eitaa logo
مَلجَــــــا
276 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وضع غذا پختنم دیدنی بود. برایش فسنجان درست کردم. چه فسنجانی! گردوها را درسته انداخته بودم توی خورش. آن قدر رب زده بودم، که سیاه شده بود. برنج هم شورِشور. نشست سر سفره. دل تو دلم نبود. غذایش را تا آخر خورد. بعد شروع کرد به شوخی کردن که «چون تو قره قروت دوست داری، به جای رب قره قروت ریخته ای توی غذا. » چند تا اسم هم برای غذایم ساخت؛ ترشکی، فسنجون سیاه. آخرش گفت«خدارو شکر. دستت درد نکنه. » [یادگاران،کتاب شهید زین الدین]
ست‌یاد‌کنیم‌شهدا‌را با‌ذکر‌صلوات‌و‌قرائت‌فاتحه‌ایی 🌿
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش‌ . . ________________ https://eitaa.com/maljakhat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نوید دلها 🫀🪖
ـ‹‹👀📌›› دختر خانوم ِخوشگل ! آقا پسر ِخوشتیپ ؛ لطفا کنار آینهٔ اتاقت بنویس ، طورۍ لباس بپوش و تیپ بزن که امام زمان نگاهت کنه .. نه نامحرم !
gerye-nakon.mp3
3.46M
چیزی نخواستیم به خدا؛ یه کربلا میخوایم ازت !💔
وقت نماز جماعت که می شد، اصرار می کرد من جلو بایستم. قبول نمی کردم. من یک بسیجی ساده بودم و آقا مهدی فرمانده لشکر. نمی توانستم قبول کنم. بهانه می آوردم. اما تقریبا همیشه آقا مهدی زورش بیش تر بود. چند بار شد که با حرف هایش گریه م انداخت. می گفت « شما جای پدر و عموی ماهایید شا باید جلو وایستید. » بعضی وقت ها خودش را از من قایم می کرد، نماز که تمام می شد، توی صف می دیدمش یا بعضی وقت ها بچه ها می گفتند که « آقا مهدی هم بودها! » [یادگاران،کتاب شهید مهدی باکری]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
تو.. اری تو هیهات از آنکه طفل گریخته را پنـــــاه ندهـــی.. :) __________ https://eitaa.com/maljakhat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از عملیات، آمده بود توی مسجد، برای نماز مغرب. خسته بود، خوابش برده بود. یکی آمده بود، با پا زده بود به پهلویش. گفته بود عمو! بلند شو. مسجد که جای خواب نیست. بلند شو. بگویی یک اخم کرده بود؛ نکرده بود. [یادگاران، کتاب شهید بروجردی]