هدایت شده از دنبال او
#آیات_نور
#حزب چهل و هشتم
پیامهای آیه فوق ⇧⇩:
1- قبل از بيان داستان، شنونده را براى شنيدن و عبرت گرفتن آماده كنيد.
2- حسد، مرز خانواده و عواطف خويشاوندى را نيز درهم مىشكند.
3- داستان يكى است، امّا نكات و درسهايى كه از آن استفاده مىشود بسيار است.
4- پرسش و طرح سؤال از جمله راههاى رسيدن به حقيقت است.
5- تا تشنهى شنيدن و عاشقِ آموختن نباشيم، از درسهاى قرآن استفاده كامل نمىبريم.
6- داستانهاى قرآن، پاسخ سؤالهاى زندگى مردم را مىدهد.
#استاد_قرائتی
●➼┅═❧═┅┅───┄
#مبلّغ_غدیر_باشیم
#تلنگر
💠نگذاریم #غدیر فراموش شود...اگر غدیر فراموش نمی شد #عاشورا اتفاق نمی افتاد...
🌹🌹🌹🌹
یا امیـــرالمومنین، امــــام مهربــــونم
مـــــرد شجــاع میدون، آقای پهلوونم
تو بی نظیرترینی، مثـلت نمیشه پیدا
عزیز و دردونه ای، برا خـــــــدای دانـا
بعد از پیامبر ما، تویی اول مــسلمان
بارها آورده خدا، اسمتو توی قــــرآن
دوستت دارم یه دنیا، اندازه آسمــــون
مهر تو رو خدا جون، آورده تو قلبمون
💬 شاعر : خادم نهج البلاغه
⚘⚘⚘⚘⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزشمار غدیر...
🌱 ۲۳ روز مانده به غدیر
#غدیریام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍 روز #دحوالارض
🔰 15 تیر_ ۲۵ذی القعده
🌍دحوالارض چه روزی است؟
✅ فضیلت و اعمال روز دحوالارض
🎤از زبان آیتالله مجتهدی تهرانی
⚘🌹⚘🌹⚘🌹
شکوفه های باغ انتظار
🥀داستان همسفر 🥀 🌲قسمت چهاردهم🌲 بسم الله الرحمن الرحیم سلام پدر عزیزم. 👨🔧نامه قبلی را
🥀داستان همسفر 🥀 🌲قسمت پانزدهم🌲
بسم الله الرحمن الرحیم
🌈در آغاز ماه شعبان، پیامبر اکرم (ص) به همراه سپاهیان خود به سرزمین تبوک رسید. منطقه " تبوک" در نوار مرزى حجاز و شام ،دورترین نقطهاى بود که پیامبر (ص) در غزوات خود به آنجا گام نهاد اما در آنجا اثری از سپاهیان روم نبود.!!
🌺گویا هنگامى که سپاه روم از حرکت سپاه عظیم اسلام با آن شهامت و شجاعت عجیبى که در جنگها نشان داده بودند و کم و بیش به گوش رومیان رسیده بود با خبر شدند، صلاح در این دیدند که ارتش خویش را به درون کشور فرا خوانده، چنین وانمود کنند که خبر تمرکز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدینه، شایعه بىاساسى بیش نبوده است، چرا که از به راه انداختن چنین جنگ خطرناکى که دلیلی برای آن نداشتند وحشت کرده بودند..
🌸پیامبر ص به مدت یک ماه در تبوک ماندند و بعد از آن به سمت مدینه برگشتند. در این لشکرکشی هر چند جنگی صورت نگرفت اما فایدههای زیادی داشت مانند این که:
🔹بسیارى از قبائل و امیران سرزمینهای اطراف تبوک به خدمت پیامبر(ص ) آمدند و پیمان عدم تعرض (سر جنگ نداشتن) با پیامبر (ص) امضا کردند و فکر مسلمانان از ناحیه آنان آسوده شد.
