eitaa logo
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
535 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
528 ویدیو
60 فایل
باید رفت ، باید از اینجا رفت ، اینجا جای ماندن من و تو نیست .. #ولی_چگونه_رفتن_مهم_است.. !!
مشاهده در ایتا
دانلود
جنـون، کلمه‌ای‌ آشنا‌ میانِ‌ کسانی‌ که حرصِ‌ انقلاب‌ را‌ میخورند...! +تک خط🌱 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت. موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد. به گلزار شهدا كه رسيديم، گف
رفیق! خوب نگاه کن.. آنجا زمانِ بعد از ماست.. عده‌ای فراموشمان می‌کنند و از با ما بـودن، پشیمان می‌شوند! و عِده‌ای ما برایشان‌ نردبـان‌ می‌شـویم و عِده‌ای دیگر در فراقمـان می‌سوزند.. چه آینده‌یِ دشـواری در انتظار جـامانده‌هاست(: [|🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
رفیق! خوب نگاه کن.. آنجا زمانِ بعد از ماست.. عده‌ای فراموشمان می‌کنند و از با ما بـودن، پشیمان می‌ش
خاطراتی از شهید مهدی باکری✨ یک روز گرم تابستان، شهید از محور به قرا رگاه بازگشت. یکی از بچه‌ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچه‌های بسیجی هم کمپوت داده اید؟) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرف‌ها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچه‌های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند). به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته‌ای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!)  •••✨ شهید مهدی باکری بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبار‌های لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امر ا… با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمی‌شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن‌ها را تماشا می‌کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده‌ای و ما را نگاه می‌کنی بیا کمک کن بار‌ها را خالی کنیم یادت باشد آمده‌ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی‌های ظهر بود که حاج امرا… متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امر ا… من یک بسیجی ام.» ••✨ دوستان شهید مهدی باکری می‌گویند:آن زمان که مهدی مجرد بود خیلی به او یادآوری می‌شد که ازدواج کند و ایشان با صداقت وصف ناپذیری می‌گفتند: «آن آدمی که من در انتظار اویم باید بتواند اسلحه به دست بگیرد» او مهریه همسرش را اسلحه کلت خود قرار داد و درست یک روز پس از عقد خود عازم جبهه شد و تا سه ماه برنگشت. همسرش می‌گوید «مرخصی برای مهدی مفهومی نداشت فقط یک بار از طرف لشکر او را به سوریه فرستادند جز این هرگز مرخصی نگرفت و تمام وقت خود را در جبهه گذرانید.» ••✨ زمانی که شهید مهندس مهدی باکری، شهردار ارومیه بود روزی برایش خبر آوردند که بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده است. مهدی گروه‌های امدادی را اعزام کرد وخود هم به کمک سیل زدگان شتافت. در کنار خانه‌ای، پیرزنی به شیون نشسته بود، آب وارد خانه اش شده بود و کف اتاق‌ها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بدهد، مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست،‌ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت»..؛ و مهدی فقط لبخند می‌زد.  ••✨ شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیرو‌های بسیجی احترام زیادی قائل می‌شد. به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود، اکثر بسیجیان لشکر او را نمی‌شناختند. یک بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچکس وارد قرارگاه لشکر نشود، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمی‌شناخت، از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرده بود. آقا مهدی نه تنها از کار آن بسیجی ناراحت نشد که او را تشویق کرد. ••✨ :همسر شهید می‌گوید: «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند، ما