eitaa logo
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
525 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
530 ویدیو
60 فایل
• کوتاه و پر مفهوم؛ در کنار هم با شهدا.. ✨ ارتباط گیری🌱: @maajnoon_313
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز جمهوری اسلامی به چهل و چهارمین سال خودش رسید، ما نمی گوییم بی نقص و بدون خطا و کامل است! فقط اگر این حاکمیت جمهوری اسلامی نبود؛ الان ما چیزی تحت عنوان حفظ اسلام نداشتیم. جمهوری اسلامی در دوران غیبت حضرت حجت، پرچمی به نام اهل بیت و اسلام را دارد نگه می دارد که این خودش کم کاری نیست! فلذا به نقل حاج قاسم که جمهوری اسلامی حرم است، و هر کدام از ما باید مدافع حرم حرمش باشیم و سعی کنیم خودمان را بسازیم تا توی ساز و کار این نظام مفید باشیم و به درد بخوریم و بتوانیم گامی برداریم. مثل آن هزاران شهیدی که با خونشان وصیت کرده اند، نگذارید به این مملکت آسیبی برسد. 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من کم کم باورم آمده که این انقلاب به ایران محدود نمی ماند، هفتصد میلیون جمعیت [مسلمانان] را در بر خواهد گرفت و چه افتخاری برای ایران خواهد بود که یک انقلاب اسلامی از ایران شروع شود و تمام کشورهای اسلامی را زیر نفوذ خودش بگیرد، که خواهد گرفت. [آیندۀ انقلاب اسلامی ایران🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
AUD-20220627-WA0186.m4a
5.14M
|🌱 تشرف حاج محمد در مکه به دیدار امام زمان(عج) 🕊✨ 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است. [#شهید‌مصطفی
داخل سنگر کنار یکدیگر دراز کشیدیم. سقف آن‌قدر کوتاه بود که حتی نمی‌شد به راحتی نشست. شروع کرد به خنده. با خوشحالی گفت: - امروز من می‌رم. گفتم: اول بگو ببینم این مسخره بازی چیه که از صبح در آوردی؟ مگه تو نبودی که همه‌اش می‌گفتی بیا عکس بگیریم، ولی حالا که من می‌گم عکس بگیریم، حضرت عالی ناز می‌کنی؟ که چی صبح من رو جلوی بچه‌ها ضایع کردی؟ هرچی گفتم بذار یه عکس تکی ازت بگیرم، گفتی باشه بعداً وقت زیاده، اصلا ازت توقع نداشتم. یک‌دفعه پرید صورتم رو بوسید و با خنده گفت: اصلا ناراحت نشو، فکرش رو هم نکن. من امروز بعد از ظهر می‌خوام برم! تعجبم بیشتر شد. گفتم: خب کِی می‌خوای تشریف ببری؟ با همان شادی، دست‌هایش را به هم مالید و گفت: - من... امروز... شهید می‌شم! فکر کردم این هم از همان شوخی‌های جبهه‌ای است که برای هم‌دیگر ناز می‌کردیم. ولی شوخی نمی‌کرد، چون چهره‌اش جدی جدی بود. سعی کردم با چند شوخی مسئله را تمام کنم و حرف را به موضوعات دیگر بکشانم، که گفت: - حمید جون، دیگه از شوخی گذشته، می‌خوام باهات خداحافظی کنم. حالا هرچی که میگم خوب گوش کن. کم کم باورم شد که می‌خواهد بار سفر ببندد، ولی باز قبول و تحملش برایم مشکل بود. پرسیدم: مگه چیزی یا خبری شده؟ حالتی عجیب به خودش گرفت و گفت: - آره. من امروز بعد از ظهر شهید می‌شم؛ چه بخوای چه نخوای! دست من و تو هم نیست. هرچی خدا بخواد، همونه. سپس شروع کرد خوابی را که دیشب دیده بود، برایم گفت. خوابش حکایت از آن داشت که بعد از ظهر امروز به شهادت می‌رسد. کم کم لحن حرف‌هایش عوض شد و شروع کرد به نصحیت و توصیه. وصیت شفاهی‌اش را کرد. حرف‌هایی زد که برای من خیلی جالب بود. مخصوصاً در پاسخ به این سوالم که: - مصطفی، تو شهادت رو چگونه می‌بینی؟ در حالی که دست‌هایش را به دور خود پیچیده بود و فشار می‌آورد، ناگهان آن‌ها را باز کرد و نفس عمیقی کشید و گفت: شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است. 📚✨کتاب دیدم که جانم می رود 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  ‹ مــیعاد ›
بعضی‌هارودیدیدتانگاهشون میکنیم‌یادشهدامیفتیم؟ ایناهمونایی‌اندکه‌سایه‌به‌سایه شھادت‌زندگی‌میڪنند🚶🏿‍♂ راست‌میگفت:)💔🥀 حاج قاســــــــــم... (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا