eitaa logo
اُمـید غـریـبـان تـنهـا
285 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
105 فایل
کانون مهدویت دانشکده علوم قرآنی مشهد جهت ارتباطات، انتقادات و پیشنهادات به آیدی زیر مراجعه کنید: @Shm0126 کپی با ذکر صلوات و اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 تاسیس کانال مصادف1401/10/23
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ عجیب‌ترین موجود عالم 🔹از حكيمى پرسيدند: عجيب‌ترين موجود عالم چيست؟ 🔸گفت: انسان. 🔹گفتند: چرا انسان؟ 🔸گفت: زيرا براى به‌دست‌آوردن مال، سلامتى‌اش را به‌خطر مى‌اندازد و پس از آنكه مالى به‌دست آورد، براى بازيابى صحت و سلامتى‌اش مصرف می‌کند. 🔹چنان غم آينده را می‌خورد كه از امروز خود لذتى نمی‌برد. 🔸چنان زندگى می‌كند كه گويا هرگز نمی‌ميرد. 🔹و چنان می‌ميرد كه گويى اصلاً زنده نبوده است...
🔅 ✍️ به مشکلات بخند 🔹مرد جوانی که می‌خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت. 🔸استاد خردمند گفت: تا یک سال به هرکسی که به تو حمله کند پولی بده‏. 🔹تا ۱۲ ماه هرکسی به جوان حمله می‌کرد، جوان به او پولی می‌داد. 🔸آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعدی را بیاموزد. 🔹استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. 🔸همین که مرد رفت، استاد خود را به لباس یک گدا درآورد و از راه میان‌بر کنار دروازه شهر رفت. 🔹وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او. 🔸جوان به گدا گفت: عالی‌ست! یک سال مجبور بودم به هرکس که به من توهین می‌کرد پول بدهم، اما حالا می‌توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم. 🔹استاد وقتی صحبت جوان را شنید، چهره خود را نشان داد و گفت: برای گام بعدی آماده‌ای، چون یاد گرفتی به‌روی مشکلات بخندی. ‌‌‌‌‌‌ ‌ 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔆 ✍ زندگی دکمه بازگشت نداره! 🔹می‌گن روز قیامت بعضی از مردم از خدا می‌خوان اونا رو به دنیا برگردونه تا اعمال بهتری انجام بدن اما جواب اینه که تو هر روز صبح به زندگی برگردونده می‌شدی، چه کردی؟! 🔸فرصت‌ها رو نسوزونید. زندگی دکمه بازگشت نداره، انسان باشیم و با انسانیت زندگی کنیم. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ خودت باش 🔹داشتم به میهمانم می‌گفتم اگر راحت‌تر است رویه نایلونی روی مبل‌های سفید را بردارم؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان بردارم. 🔸او تعارف کرد و گفت: راحت است. 🔹من اما گرمم شد و برداشتم. بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت‌تر است! 🔸سه سالی می‌شد آن‌ها را خریدم اما هیچ لک و ضربه‌ای تاکنون بر آن‌ها نیفتاده. اگرچه بیشتر اوقات به‌دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی‌شان محروم مانده‌ام. 🔹بعد یاد همه روکش‌های زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛ روکش روی موبایل‌ها، شیشه‌ها، صندلی‌های ماشین، کنترل‌های تلویزیون، لباس‌های کمد و... 🔸همه این روکش‌ها دال بر دو نکته است؛ یا بر نالایقی خود باور داریم، یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی‌ارزشی را به ارث بگذاریم. 🔹در روابطمان نیز هر روز انواع روکش‌ها را بر رفتارمان می‌گذاریم؛ روکش می‌گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، تا فلانی نفهمد چقدر شکست خورده‌ایم. 🔸نقاب‌ها و روکش‌ها را استفاده می‌کنیم برای اینکه اعتقاد داریم این‌گونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است. 🔺کدام روز مبادا؟! زندگی همین امروز است. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ زمان داره مثل برق‌وباد می‌گذره، قدرش رو بدون ▪️معنای ۷ سال رو‌ کی خوب می‌فهمه؟ ▫️دانشجوهای پزشکی. ▪️معنای۴ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽بچه‌های کارشناسی. ◾معنای ۲ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽سربازها. ◾معنای ۱ سال رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽پشت‌کنکوری‌ها. ◾معنای ۹ ماه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽بانوان باردار. ◾معنای ۱ ماه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽کسایی که ۱ ماه مبارک رمضان رو روزه گرفتن. ◾معنای ۱ هفته رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽سردبیرهای مجلات هفتگی. ◾معنای ۱ روز رو کی می‌فهمه؟ ◽کارگران روزمزد. ◾معنای ۱ ساعت رو کی می‌فهمه؟ ◽عاشق منتظر. ◾معنای ۱ دقیقه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽اونایی که از پرواز جا موندن. ◾معنای ۱ ثانیه رو کی خوب می‌فهمه؟ ◽اونایی که در تصادف جون سالم به در بردن. ◾معنای ٠/۱ ثانیه رو کی می‌فهمه؟ ◽اونایی که تو المپیک مقام دوم رو به دست آوردن. 💢 اگر گذشت ایام رو حس نمی‌کنی، برای اینه که زمان برات اهمیت نداره! قدر زندگی و زمانی رو که داره مثل برق‌وباد می‌گذره، باید دونست. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ اعمال انسان بر چهره‌اش اثر می‌گذارد 🔹حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به‌عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. 🔸نقاش به جست‌وجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد. چون فرشته‌ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش‌چهره و معصوم را پیدا نمود. 🔹روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می‌نشاند و تصویر او را می‌کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. 🔸حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید، نقاش به جاهای بسیاری می‌رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی‌یافت چون همه بندگان خدا بودند، هرچند اشتباهی کردہ بودند. 🔹سال‌ها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. 🔸پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است، به نقاش گفت هر طور شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. 🔹نقاش بار دیگر به جست‌وجو پرداخت تا مجرمی زشت‌چهره با موهایی درهم‌ریخته را در گوشه‌ای از خرابات شهر یافت. 🔸از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشی‌اش را به‌عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. 🔹چند روز مشغول رسم نقاشی شد تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می‌چکد. 🔸از او علت را پرسید. مجرم گفت: شما قبلا هم از چهره من نقاشی کشیده‌اید. من همان بچه معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده است. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم تا دیگران بخورند 🔹روزی پادشاهی ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ اگر ﻫﺮﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه‌ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ. 🔸ﺩﺭ حالی که ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺷﺖ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﻮﺩﺳﺎﻟﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ. 🔹شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ‌ﻭﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ‌ﮐﺎﺭﯼ؟ 🔸ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺎﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ. 🔹سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ. 🔸ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. 🔹ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻨﺪﯾﺪ. 🔸شاه ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﯼ؟ 🔹ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! 🔸باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. 🔹ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ. 🔸پادشاه ﮔﻔﺖ: ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟ 🔹ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ! 🔸مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ‌ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. 🔹پرسیدند: چرا با عجله می‌روید؟ 🔸گفت: نود سال زندگی باانگیزه و هدفمند، از او مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است، پس لایق پاداش است. 🔹اگر بمانم خزانه‌ام را خالی می‌کند.😁 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 نباید منتظر شرایط خوب و مســاعد باشیم تا به اصلاح نفس بپردازیم و برنامه های زندگــی خود را در جهت تقرب به خدا مرتب کنیم! این یک فریب است که انسان برنامه ریزی و اقدامات منظــم خود برای تقرب و اصلاح نفس را به شرایط خوبـــی موکول کند که هرگز پیش نمی‌آید! زندگی، حضــور در همین به‌ هم ریختگی هاست! ✨️ 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ قدر عافیت را بدان 🔹یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکت بودند. 🔸در همان کشتی دانایی نیز بود. 🔹غلام از تلاطم دریا وحشت داشت و مدام گریه‌وزاری می‌کرد. 🔸مسافران از گریه‌وزاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان دانا از صاحب غلام خواست تا اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت کند. 🔹بازرگان اجازه داد. دانا فوری امر نمود تا غلام را به دریا انداختند و چون نزدیک به هلاکت رسید او را بیرون آوردند. 🔸غلام بعد از آن در گوشه‌ای از کشتی ساکت و آرام نشست. 🔹اهل کشتی از دانا سوال کردند: در این عمل چه حکمت بود که غلام ساکت و آرام شد؟ 🔸دانا گفت: این غلام قدر عافیت این کشتی را نمی‌دانست و چون به دریا افتاد فهمید که کـشتی جای امن و آرامی است. 💢 قدر عافیت را کسی می‌داند که به مصیبتی گرفتار آید.
🔅 ✍ پندهای یک پدر به پسرش 🔹منتظر هیچ‌ دستی در هیچ‌جای این دنیا نباش و اشک‌هایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند). 🔸زبان استخوانی ندارد ولی این‌قدر قوی هست که بتواند به‌راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرف‌هایت باش). 🔹به کسانی که پشت‌سرت حرف می‌زنند بی‌اعتنا باش، آن‌ها جایشان همان‌جاست، دقیقا پشت‌سرت (گذشت داشته باش). 🔸گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو می‌گیرد. خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن. 🔹عمر من ۸۰سال است ولی مثل ۸ دقیقه گذشت و دارد به پایان می‌رسد. در این دقیقه‌های کم کسی را از خودت ناراحت نکن. 🔸قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته‌هایت را پیش خدا گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و داشته‌هایت را شاکر باش. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍️ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی 🔹مردی به‌سرعت و چهارنعل با اسبش می‌تاخت. اين طور به نظر می‌رسيد که جای بسيار مهمی می‌رود. 🔸مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد: کجا می‌روی؟ 🔹مرد اسب‌سوار جواب داد: نمی‌دانم، از اسب بپرس! 🔸و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادت‌هايمان می‌تازیم، بدون اينکه بدانیم کجا می‌رویم. 🔹وقت آن رسيده که کنترل افسار را به دست بگيريم و زندگی‌مان را در مسير رسيدن به جایی قرار دهيم که واقعاً می‌خواهيم به آنجا برسيم. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ قانون کامیون حمل زباله 🔹روزی من با تاکسی عازم فرودگاه بودم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می‌کردیم که ناگهان یک ماشین از محل پارک پرید وسط جاده درست جلوی ما. 🔸راننده تاکسی من محکم ترمز گرفت، طوری که سرش با فرمون برخورد کرد. ماشین سُر خورد، ولی نهایتاً به فاصله چند سانتی‌متر از اون ماشین متوقف شد! 🔹ناگهان راننده اون ماشین سرش رو بیرون آورد و شروع کرد به فحاشی و فریادزدن به طرف ما. 🔸اما راننده تاکسی من فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون داد وخیلی دوستانه برخورد کرد. 🔹با تعجب ازش پرسیدم: چرا شما این رفتار رو کردین؟! مرتیکه نزدیک بود ماشین رو از بین ببره و ما رو به کشتن بده. 🔸اینجا بود که راننده تاکسی درسی رو به من آموخت که هرگز فراموش نکرده و نخواهم کرد: «قانون کامیون حمل زباله». 🔹اون توضیح داد: خیلی از آدما مثل کامیون‌های حمل زباله هستن. وجود اونا، سرشار از آشغال، ناکامی و خشم و پُر از ناامیدیه. 🔸وقتی آشغال در اعماق وجودشون تلنبار می‌شه، دنبال جایی می‌گردن تا اون رو تخلیه کنن و گاهی اوقات ممکنه روی شما خالی کنن. به خودتون نگیرین. فقط لبخند بزنین، دست تکون بدین و براشون آرزوی خیر کنین و برین. 🔹آشغال‌های اونا رو نگیرین تا مجبور نشین روی بقیه اطرافیانتون تو منزل، سرکار یا توی خیابون پخش کنید. 🔸حرف آخر اینه که افراد موفق اجازه نمی‌دن کامیون‌های آشغال دیگران، روز قشنگشون رو خراب کنه و باعث ناراحتی اون‌ها بشه. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ جوابی که درست بود 🔹معلمی به یک پسر هفت‌ساله ریاضی درس می‌داد. 🔸یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم می‌خواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. 