🔺فاصله تبوک تا مدینه حدود یک صد فرسخ راه (تقریبا 500 کیلومتر) است و از دورترین سفرهای جنگی پیامبر ص بود و مسیر حرکت، بسیار طولانى و پرزحمت بود. اتفاقات تاریخی زیادی در این مسیر رخ داد. یکی از آنها این بود:
🔹در ماه رمضان، هنگامی که پیامبر از غزوه تبوک باز میگشت؛ گروهی از صحابه بر سر راه آن حضرت در گردنه کوهی کمین کردند آنها نقشه داشتند پیامبرخدا را ترور کنند، آنان میخواستند شتر پیامبر را رم دهند تا پیامبر از کوه پرتاب و کشته شود. خداوند، پیامبر را از قصد آنان خبر داد و ایشان (ص) نیز کارهای لازم را انجام داد.
♦️پیامبر به حذیفه بن یمان و عمار دستور داد؛ یکی در جلوی ایشان و دیگری در پشت سر، راه بیفتند و از پیامبر مراقبت کنند و همچنین دستور داد بقیه سپاه از پایین کوه بروند. سپاهیان از پایین کوه حرکت کردند اما منافقانی که قصد ترور داشتند به دامنه کوه رفتند. پیامبر صدای آنان را شنید و عصبانی شد. به حذیفه دستور داد آنان را پراکنده کند و در نتیجه آنان پراکنده شده و به صورت مخفیانه به سپاه پیوستند.
یکی از یاران رسول خدا ص به نام اُسَید بن حُضَیر از رسول خدا اجازه خواست تا آنان را به قتل برساند اما پیامبر با این امر مخالفت کرد و به او گفت: دوست ندارم عرب در مورد من بگوید: پس از آنکه با کمک اصحابش به پیروزیهایی دست یافت؛ شروع به کشتن اصحابش کرد.
🍁پارسا جان! اگر منافقین موفق میشدند حضرت محمد (ص) را در آنجا شهید کنند چه اتفاقی برای دین اسلام میافتاد. راجع به این موضوع تا فردا وقت داری فکر کنی.
💗انتظار عشق💗
قسمت45
بعد از خوردن آش اینقدر خسته بودم که خوابم برد
با صدای مرتضی بیدار شدم
مرتضی: هانیه جان ! (انگار شب شده بود )
- ساعت چنده؟
مرتضی: نزدیک ۷ ،نمیخوای بیدار شی ؟
- وااییی چرا زودتر بیدارم نکردی ،میخواستم برم به عزیز جون کمک کنم ...
مرتضی: روز اولی مثل اینکه خیلی خسته شدی ،که حتی واسه نمازم صدات زدم بیدار نشدی
تن تن بلند شدم وضو گرفتم ،نماز مو خوندم ،لباسمو عوض کردم ،چادر رنگی رو سرم کردم - بریم اقا
مرتضی: بریم خانوم
وارد خونه شدیم همه اومده بودن - سلام
عاطفه جون: به خانووم ،ساعت خواب عزیزم
مریم جون: عع زنداداشمو اذیت نکنین ،بیچاره از صبح رفته بود پایگاه
سلام احوالپرسی کردم از خجالت رفتم تو آشپز خونه پیش عزیز جون...
- شرمنده عزیز جون ،خوابم برد،نتونستم زودتر بیام ...
عزیز جون: اشکال نداره عزیزم ،میدونستم خسته ای ،بیا الان این سالادا رو درست کن
- چشم
موقع شام سفره رو گذاشتیم
دست پخت عزیز جون حرف نداشت
یه دفعه وسط غذا خوردن
حسین اقا گفت: زنداداش عکس ما رو کی میکشی؟
عاطفه جون : عکس چی ؟
حسین اقا : عکس شهادت...
عاطفه : وااا یعنی چی؟
مرتضی: هیچی زنداداش ، داداش حسین شوخی میکنه ،هانیه میاد پایگاه عکسای شهدا رو طراحی میکنه همین
مریم: وایی چه عالی ،هانیه عکسا رو میاری خونه؟
- نه ،همونجا میزارم قراره آقا مرتضی با حاجی صحبت کنه واسشون قاب درست کنیم
عاطفه : چه فکر خوبی کردی،هانیه جان ،آفرین
- خیلی ممنونم
حسین اقا : خوب حالا که همه با این کار موافق هستین، زنداداش امشب باید یه عکس از من هم طراحی کنین
همه گفتن : ععععع...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