نان نداشتیم، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود. دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند: این نان‌ها را برای رزمندگان فرستاده اند، شما از این نان نخورید. ••✨ :یکی از همرزمان شهید عالی مقام می‌گوید: «آقا مهدی دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها را روزه می‌گرفت، یکروز در جبهه حاج عمران، ناهار قرارگاه مرغ بود، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد، گفت آیا بسیجی‌ها هم الآن مرغ می‌خورند؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد.»  ••✨ همسر شهید تعریف می‌کند: «روزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون می‌رفت به او گفتم: چیز‌هایی را که لازم داریم بخر، گفت: بنویس، خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم.»  ••✨ همسر شهید می‌گوید: «هنگامی که برادر ایشان حمید به شهادت رسید، مهدی با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بی هیچ ابراز اندوه و غمی، با خانواده اش تماس گرفت و گفت: «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.» او به این قصد که وصیت حمید باز
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
رفیق! خوب نگاه کن.. آنجا زمانِ بعد از ماست.. عده‌ای فراموشمان می‌کنند و از با ما بـودن، پشیمان می‌ش
کردن راه کربلاست، در جبهه ماند و برای تشییع جنازه حمید نیامد. ••✨ وقتی در عملیات خیبر شهید حمید باکری از طرف برادرش شهید مهدی باکری به عنوان فرمانده عملیات روانه جزایر مجنون شد. پس از رشادت‌های بسیار و تصرف خط، بر اثر ترکش خمپاره‌ای به شهادت رسید، هیچکس نمی‌دانست که چگونه این خبر را به آقا مهدی برساند، وقتی ایشان بر بچه‌ها وارد شدند دیدند که همه زانوی غم در بغل گرفته اند، گفتند: «می‌دانم، حمید شهید شده» و بعد قاطع و محکم ادامه دادند: «وقت را نمی‌شود تلف کرد همه ما مسئولیم و باید به فکر فرمانده جدید خط باشیم، بی سیم را بیاورید…» آن روز آقا مهدی، طی تماسی با خط، برادر شهید «مرتضی یاغچیان» را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد. وقتی این شهید عزیز از ایشان اجازه خواستند که بروند و جنازه حمید را بیاورند، آقا مهدی گفت: «جز یک نفر را نمی‌توانیم بیاوریم» و مهدی گفت: «هیچ فرقی بین حمید و دیگر شهیدان نیست، اگر دیگران را نمی‌شود انتقال داد، پس حمید هم پیش دیگران بماند، اینطور بهتر است…» و این در حالی بود که آقا مهدی، حمید را بزرگ کرده بود و هیچکس به اندازه آقا مهدی، حمید را دوست نداشت. 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجّت بر شما تمام است . انتظار از شما عزیزان کاری بیش از خودسازی علمی و دینی و اخلاقی است؛ انتظار آن است که بر محیط پیرامونی خود اثر گذارید و بر رهروان راه خدا با گفتار و عمل خود بیفزائید. در نبرد نامتقارن جبهه‌ی کفر و استکبار با پرچم برافراشته‌ی اسلام ناب، این وظیفه‌ی همه‌ی ما است. +مقام معظم رهبری🌱 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«همه انگلیسی‌ها بد نیستن‼️» 🔸روایتی واقعی از یک مرد انگلیسی که سراغ مردم منطقه سِند هندوستان رفت و مردم هند را بر علیه انگلیس شوراند. ❗️❗️ 🔹دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ 🌿📻|@ohdhfvf
آن‌ها كه داغ شده‌اند، با عوض شدن محيط‍‌، زود سرد مى‌شوند و در برابر طوفان‌ها برگ مى‌ريزند و هنگام تنهايى، نه تنها نعش مى‌شوند و مى‌مانند بلكه همچون بچه‌هاى لوس كه بغلى شده‌اند، همين كه زمينشان بگذارى نق مى‌زنند و دراز مى‌شوند و مى‌خوابند. ✍✨ [ مسئولیت و سازندگی🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شدن خیلی سخته ها..! ولی شهید بودن از اونم سخت تره :) +تک خط🌱 🌿📻|@ohdhfvf
بابلسر،فعالین فرهنگی.mp3
8.69M
|🌱 🔸بهترین و دقیق‌ترین معنای گام دوم انقلاب چیست؟ 🔸با چه عینکی به گام دوم نگاه کنیم؟ 🎙✨حجة‌الاسلام و المسلمین فخریان 🌿📻|@ohdhfvf
هم‌ روحتان‌ در‌ انتظار‌ِ حضرت‌مهدی(عج) باشد، هم نیرویِ‌ جسمی‌تان‌ در‌ این‌ راه‌ حرکت کند. هر قدمی که در راهِ‌ استواری‌ این‌ انقلاب‌‌اسلامی بر می‌دارید، یک قدم‌ به‌ ظهور‌ِ حضرت‌مهدی(عج) نزدیک‌تر می‌شود..! +مقام معظم رهبری🌱 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
رفیق! خوب نگاه کن.. آنجا زمانِ بعد از ماست.. عده‌ای فراموشمان می‌کنند و از با ما بـودن، پشیمان می‌ش
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران توطئه‌های ابر جنایتکاران تاریخ بشریت برعلیه ایران اسلامی یکی پس از دیگری شروع شد و چون تمامی توطئه‌ها به‌وسیله کمک‌های الهی، رهبری امام خمینی و وحدت امت حزب‌الله با شکست روبرو شد، دست به توطئه عظیمی که حاکی از آخرین تلاش و حربه آنان می‌باشد، زدند؛ یعنی جنگ را بر ما تحمیل نمودند. دشمن با تمام قدرت و به خیال تصرف ایران به ما حمله نمود از طرفی امت حزب الهی ایران با چنگ و دندان خود را به جبهه‌ها می‌رساندند. [|🌱]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعضی از دوستان دغدغه‌مند و پرشور به جهت ضعف معرفتی و دانش نقطه‌ای، بیراهه‌ای را می‌روند که انتهایش بن‌بست است. امیدوارم از سوپر انقلابی‌های گذشته که امروز غیرانقلابی هستند، عبرت بگیرند. در این جملات رهبر انقلاب تأمل کنید: الان کاملاً جلوی چشم بنده هست که کسانی بودند که مثلاً سال ۵۸ - که بنده عضو شورای انقلاب بودم و آن وقتها هنوز رئیس‌جمهور هم نبودم - می‌آمدند پیش ما که حالا خودمان جزو بچّه‌های انقلاب بودیم و مثلاً با سوابق مبارزاتی فلان، می‌نشستند حرفهایی میزدند تند، داغ، آتشین که ما چشم‌مان خیره می‌ماند که اینها چه کسانی‌ هستند دیگر! یعنی به تعبیر فرنگی‌مآب‌ها سوپر انقلابی؛ بعد برگشتند و انقلابی نماندند. همان افراد با آن شیوه‌ی برخورد، با آن شیوۀ نگاه، نتوانستند خط را ادامه بدهند، طاقت نیاوردند. ببینید حقیقت قضیّه این است که طاقت نیاوردند! اینکه کسی بخواهد وانمود کند که ما نگاه کردیم، دیدیم این انتخاب بهتر از آن انتخاب است؛ نخیر، این حرفها نیست. رفتن در این راه، ماندن در این راه طاقت می‌خواست، طاقت نیاوردند. ۱۴۰۱/۰۳/۰۴ +اسماعیل‌فخریان🌱 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 روز قیامت، نیکی‌های‌مان را به محبوب‌ترین فرد زندگی‌مان نخواهیم داد؛ اما مجبور می‌شویم آنها را به کسی بدهیم که از او متنفر بودیم و غیبتش را کردیم؛ گناه، مخصوصا حق‌الناس، اوج حماقت است نه زرنگی؛ زرنگی بندگی خداست.. آیت الله بهاءالدینی🌱 🌿📻|@ohdhfvf
مهدویت و فرق 5.MP3
10.48M
(✨🎙) -صوٺ‌جلسه‌‌‌پنجم •استاداحسان‌عبادے 🌿📻|@ohdhfvf
- حتی اگه قلبتون رو شکستن ؛ ایستاده گریه کنید . شما انقلابی هستید ! +تک خط🌱 🌿📻|@ohdhfvf
بوی‌ِعَطر‌خُدا‌🌱
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران توطئه‌های ابر جنایتکاران تاریخ بشریت برعلیه ایران اسلامی یکی پس از د
یک قسمت‌ از‌ حقوقش را‌ به کسانی می داد که وضع‌ مالی خوبی نداشتند‌. وقتی به او‌ معترض می شدند که تو خودت بی نیاز‌ و مرفه نیستۍ‌،‌ چرا‌ این‌ قدر‌ به دیگران می‌ بخشی؟ جواب‌ داد: عیبی‌ ندارد‌،‌ انفاق‌ به مال‌ کم‌ برکت‌ می دهد. [|🌱] 🌿📻|@ohdhfvf
خاطراتی از شهید محمد پورهنگ🌱 یادم میاد چند سال پیش رفته بودیم مشهد. وقتی یه جای مناسب مستقر شدیم می خواستیم بریم برای زیارت ، آماده شدیم و راه افتادیم سمت حرم حضرت رضا (ع). توی راه حاج محمد صحبت می کرد و از کرامات و الطاف امام رئوف برام می گفت و تاکید داشت که از امام رضا (ع) کم نخواه ، زیاد بخواه که اون زیاد ما تو دریای بخشش و کرامت حضرت چیزی حساب نمیشه. نزدیک حرم که می شدیم انگار تپش قلب می گرفت و مشتاق و تشنه زیارت می دیدمش. بعد می گفت من اگه دور تا دور حرم هم بچرخم دوست دارم از باب الجواد (ع) برم داخل. می رفتیم روبروی باب الجواد (ع). کنار اون باغچه ها می ایستاد و کلی با حضرت عاشقانه صفا می کرد. بعد وارد می شد. می گفت دوست دارم از داخل مسجد گوهرشاد بریم به سمت مضجع حضرت. با زیارت امام رضا (ع) خیلی صفا می کرد و براش لحظه شماری می کرد... ‌‌ ‌─ ─ ─ ─ ─ ─ تازه می خواست ازدواج کنه. به شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و ان‌شاالله بچه‌دار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا! یه نگاه بهم کرد. این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر. گفت: سید، خدا جبران کنندس. گفتم: یعنی چی؟ گفت: فکر می‌کنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟ سیدجان، اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس. وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود..." ‌‌ ‌─ ─ ─ ─ ─ ─ حاجی چند سال پیش در جایی کار می‌کرد که حقوق بسیار ناچیزی می‌گرفت، حدود 300 هزار تومان، اما این پول آن‌قدر با برکت بود که علاوه بر تأمین هزینه‌های زندگی‌مان، حاجی ماهانه یک دختر یتیم را تحت پوشش قرار دادند. حاجی خیلی مهربان بود. درباره حجاب حساسیت زیاد داشت. می‌گفت: «اگر روزی یکی از خواهرهایم را بی‌توجه به حجاب ببینم روز مرگ من است.» انگار به او الهام می‌شد که اطرافیانش خواسته‌ای دارند. قبل از گفتن خواسته خودش اقدام می‌کرد. حاجی دست به خیر بود. در حد توانش دست خیلی‌ها را گرفته بود. فرزند یکی از آشنایان می‌خواست با اردوی مدرسه به مشهد برود، اما پدرش هزینه آن را نداشت. خبر به گوش حاجی رسید. پول سفر را داد. طاقت ناراحتی کسی را نداشت. دل رئوفی داشت. در بین دوست و آشنا اگر کسی نیاز به حمایتش داشت پیش‌قدم می‌شد. منتظر نمی‌ماند تا کسی نیازش را به او به گوید. ‌─ ─ ─ ─ ─ ─ امام رضا(ع) را خیلی دوست داشت. یک سال حدود 20 بار برای پابوسی به مشهد مقدس ‌رفت. اگر کسی دلش می‌خواست به زیارت آقا برود و پول نداشت یا خودش او را می‌برد یا هزینه سفرش را تقبل می‌کرد. همه از آرامش وجودی او روحیه می‌گرفتند. با این که یک روحانی مورد احترام بود، با افراد نااهل دوستی می‌کرد. گاهی به او اعتراض می‌شد و به او می گفتند: «حاجی این آدم‌های شر و ناباب را چرا دور خودت جمع کرده‌ای؟» می‌خندید و می‌گفت: «هنر روحانی به همین است که زبان چنین آدم‌هایی را بفهمد و به اصلاح آنها کمک کند.» با هر کدام یک جور رفاقت می‌کرد، در دوستی هم سنگ تمام می‌گذاشت. آن‌قدر به آنها نزدیک می‌شد و برادرانه به آنها محبت می‌کرد که مجذوبش می‌شدند و نمی‌توانستند از او دل بکنند. کم‌کم و در دوستی با او پای‌شان به مسجد و هیئت باز می‌شد و فرسنگ‌ها از رفتار و شخصیت گذشته خود فاصله می‌گرفتند. رفاقت‌های خاص حاجی به توابین شهر محدود نبوده و شمار کسانی که مشکلات و گرفتاری‌های‌شان آنها را به حاجی پیوند زده، کم نیستند. در مجلس ختم حاجی افرادی که هیچ‌کسی آنها را نمی‌شناخت، طوری گریه می‌کردند که انگار عزیزترین آدم زندگی‌شان را از دست داده‌اند. یکی می‌گفت: «خرج دوا و دکترم را داده.» یکی می‌گفت: «هر ماه همین که حقوق می‌گرفت، با دست پر سراغ ما می‌آمد.» ‌─ ─ ─ ─ ─ ─ یک قسمت از حقوقش را به کسانی می‌داد که بنیه مالی خوبی نداشتند. وقتی به او معترض می‌شدند که تو خودت بی‌نیاز و مرفه نیستی، چرا این‌قدر به دیگران می‌بخشی؟ جواب می‌داد: «عیبی ندارد، انفاق به مال کم برکت می‌دهد.» حاجی هیچ‌وقت فرصت شرکت در پیاده‌روی اربعین را از دست نمی‌داد، ولی وقتی امکان سفرش به سوریه فراهم شد، هزینه حضور چند نفر از نیازمندان را که حسرت شرکت در این مراسم را داشتند، پرداخت کرد تا از طرف او نایب‌الزیاره باشند. علاقه عجیبی به نماز صبح داشت. چند کار را همیشه بعد از نماز صبح انجام می‌داد. اول سه مرتبه سلام بر پیامبر(ص)، سه مرتبه سلام بر حضرت فاطمه(س) و سلام و درود به ائمه، دوم تلاوت آیه 137 سوره مبارکه بقره، سوم درخواست از خداوند برای سپردن رزق مادی و معنوی آن روز به دست امام رضا(ع) و سپس تلاوت قرآن، می‌گفت: «وقتی رزقت دست امام رضا(ع) باشد، خیالت راحت است». 🌿📻|@ohdhfvf
Aboozar.Roohi-Salam.farmande.2(320).mp3
18.07M
|🌱 ای خورشید دنیای غم.. می دونی که چقدر دوست دارم..❤️ 🌿📻|@ohdhfvf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا