وضع غذا پختنم دیدنی بود. برایش فسنجان درست کردم. چه فسنجانی! گردوها را درسته انداخته بودم توی خورش. آن قدر رب زده بودم، که سیاه شده بود. برنج هم شورِشور. نشست سر سفره. دل تو دلم نبود. غذایش را تا آخر خورد. بعد شروع کرد به شوخی کردن که «چون تو قره قروت دوست داری، به جای رب قره قروت ریخته ای توی غذا. » چند تا اسم هم برای غذایم ساخت؛ ترشکی، فسنجون سیاه. آخرش گفت«خدارو شکر. دستت درد نکنه. »
[یادگاران،کتاب شهید زین الدین]
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش . .
#حسین_جانم
________________
https://eitaa.com/maljakhat
هدایت شده از نوید دلها 🫀🪖
ـ‹‹👀📌››
دختر خانوم ِخوشگل !
آقا پسر ِخوشتیپ ؛
لطفا کنار آینهٔ اتاقت بنویس ،
طورۍ لباس بپوش و تیپ بزن
که امام زمان نگاهت کنه ..
نه نامحرم !
#تلنگرانھ
وقت نماز جماعت که می شد، اصرار می کرد من جلو بایستم. قبول نمی کردم. من یک بسیجی ساده بودم و آقا مهدی فرمانده لشکر. نمی توانستم قبول کنم. بهانه می آوردم. اما تقریبا همیشه آقا مهدی زورش بیش تر بود. چند بار شد که با حرف هایش گریه م انداخت. می گفت « شما جای پدر و عموی ماهایید شا باید جلو وایستید. » بعضی وقت ها خودش را از من قایم می کرد، نماز که تمام می شد، توی صف می دیدمش یا بعضی وقت ها بچه ها می گفتند که « آقا مهدی هم بودها! »
[یادگاران،کتاب شهید مهدی باکری]
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
تو..
اری
تو
هیهات از آنکه
طفل گریخته را
پنـــــاه ندهـــی.. :)
__________
https://eitaa.com/maljakhat
بعد از عملیات، آمده بود توی مسجد، برای نماز مغرب. خسته بود، خوابش برده بود. یکی آمده بود، با پا زده بود به پهلویش. گفته بود عمو! بلند شو. مسجد که جای خواب نیست. بلند شو.
بگویی یک اخم کرده بود؛ نکرده بود.
[یادگاران، کتاب شهید بروجردی]