🔹از پسر پرسید: اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟ 🔸پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: ۴ تا! 🔹معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. با ناامیدی با خود فکر کرد: شاید بچه درست گوش نکرده باشه. 🔸او به پسر گفت: پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟ 🔹پسر ناامیدی را در چشمان معلم می‌دید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود. 🔸این بار با شک و تردید جواب داد: چهار. 🔹یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به‌خاطر آورد که پسرک توت‌فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث می‌شود نتواند در شمارش تمرکز کند. 🔸معلم با این فکر، مشتاق و هیجان‌زده از پسر پرسید: اگر من یک توت‌فرنگی و یک توت‌فرنگی دیگه و یک توت‌فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت‌فرنگی داری؟ 🔹پسر که خوشحالی را بر صورت معلم می‌دید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: سه؟ 🔸معلم لبخند پیروزمندانه‌ای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟ 🔹پسر بدون مکث جواب داد: چهار! 🔸معلم مات‌ومبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: چرا چهار سیب؟ 🔹پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم. 💢 وقتی کسی جوابی به شما می‌دهد که متفاوت از آنچه می‌باشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجه‌گیری نکنید که او اشتباه می‌کند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آن‌ها هنوز فکر نکرده‌اید یا شناخت ندارید. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ خوبی‌های دیگران رو ببین نه عیب‌هاشونو 🔹ما آدم‌ها دو تا سبد بهمون آویزونه؛ یکی پشتمون و یکی جلومون. 🔸خوبی‌هامونو میندازیم تو سبد جلویی و بدی‌هامونو تو سبد پشتی. 🔹وقتی تو مسیر زندگی راه می‌ریم فقط دو چیز می‌بینیم؛ خوبی‌های‌ خودمون‌ و عیب‌های‌ نفر جلویی‌. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ در لحظه زندگی کن 🔹چند نفری که در جست‌وجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و خیلی آرام و خشنود به نظر می‌رسی. لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟ 🔸استاد گفت: بسیار ساده است. من زمانی که دراز می‌کشم، دراز می‌کشم. زمانی که راه می‌روم، راه می‌روم. زمانی که غذا می‌خورم، غذا می‌خورم. 🔹آن چند نفر دلخور شدند و فکر کردند که استاد آن‌ها را جدی نگرفته. 🔸گفتند: تمام این کارها را ما هم انجام می‌دهیم، پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟ 🔹استاد به آن‌ها گفت: زیرا زمانی که شما دراز می‌کشید به این فکر می‌کنید که باید بلند شوید. زمانی که بلند شدید به این فکر می‌کنید که باید کجا بروید. زمانی که دارید می‌روید، به این فکر می‌کنید که چه غذایی بخورید. 🔸فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید. به این علت است که از لحظه‌هایتان لذت واقعی نمی‌برید. همیشه در جای دیگر سیر می‌کنید و حس می‌کنید زندگی نکرده‌اید یا نمی‌کنید. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ می‌خواهی در دیگران چه ببینی؟ 🔹انعکاس چیزی باش که می‌خواهی در دیگران ببینی! 🔸اگر عشق می‌خواهی، عشق بورز. 🔹اگر صداقت می‌خواهی، راستگو باش. 🔸و اگر احترام می‌خواهی، احترام بگذار.
