7-khane-tekani-delha.mp3
زمان:
حجم:
9.57M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان
※قسمت هفتم:👇
※خانه تکانی دلها🤗
تارا کوچولو گفت:
من از بابا و مامان خواستم امشب جلوی در ورودی میز بگذاریم و به مردمی که رد می شوند افطاری بدهیم؛
اما بابا گفتند برای اینکار باید از شما اجازه بگیریم.
آقای مرادی گفت: به بابا بگو....
از سایت کودک منتظر :
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
8-radio-ghadimi.mp3
زمان:
حجم:
14.32M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👦🏻👧🏻
※داستان هشتم:👇
※ رادیوی قدیمی🤗
صدای آقاجون از فاصله دور بلند شد:
خانم جون این صدای چیست؟!...امیرحسین تو هستی بابا؟
امیر حسین هول شده بود. هر کاری کرد نتوانست موج رادی را به حالت اول برگرداند.
با عجله رادی را خاموش کرد...
تق!
رادی تکان تکان خورد و روی زمین افتاد...
از سایت کودک منتظر :
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
roze-yavashaki-.mp3
زمان:
حجم:
26.41M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👧🏻👦🏻
※داستان نهم:👇
※ روزه یواشکی🤗
به ساعت که نگاه کرد نیم ساعتی تا وقت داروهایش فرصت داشت.
بعد از سحری آب نخورده بود، درد کلیه ها دوباره به سراغش آمده بود .
لیوانش رو پر از آب کرد و گذاشت روی میز، سرش را گرفت سمت آسمان و گفت:
خدا جون .....
من روزه ام.
از سایت کودک منتظر :
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
زمان:
حجم:
17.74M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان
※داستان دهم:
※مثل یک مادر👦🏻👧🏻
چند نفر به یک نفر؟ تنها گیر آوردید؟
الان نشانتان میدهم...
ترسوها، جرات دارید بایستید !
دست پسر را گرفت و گفت:
- بلند شو، باید از
سایت کودک منتظر :
«استدیو "داستان کودک" #انسان_تمام »
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
11-mehman-haye-khob.mp3
زمان:
حجم:
13.76M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👦🏻👧🏻
※داستان یازدهم:👇
※ مهمانهای خوب🤗
رامین و رضا از شاخههای نازک آویزان بودند و تاب میخوردند.
حسنا با فشار زیادآب، سعی میکرد برگهای حیاط را جارو کند.
هدی هم از درختها میوه می کند و نیمه خورده می انداخت توی باغچه.
مامان و بابا رفته بودند خوراکی برای بچه ها بخرند، سیزده بدرامسال درماه رمضان بود....
از سایت کودک منتظر :
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═• @OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
زمان:
حجم:
11.39M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👧🏻👦🏻
※داستان دوازدهم:👇
※ ماه خوب سارا🤗
دیروز مریم، همکلاسیم، می گفت: وای که ماه رمضان چقدر سخت است.
از صبح تا شب هیییچی نباید بخوریم.
آخ، تشنگی!
وقتی بعد از یک عالم بازی، با گلوی خشک خشک، نباید حتی یک قلپ، حتی یک قطره، آب بخوریم، تحمل کردنش از همه چیز سختتر است.
راستش را بخواهید، من هم اول با او موافق بودم.
سایت کودک منتظر :
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
Khale-golab-13.mp3
زمان:
حجم:
15.61M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👧🏻👦🏻
※داستان سیزدهم:👇
※ خاله گلاب🤗
خاله گلاب خوشحال شد. مربا را داد خرما را گرفت و راه افتاد. کمی جلوتر مرد صیاد ماهی هایش را روی یک چرخ دستی چیده بود تا بفروشد.
خاله گلاب به زنبیلش نگاه کرد. چیزی توی آن نبود که بشود به جایش ماهی بگیرد.
همانجا ایستاد و غصه خورد. اما کمی بعد با خودش فکر کرد....
از سایت کودک منتظر :
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
14-ghahreman-vaghei.mp3
زمان:
حجم:
13.36M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👧🏻👦🏻
※ داستان چهاردهم:👇
※ قهرمان واقعی🤗
بابا نفس عمیقی کشید و گفت:«خودت فکر کن. با مربیتون صحبت کن. بعد تصمیم بگیر..»
بابا بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
بعد از شام نغمه کنار بابا نشست و گفت:«نمیشه هم روزه بگیرم، هم در مسابقه شرکت کنم؟
از سایت کودک منتظر :
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═• @OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
زمان:
حجم:
19.24M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👧🏻👦🏻
※ داستان پانزدهم:👇
※ افطاری یواشکی🤗
سنگ کاغذ قیچی"
یک
"سنگ کاغذ قیچی"
دو
"سنگ کاغذ قیچی"
سه
آن روز ایلیا با لب و لوچهی آویزان بازی را واگذار کرد.
ایلیا که لپهای چاقالویش مثل لبو سرخ شده بود، با غصه گفت: آخه چرا من، باید خوراکی بیشتری بیارم؟
همهی بچهها زدن زیر خنده و گفتند:...
از سایت کودک منتظر :
Kids.montazer.ir
ویژه ولادت امام حسن علیهالسلام
👏❤🧡💛💚💙💜🤎👏
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
16-nane-nabat.mp3
زمان:
حجم:
18.62M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👧🏻👦🏻
※ داستان شانزدهم 👇
※ ننه نبات🤗
آن روز ظهر بعد از نماز همه یکی یکی رفتند. فقط ننه نبات نشسته بود گوشه ی مسجد و ذکر می گفت.
چشمش به بچه ها افتاد که با تمام بازیگوشی هایشان حالا فقط فکر آماده کردن مسجد بودند.
احساس کرد بیشتر از همیشه دوستشان دارد. بلند شد و دولا دولا با کمک عصا به طرفشان رفت و....
از سایت کودک منتظر :
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
زمان:
حجم:
15.99M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان 👧🏻👦🏻
※ داستان هفدهم👇
※ ابـــرک🤗
ابرک از خانه خیلی خوشش آمد از آقای باد پرسید «آقای باد مهربان اینجا چه شهری است»
آقای باد گفت «مکه»
ابرک خوب که نگاه کرد یک عالم فرشته دید که توی آسمان بالا و پایین میرفتند. ابرک تا حالا این همه فرشته را یکجا ندیده بود. آقای باد گفت...
از سایت کودک منتظر:
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛
زمان:
حجم:
13.37M
#داستان_صوتی
#قصه_های_رمضان👧🏻👦🏻
※ داستان هجدهم👇
※ ممنونم باباعلی🤗
- همیشه اینجا بساط دستفروشی بود. اما این بار نیرویی مرا نگه داشته بود.
در بساط پیرمرد دستفروش، چشمم به قاب عکس کهنه ایی افتاد. حال عجیبی داشتم! تنم یخ کرده بود!
از سایت کودک منتظر:
Kids.montazer.ir
•═༅༅••••༅༅═•
@OmideDelhaaa
┗•༅•💫🌟💫•༅•┛