【• #حرفاے_بزرگ_ودلی🗣 •】
🕊💔
#خـــداونـــدا...!
#باکری نیستم برایت #گمنام بمانم!
#چمران نیستم برایت #عارفانه باشم!
#آوینی نیستم برایت #عاشقانه قلم بزنم!
#همت نیستم که برایت #زیبا بمیرم!
مرا ببخش با همه نقص هایـے ڪه در خود آفریدم...!
با تمام گناهانم...!
مےدانم لیاقت ندارم
ولے آیا...
شخص بـےلایق حقِ درخواست و دعا ندارد؟!
•° @omidgah •°
#دعا_گرافے
#عاشقانہ
و یٰا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّداٰئِد
و ای خدایی که تیزی ِ مصیبتها و سختی ها به دست تو شکسته میشود.
ای خدا
سختیها برّنده هستند
و من ضعیف و ناتوان
زود میشکنم
و بریده میشوم
خداوندا
نگذار برندگی اتفاقت بد مرا بشکند.
خدایا
نه تنها گشایش هر در بسته ای به دست توست
تلخی و تیزی مصائب نیز فقط در برابر
قدرت تو کند میگردد.
و عبور من از کنار زندگی و سختیهای آن بدونِ فرو ریختن روحم ،فقط با پشتیبانی تو میسر است.
خدای من
میدانم و مطمئن هستم که خروج از وادی غم
فقط به وسیله امید به کرم، مهربانی و رحمت تو امکان پذیر است.
و تو میدانی که یأس و ناامیدی در واژه ی کلماتم، جایی ندارد
تا آن زمان که قلب من
به امید لطف و مهربانی تو میتپد.♥️
#صحیفه_سجادیه
[ #بسی_زیبا ]
< @omidgah >
#شهید_سید_سجاد_حسینی
18 سالم بود...
كه اومد خواستگاری...((:
اون جلسه...
قرار بود همو ببینیم...
حجب و حیامون مانع ميشد...
راحت نگاهِ هم كنيم...
شبی رو تعیین ڪردن واسه صحبت ڪردن...
خجالت ميكشيدم...
واسه همين...
از مادرم خواستم جام صحبت ڪنه...
مادرم از طرف من...
تموم حرفامو دقیق بهش
میگفت...
آخرای صحبتاشون بود...
ڪه مادرم خواست از اتاق برم بیرون...!
تو سالن،يهو یادم اومد...
مسئله ای رو نگفتم...
در زدم و رفتم تو اتاق...
با صحنه ی عجیبی روبرو شدم...
ڪه تا آخر عمر فراموش نمیڪنم...
سید سجاد داشت اشڪ میریخت...
پرسیدم:"چی شده...؟!"
مادرم گفت:
"چیزی نیست،ڪاری داشتی...؟"
گفتم:
"مسئله ای رو فراموش ڪردم مطرح ڪنم..."
جوابمو ڪه گرفتم...
از اتاق اومدم بیرون...
دل تو دلم نبود...
ڪه چرا داشت اونطور اشڪ میریخت...؟!
بیرون ڪه اومدن پرسیدم و مادرم جواب داد...
"یه واقعیت مهم زندگیتو بهش گفتم...
گفتم ڪه جگر گوشه من...
نه پدر داره نه برادر...
مسئولیتت خیلی سخته...
از این به بعد باید...
هم همسرش باشی...
هم پدرش... هم برادرش...
میشی همه ڪس و ڪارش...
از حرفم گریه ش گرفته بود و...
قول داد ڪه قطعاً همینطوره و...
جز این هم نمیشه...
همسر عزیزتر از جانم...(:
بعد 11 سال زندگی…
یڪباره با رفتنت...
پدرم... برادرم...
بهترین دوستم و همسرم...♥️
رو از دست دادم...
تڪیه گاه امن من...
تو خیلی بیشتر از قولت...
جاهای خالی زندگیمو...
با حضورت پر ڪرده بودی...
از خدا میخوام...
تو فردوس برینش...
بهترین نعمتاشو نصیبت كنه...
ان شاءالله...
راوی:همسر بزرگوار شهید💛•'
کتاب خاطرات شهید
#عاشقانه
#مذهبیها_عاشقترند
-@omidgah "-
#عاشقانہ
بیاین خودمونو دربرابر خداوند اینطورے معرفی ڪنیم:
المُذنِبُ الَّذِی سَتَرتَهُ...
گناه کاری که آبرویش را حفظ کردی!
#دعاےابوحمزهثمالی
#التماستفڪر
#غدیر
@omidgah |~