🔅 ✍ کسی که با ما تفاوت دارد، قابل احترام است 🔹برای من که ساعت ۵ صبح می‌خوابم، ساعت ۲ زود است و برای تو که ۱۱ شب در رختخواب هستی، ۲ دیر است. 🔸قضاوت هم همین است. تو حق نداری راجع به کسی که وضعیتش با تو متفاوت است، نظر بدهی. 🔸این‌طوری آدم‌ها طبقه‌طبقه می‌شوند. بالاتری‌ها به پایینی‌ها جوری دیگری نگاه می‌کنند و بالعکس. 🔹هر کدامشان با منطق و زاویه دید مخصوص به خودش دیگران را برانداز می‌کند. 🔸من کنار غذایم پنج‌شش فلفل تند دوست دارم و تو با نصف فلفل تمام وجودت می‌سوزد. 🔹می‌بینی؟ من و تو فرق داریم؛ افکارمان، جایگاهمان، خانواده‌مان، شخصیتمان. 🔸دلیلی ندارد اگر سلایق یا رفتارم شبیه تو نیست، مورد سرزنش قرار بگیرم و انگشت اشاره‌ات سمت من بچرخد. 💢 کسی که با ما تفاوت دارد، قابل احترام است. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍️ آنچه خدا به تو داده امانتی‌ست که روزی آن را پس می‌گیرد 🔹پیرمردی که ۸٠سالگی خود را پشت‌سر گذاشته، بیمار می‌شود. دست‌هایش لرزش عصبی گرفته و دیگر قادر به برداشتن درست اشیا نیست. 🔸از آن روز غذاخوردنش هم دچار مشکل شده است. چشم‌هایش هم بر اثر آب‌مروارید و کهولت‌سن بسیار کم‌سو شده و عینک هم درمانش نمی‌کند. 🔹یک روز صبح که از خواب برمی‌خیزد می‌بیند پاهایش هم دیگر برای همیشه از او قبل از مرگش خداحافظی کرده‌اند و او دیگر قادر به راه‌رفتن هم نیست و برای بیرون‌رفتن در روستا، پسرش باید او را روی کول خود سوار کند. 🔸برای بار اول که پسرش او را سوار بر کول خود می‌کند تا برای رفع دلتنگی از خانه بیرون رود، پیرمرد شدید گریه‌اش می‌گیرد. 🔹پسرش از او می‌پرسد: پدرجان! چرا گریه می‌کنی؟ 🔸می‌گوید: پسرم! قاعده دنیا بر آن است که آدمی را در ابتدای تولدش دست‌ها را قادر به برداشتن اشیا می‌کند و سپس پاها را قادر به حرکت‌کردن در سن کودکی کرده و به او برای ورود به دنیا و حرکت در آن خوش‌آمد می‌گوید. 🔹من دیدم که در پیری هم، همه آن‌ها را به‌ترتیب از من گرفت. ابتدا قدرت از دست‌هایم و اکنون که قدرت راه‌رفتن را از پاهای من گرفت یعنی به من هشدار می‌دهد که از روی زمین من بلند شو، بر پای دیگران باید راه بروی و به‌سوی خانه قبر و آخرتت حرکت کنی.
🔅 ✍ از تو حرکت از خدا برکت 🔹مرد جوان فقیر و گرسنه‌ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و به گروهی از ماهی‌گیران و سبد پر از ماهی کنار آن‌ها چشم دوخته بود. 🔸با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی‌ها داشتم. آن‌وقت آن‌ها را می‌فروختم و لباس و غذا می‌خریدم. 🔹یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد: اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی، به تو می‌دهم. 🔸این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم. 🔹مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت. در حالی‌که قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی‌ها مرتب طعمه را گاز می‌زدند و یکی پس از دیگری به دام می‌افتادند. 🔸طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد. 🔹مرد مسن‌تر وقتی برگشت، گفت: همه ماهی‌ها را بردار و برو. اما می‌خواهم نصیحتی به تو بکنم؛ دفعه بعد که محتاج بودی وقت خودت را با خیال‌بافی تلف نکن. 🔸قلاب خودت را بنداز تا زندگی‌ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی‌داشتن تور ما را پر از ماهی نمی‌کند. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ اگر درختی نکاشتید، انتظار میوه نداشته باشید! 🔸یکی از مهم‌ترین قوانین جهان عمل و عکس‌العمل است. به این صورت که شما کاری را انجام می‌دهید و متناسب با آن کار نتیجه‌اش را هم دریافت می‌کنید. 🔹مثلا من ۶ ماه باشگاه می‌روم و نتیجه‌اش را که تناسب اندام هست، می‌بینم. 🔸یا یک سال زبان می‌خوانم و بعدش می‌توانم در حد خوبی صحبت کنم. 🔹یا مثلا یک دانه می‌کارم و از آن مراقبت می‌کنم و بعدا میوه آن درخت را برداشت می‌کنم. 💢 شما بذرتان را بکارید و به آن آب بدهید و از آن مراقبت کنید. با چیز دیگر هم کار نداشته باشید. نتیجه خودش رقم می‌خورد. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍️ تنبیه هوای نفس در تشییع‌جنازه 🔹در تشییع‌جنازه یکی از آشنایان ثروتمند برای رضای خدا و تنبیه نفس حاضر شدم. ندایی درونی مدام مرا یاد مرگ و نداشتن عمل صالح و کثرت گناهان می‌اندازد که حالت معنوی و صلوات عجیبی از رحمت الهی دارم. 🔸به‌ناگاه در آخر دفن کسی بلند ندا می‌دهد: دوستان! برای نهار تالار... منتظرتان هستیم. 🔹هوای نفس و شیطان با یادآوری غذاهای لوکس که رسم میزبان ثروتمند است، مرا دوباره به دنیا مشغول می‌کند و با تداعی لذتی از دنیا‌، دوباره لذت اندیشه به مرگ را از من می‌گیرد. 🔸آری شیطان به‌راستی چنین قصد دارد حال‌وهوای معنوی ما را در همه جا با ذکر دنیا از ما سَلب کند. 🔻در بحارالأنوار از امام باقر «علیه‌السلام» آمده است: 💠 «دعوت به تشییع‌جنازه را بپذیر که مرگ و آخرت را به یاد تو می‌اندازد، و حضور در ولیمه را اگر هم‌زمان با تشییع‌جنازه به آن دعوت شده بودی، نپذیر که ذکر دنیا و غفلت در آخرت، در آن است.» 🔸به‌راستی که بدعت‌ها چنین به‌دست شیطان ما را از حقیقت فهم زندگی‌مان غافل می‌سازد. برای همین است که طبق حدیث نبوی در پنج امر اطعام جایز و نیک است: 🔹۱. خرید خانه؛ ۲. سفر حج؛ ۳. عروسی؛ ۴. تولد فرزند؛ ۵. ختنه فرزند ذکور. 🔸اگر دقت داشته باشیم در فوت و مرگ، اطعام جزو سنت‌های نبوی نیست؛ چون باعث می‌شود هوای نفسمان ما را از بهره‌وری از برکات معنوی تشییع‌جنازه محروم کند. 🔹از سوی دیگر در پنج مورد ذکرشدۀ اطعام، انسان می‌تواند هر زمان آمادگی داشت به آن اقدام کند؛ ولی مرگ بی‌خبر می‌آید و چه‌بسا در فقر انسان، انسان را گرفتار سازد. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ زندگی ارزش جنگیدن داره 🔹یه کارمند ساده بانک بعد از ۲۰ سال خودشو بازخرید می‌کنه و می‌ره تولیدی لباس مجلسی می‌زنه. الان بعد از هشت سال حدود ۱۲۰۰ کارگر توی کارگاه‌هاش کار می‌کنن و صاحب بیش از ۲۰ ملک مسکونیه! 🔸شما وقتی خبر بالا رو می‌خونی بهت این حس القا می‌شه که انگار توی آسمونا تاس انداختن و بین کارمندای بانک این برنده شده و یه دفعه زندگی‌اش متحول شده. 🔹دیگه شما نمی‌دونی این آدم توی اون ۲۰ سال انواع کلاس خیاطی رفته، همون حقوق محدود کارمندی‌شو جمع کرده و نمایشگاه‌های معروف کشورهای همسایه رو رفته. 🔸حتی دو بار قبل از زمانی که موفق بشه هم سعی کرده از یه جایی کار رو شروع کنه ولی با شکست مواجه شده. یا حتی به‌خاطر این ریسکی که بعد از ۲۰ سال کرده، همسرش ازش جدا شده. 🔹هیچ‌چیز با تاس‌انداختن معلوم نمی‌شه. هیچ‌چیز اتفاقی نیست. 🔸شما برای رسیدن به نقطه مطلوب باید هرچند کوچک، هرچند مذبوحانه گام بردارید، خطر کنید و از شکست نترسید. 🔹عمر ما می‌گذره و تمام این سال‌هایی که کاری که مورد علاقه‌تون نیست رو کردید، دیگه برنمی‌گرده. 🔸زندگی چون یک بار اتفاق میفته، ارزش ریسک‌کردن و جنگیدن داره، حتی اگه آخرش ببازید. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍️ مهربان‌ترین خلقت خدا 🔹از صاحب سیرت و حکمتی پرسیدند: در دنیا مهربان‌ترین خلقت خدا را در چه یافتی؟ 🔸گفت: خاک! 🔹برای آنکه همه چیز از خاک خلق می‌شود، و خاک تنها خلقت الهی است که همه چیز از مخلوق خود را در خود فرومی‌برد و محو می‌کند. 🔸نه تنها مهربان‌ترین بلکه مسئولیت‌پذیرترین خلقت هستی است. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ احترام به‌خاطر ترس یا نیاز؟ 🔹گرگی با مادر خود از راهی می‌گذشتند. بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان می‌انداخت. 🔸گرگ مادر اهمیتی نداد و رد شد. 🔹فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی. 🔸گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان می‌اندازد. اگر او نمی‌ترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمی‌کرد، چون مطمئن است من نمی‌توانم آنجا بایستم و او را بگیرم. 🔹پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان می‌اندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف می‌کند. 💢 گاهی ما را احترام می‌کنند، گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و به‌خاطر شایستگی ماست، چه‌بسا این احترام یا به‌خاطر نیازی است که بر ما دارند یا به‌خاطر ترسی است که از شر ما بر خود می‌بینند. 🔺مانند سکوت و احترام کارگری در برابر کارفرمایی ظالم! 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱
🔅 ✍ «نه» گفتن را یاد بگیر 🔹«نه‌» گفتن موهبت بزرگی‌ست که یادگرفتنش جهانت را امن‌تر می‌کند و روانت را آسوده‌تر. 🔸همان‌قدر که نه‌گفتن را یاد می‌گیری، گوش‌هایت را برای «نه‌» شنیدن نیز آماده کن. 🔹بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی در بیاید. 🔸«نه» در حقیقت موجود خوب و سربه‌زیری است. 🔹اما اگر همین «نه» سربه‌زیر پشت آری‌های ساختگی‌مان پنهان شود به‌زودی از ما موجودی نقاب‌دار و بیمار می‌سازد که یک گردان عصبانی از «نه»های سرکوب‌شده روانش را اِشغال کرده است. 🌱🕊@omide_ghariban_tanha🕊🌱