eitaa logo
مَلجَــــــا
276 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
سخت است . . . از رقیه(س) بگویم به دخترت ؛ ای کاش بعدِ واقعه دختر نداشتی...!💔 @omidgah |~
⚫ خوابی که پس از شهادت سردار مهدی زین‌الدین دید هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن.از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» ▪روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین @omidgah |~
-
مَلجَــــــا
-
اگرتمامِ‌علمای‌جهان،یک‌طرف‌باشند ومقام‌معظم‌رهبری‌یک‌طرف؛مطمئنا من‌طرف‌امام‌خامنه‌ای‌می‌روم ..((:
همیشه‌ میگفت : واسه‌ کی ‌کار میکنی ؟! میگفتم : امام‌ حسین میگفت : پس، حرف‌ها رو بیخیال !! کار خودت ‌رو بکن جوابش با امام‌حسین . . .! 🌿″ -@omidgah'-
باسلام خدمت همه مخاطبین عزیز متاسفانه خبردار شدیم که مادر بزرگوار شهید ولایتی فر کمی کسالت دارن . برای سلامتی‌شون دعا کنید کسانی که شرایط دارن به نیت سلامتیشون دعای توسل و حمد شفا بخونن و اعلام کنن...🌹 @omidgah |~
هدایت شده از °|حوالےتو|°
Poyanfar - To Ba Hame Fargh Dari (128).mp3
5.26M
-----• "تو باهمه فرق داری... کی خوبو بد رو می خره یک شبه درهم💔" @mah_e_shahid
حاج حسین یکتا: قلبش مُهر ولایت خورده بود که توی ولایت پذیری رسید به یه جایی که حضرت آقا میگه بشار اسد باید بماند؛ حاج قاسم میگه چشم! و این چشم گفتن، هشت سال خواب رو از چشمش میگیره. اینجوری دلبری از ولایت میکنه که حضرت آقا میگه دلم براش تنگ شده. ...اون وقت، وقتی دلبری از ولایت کردی، دلبری از همه میکنی. @omidgah |~
‌•• یازینب(س) شرمنده‌ایم‌که‌بهای‌حسینی‌شدن‌ما، ‌بی‌حسین‌شدن‌ِتو‌بود… ‌و‌شرمنده‌تر‌ازآنکه‌تو‌بی حسین‌شدی وما‌حسینی‌نشدیم... ‌ ‌سَلامٌ‌عَلی‌قَلبِ‌زَینَبِ‌الصَّبور..🖤 :) @omidgah |~
. یادتونه بچه که بودیم اول کتابامون یه جمله از آ سید روح الله بود. اون جمله ای که می گفت: امید من به شما بچه دبستانی هاست. تقریبا اول همه کتابای درسی بود. می دونید، همیشه بعضی جمله ها درک و هضمش واسه بعضیا یکمی مشکله. شاید واسه ما هم اونروزا یکمی حالت طنز داشت این جمله. ینی چی امید امام به ماست؟! . یه مشت بچه؟! همیشه با شوخی و خنده از کنارش رد می شدیم. روزگار چرخید و چرخید تا ما بفهمیم جمله امام رو. تا درک کنیم افق نگاه این مرد رو. این که متوجه بشیم امام کجا ها رو میدید؟! . بایستی به چشم خودمون می دیدیم. باید حرف امام رو تجربه می کردیم. باید می دیدیم بزرگ شدن بچه دبستانی هایی که کنار ما روی یه میز و نیمکت نشستن و الان خودشون یه پا قهرمانند. اونم قهرمان هایی که واقعین. فراتر از نماد های پوشالی هالیوود. . امروز به همه ثابت شده که مکتب این مرد میتونه انسان بسازه. خروجی مکتب خمینی میشه قاسم سلیمانی، میشه‌ محسن حججی، میشه حسین ولایتی فر... اگه میخوایید آ سید روح الله رو بشناسید یه نگاه به زندگی سربازان مکتبش بندازید...🌹 @omidgah |~
شهید هادی شجاع، با وجود علاقه عجیبی که به همسرش داشت تنها بعد از ۱۰ روز که از ازدواجشان گذشته بود، با اصرار عازم سوریه می‌شود و پس از گذشت کمتر از یک ماه به شهادت می‌رسد. این نحوه شهادت ایشان تداعی‌کننده شهادت «وهب» از یاران اباعبدالله الحسین (ع) در واقعه کربلاست. هادی یکی از علاقمندان خاص به حضرت اباالفضل العباس (ع) بود و روزگار شرایط را برای او به گونه‌ای رقم زد که پیکرش در روز تاسوعای حسینی در گلزار شهدای امامزاده عباس چهاردانگه تهران دفن است. _____ -بہ‌نقل‌از‌همسر‌شهید – موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد از شغل پاسداری و علاقه شان به این شغل گفتند و جبهه سوریه؛ یک ماه گذشته بود که به او گفتم: آقا هادی! ممکنه شغلت ان را عوض کنید؟ ایشان هم بدون تعارف گفتند: « نه! من به این شغل علاقه دارم.» هروقت پلاک شان را به گردن می انداختند و می‌گفتند” من حتماً شهید می شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند، می گفتند: « من نیت کرده ام که نگذارم حرم حضرت زینب(س) به دست داعشی ها بیافتد.” من هم وقتی فهمیدم به خاطر حضرت زینب (س) می روند راضی شدم اما به زبان نیاوردم.» -@omidgah'-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا