eitaa logo
مَلجَــــــا
286 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿♥️ ... شب‌عملیات‌ پلاکشو‌ کَند و انداخت سمت سيم خاردارها! بهش گفتن این چه کاریہ! اگه شهید شدۍ خونوادت چه گناهی کردن ڪه یه‌عمرچشم‌انتظاربچشون‌باشن! گفت: یه لحظه توۍ ذهنم اومدڪه اگه شهيد بشم جنازمو میبرن توۍمحل و عجب تشییع جنازه‌ۍباشکوهی توےمحل واسم راه میفته! از خدا خجالت‌ڪشیدم.... 🖐🏻 🕊🌸
... «پاوه که بودیم، حاج احمد صبح‌ها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر می‌برد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا می‌رفتیم. بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود، آن هم صبح زود. اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برف‌ها سُر می‌خوردیم و ده دقیقه‌ای برمی‌گشتیم. حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما می‌ایستاد و به بچه‌ها خسته نباشید می‌گفت و از آنها پذیرایی می‌کرد. یک‌بار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم «مرسی برادر» گفت: «چی گفتی؟»، فهمیدم چه اشتباهی کردم، گفتم: «هیچی گفتم دست شما درد نکنه.» گفت: «گفتم چی گفتی؟» گفتم: «برادر گفتم خیلی ممنون» دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟» من که دیگر راه برگشتی نمی‌دیدم، گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی» گفت: «بخیز». سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح، واقعاً کار دشواری بود. اما چاره‌ای نبود باید اطاعت امر می‌کردم. بیست متری که رفتم، دیگر نتوانستم ادامه بدهم. انرژی‌ام تحلیل رفته بود. روی زمین ولو شدم و گفتم: «دیگه نمی‌تونم»؛ حاج احمد گفت: «باید بری»، گفتم: «نمی‌تونم»، والله نمی‌تونم»، بعد با ضربه‌ای به پشتم زد که نفهمیدم از کجا خوردم! ظهر که همدیگر را دوباره دیدیم، گفتم: «حاج احمد اون چه کاری بود که شما با من کردی؟ مگه من چی گفتم؟ به خاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟»، گفت: «ما یک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم. زبان داریم. شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید. به جای این حرف‌ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه!» حاج احمد متوسلیان🌹 @omidgah
💍 وقتے مےاومد خونہ دیگه نمے ذاشت من کار کنم زهرا رو مےذاشت رو پاهاش و با دست بہ پسرمون غذا میداد مےگفتم : یکے از بچہ ها رو بده بہ من🙃 با مهربونے مےگفت : نہ شما از صبح تا حالا بہ اندازه کافے زحمت کشیدے مهمون هم کہ میامد پذیرایے با خودش بود دوستاش بہ شوخے مےگفتن : مهندس کہ نباید تو خونه کار کنہ! مےگفت: من کہ از حضرت‌علے{ع} بالاتر نیستم مگہ بہ حضرت‌زهرا{س} کمك نمے کردند؟!💙 شهآب ص⁷⁴ ↓ شهید حسن آقاسے زاده @omidgah
دو‌ماه‌بود‌خبری‌از او‌نداشتیم‌مادرش‌می‌گفت:پاشو‌برو‌ببین‌این‌بچه‌چیشد‌؟زنده‌س‌یا‌مرده؟ میگفتم‌کجا‌بروم‌؟!کارو‌زندگی‌دارم‌خانم‌جبهه‌یه‌وجب‌دو‌وجب‌نیست‌از‌کجا‌پیداش‌کنم‌رفته‌بودیم‌نماز‌ جمعه،‌امام‌جمعه‌اخر‌خطبه‌ها‌گفت‌:حسین‌خراری‌را‌دعا‌کنید‌ مادرش‌گفت:حسین‌مارو‌میگه؟ گفتم:چیشده‌که‌امام‌جمعه‌هم‌میشناسدش؟ به‌هیچکس‌نگفته‌بود‌فرمانده‌فرمانده‌لشکر‌اصفهان‌است‌:) @omidgah
توے این سالہا زیاد از شہادٺ حرف می زد . صحنہ هایش مثل فیلم از جلوے چشمم د شد . در اردوے جہادے دستم رفت لاے بالابر . محسن بھ مزاح گفت : "یہ کارے می ڪنے عڪست رو بذارن گوشہ ی موسسه " گفتم :" نترس دادا!من لیاقت شہادت ندارم " خندید : می دونم ،اگہ قرار باشہ ڪسے از این جمع شهید بشه ، فقط منم !" به نقل از دوست شہید @omidgah
من‌تعداد‌ڪمۍ‌عڪس‌از‌پدرم‌‌دارم یڪ‌روز‌تنہا‌نشستہ‌بودم‌گوشے‌تلفنم‌را‌روشن‌ڪردم و‌مشغول‌‌بہ‌نگاه‌ڪردن‌بہ‌عکس‌هاۍ‌پدرم‌شدم‌و مدام‌با‌او‌دردو‌دل‌می‌ڪردم‌ڪہ‌چرا‌من‌تعداد ‌عڪسہاۍ‌ڪمۍاز‌شما‌دارم اصلا‌چرا‌بیشتر‌نمانده‌و‌ڪلۍ‌گریہ‌ڪردم وقتۍ‌بہ‌خانہ‌رسیدم‌متوجہ‌شدم ‌گوشے‌همراهم‌پیامۍ‌دریافت‌ڪرده وقتۍ‌پیام‌را‌باز‌ڪردم‌دیدم‌عکسۍ‌ از‌زمان‌جبهه‌پدرم‌را‌یڪۍ‌از‌اقوام‌ برایم‌ارسال‌ڪرده‌و من‌تا‌آن‌زمان‌این‌عڪس‌را‌ندیده‌بودم:')🌱 عڪسے‌ڪہ‌براۍ‌دختر‌شہید‌ارسال‌شد. ڪانال‌رسمے‌شہید‌حسین‌سلیمان‌پورافرینہ🌸🖇•-
🌙 هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه می‌شد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی می‌گرفت و می‌اومد خونه. اعتقاد داشت همون‌طور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادت‌ها هم باید خوشحالی‌مون رو نشون بدیم. به روایت مـادر شهیـد ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy