eitaa logo
شکوفه های باغ انتظار
113 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه کبوتر و باران در خشکی🌧 🌤روزی از روزها امام رضای مهربان✨به همراه شخصی از شهر مدینه خارج شدند...🕊من جلوی دروازه‌ی شهر مدینه نشسته بودم. وقتی امام رضای مهربان💚 را دیدم، با خودم گفتم حتماً اتفاق مهمی در راه است❗️ برای همین بعد از اینکه به بچه‌هایم آب و دون🥗 دادم، پشت سر امام رضای مهربان✨ راه افتادم. 🕊دیدم مردی که همراه ایشان بود، با خودش زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. دیدم با خودش می‌گوید: "باید از امام رضا (علیه السلام) سوالی بپرسم تا مطمئن شوم که ایشان واقعاً امام هستند و از همه چیز آگاه هستند."🤔 💥ناگهان دیدم امام مهربان به او فرمودند: آیا چیزی ☔️ همراه خود داری که زیر باران خیس نشویم؟ آن شخص با تعجب😳پرسید: باران؟ مگر باران 💦می‌بارد؟ بعد خندید و با خود فکر کرد: "امام دارد با من شوخی می‌کند."😅 🕊اما من دیدم که امام اصلاً شوخی نمی‌کردند. خب آن مرد تقصیری هم نداشت. چون حتی یک تکّه ابر 🌧 هم در آسمان نبود. اما من مطمئن بودم که امام فقط حرفِ حق را می‌زنند🤗 من مطمئن بودم که امام از همه چیز آگاه هستند. داشتم فکر می‌کردم که یک دفعه دیدم ابرهای سیاه ⛈ به آسمان آمدند....آنها در هم می‌پیچیدند🌪 بعد از چند لحظه آنقدر باران شدید شد که امام مهربان❤️فرمودند: باید به شهر مدینه🕌 برگردیم. امام به همراه آن شخص به طرف شهر مدینه برگشتند....🕊من هم پرواز کنان از بالای سر آنها برگشتم.😊