مَلجَــــــا
•°🌱
خسته ام از همه ی شهر و گرفتارانش
کرمے کن که دلم ڪرب و بلا میخواهد
#اللہم_الرزقنا_حرم
🌱|💛
#شهیدانھ
تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن.
می گفت صدای پدر و مادر یا همسرم را نشنوم آرام نمی شوم.
برای پسرش دلتنگی می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید سیدمحمد توانست دوچرخه اش را رکاب بزند؟!
اما با تمام دلبستگی هایش خداحافظی کرد...
داوطلب شد و رفت..
به دوستش گفت می دانم این بار دیگر شهید می شوم.
در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه می کنم.
همسر و فرزندم را به خدا می سپارم...
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ♡
#شهید_سیدرضا_طاهر
.°🌿
وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
سستنشوید،غمگیننشویدشماپیروزید
اگرایمانداشتہباشید.
(آلعمـران¹³⁹)
---------------------------
ᴏᴍɪᴅɢᴀʜ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ظهور آقا قابل پیش بینی هست....
📌#استادپناهیان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
ظهور بسیار نزدیک است . . .|•
Γ🌿°
#معرفےڪتاب
#همہسیزدهسالگیام
کتاب «همه سیزده سالگی ام» در 18 فصل به خاطرات طحانیان از زمان قبل از اعزام به جبهه تا دوران اسارت و بعد آزادی پرداخته است. نویسنده در این اثر تلاش کرده تا طحانیان 13 ساله را به تصویر بکشد
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
گزیدهッ
نزدیکی غروب بود. رسیده بودم به خط آتش اصلی عراقی ها. هر چه نگاه می کردم نمی توانستم انتهای دشت را ببینم. حالا آتش عراقی ها به کنار، از سمت خودمان هم آتش تهیه شروع شده بود. از هر دو طرف گلوله می ریخت روی سرم و گیر کرده بودم این وسط. نیروهای خودی حدس زده بودند عده ای از عقب نشینی شب قبل جا مانده اند و احتمالاً این وسط گیر افتاده اند. مطمئن بودم شب حمله می کنند. باید خودم را به جان پناهی می رساندم و منتظر می ماندم. چون غروب نزدیک بود، عراقی ها داشتند آمادة پاکسازی می شدند. آن ها مطمئن بودند با این حجم آتشی که روی سر ما ریخته اند کسی زنده نمانده یا اگر مانده یارای مقاومت ندارد
ⓞⓜⓘⓓⓖⓐⓗ