان را به گرمی در آغوش گرفت و صورتش را بوسید .جوان تعجب کرد با خود گفت : چه آقای مهربانی ! تا حالا کسی با من اینقدر مهربانی نکرده است .آخر من یک نوکرم و مردم به نوکر ها ،طوری دیگر نگاه می کنند .جوان در آغوش مرد مهربان، احساس خیلی خوبی داشت .دلش نمی خواست جدا شود .خستگی و اندوهش برطرف شده بود .حالا مرد مهربان را خیلی دوست داشت و انگار او را سال ها می شناخت .بوی عطر لباس مرد مهربان او را مست کرده بود اما ناگهان به خود آمد و بیاد لباس عرق کرده خود افتاد و با خجالت خود را از آغوش مرد جدا کرد .لبخند مرد از عطر لباسش زیباتر بود.
https://eitaa.com/ofoqeandisheh
لبخند مرد از عطر لباسش زیباتر بود. مرد با مهربانی پرسید : تو نوکر صاحب این باغ هستی؟ -آری _نامش چیست؟ -ابان پسر عثمان -بنشین و اینجا بمان تا برگردم.
مرد رفت و جوان همچنان به او نگاه می کرد امیدوار بود که خبر خوبی به او می رسد .نشست و باقیمانده غذایش را به حیوان داد و سفره اش را جمع کرد . دلش برای مرد مهربان تنگ شده بود . توی فکر فرو رفت . راستی او چه کسی بود ؟ چرا اینقدر مهربان بود ؟ تا بخود آمد دو باره سایه ای روی زمین دید. سرش را بلند کرد و مرد مهربان و صاحبش را دید .جا خورد و از صاحبش ترسید .تا خواست چیزی بگوید مرد مهربان جلو آمد و گفت : ای جوان من ترا از ابان خریدم و در راه خدا آزاد کردم برو مانند مردم آزادانه زندگی کن .جوان بخودش سیلی زد ابان خندید و گفت : جوان تو خواب نیستی . حضرت مجتبی که مانند پدرش علی بخشنده است باغ را هم از من خریداری کرد و به تو بخشیده است .
جوان داشت بال در می آورد و خیلی خوشحال بود .خود را روی پای امام حسن مجتبی (ع) انداخت و امام او را بلند کرد و بوسید و اشک شوق را از صورت جوان پاک کرد با چشمان خیس و زبان بند امده اش گفت : اقا ممنونم .واقعا که لقبِ کریم اهل بیت برازنده شماست .
https://eitaa.com/ofoqeandisheh