eitaa logo
مَلجَــــــا
282 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
سالگرد‌زمینے‌شدنٺ‌مبارڪ برادر‌اسمانے‌ام . . .♥️ |مهرباݩ‌برادرم🌱 ᴏᵐᶦᵈᵍᵃʰ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌱 محاݪ‌اسٺ‌لبخند‌بزند‌و‌حال‌دلم‌عوض‌نشود(:
🌿 مجنون تو کوه را زِ صحرا نشناخت دیوانہ عشـــق تو سر از پا نشناخت هر ڪس به تو رَه یافت،زِ خود گم گردید آنڪس که تو را شناخت خود را نشناخت♥️ •° @omidgah •°
در کتاب به شرط عاشقی، رضیه غبیشی همسر شهید سیاح طاهری با کمک برادر بزرگوار شهید، ساسان (علی) سیاح‌طاهری، هم‌رزمانش، رضا صریحی، کاظم فرامرزی، مکی یازع، کاظم برندک، مهرزاد ارشدی و در نهایت محمدحسین فرزند ارشد شهید خاطرات و روایات مربوط به زندگی او را جمعآوری و تدوین کرده‌اند. در انتهای کتاب هم تصاویری از مراحل مختلف زندگی شهید بزرگوار قرار داده شده است. ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ گزیده‌از‌ڪتابッ روز بعد از رفتنش، برای دیدن بابام به شیراز رفتم. زندگی در جریان بود، اما من خوب نبودم. نمی‌توانستم خوب باشم. دوشنبه شب خانهٔ بابام تماس گرفت و من با شنیدن صدایش آرامش گرفتم. رفتم تو حیاط تا صدایش را واضح‌تر بشنوم. گفت: «سلام خوبی، بابات اینا حالشون خوبه، خودت چطوری، راحت رسیدی؟ من ساعت دو دیشب رسیدم.» به صورت رمزی پرسیدم: «همون جای قبلی هستی؟» گفت: «آره.» با خودم گفتم: ای وای این بارم رفته حلب، همون جایی که ترکش خمپاره تو سرش خورده بود. - فعلاً اینجام تا ببینم چی می‌شه، حلالم کن. - حلال زنده و سلامتی. - کاری نداری؟ - نه قربانت، مواظب خودت باش، خداحافظ. یک‌باره دلم گرفت و به‌شدت دلتنگش شدم. نفسی عمیق کشیدم. هوای سرد و درخت‌های خرمالوی توی حیاط بی‌برگ و ساکت چون من سکوت کرده بودند. به آسمان سیاه شب نگاه کردم. انگار همه‌چیز مرا زیر نظر داشت: ستاره‌ها، آسمان و حتی درخت‌های خرمالوی منزل بابا… ᴏᴍɪᴅɢᴀʜ
بھ‌دوسٺ‌گرچہ‌عزیز‌اسٺ‌راز‌دݪ‌مگشا؎...🌱 | ⓞⓜⓘⓓⓖⓐⓗ
تحریر‌اسم‌فاطــــــمہ . . .🌱
✨هدیه ے پدر خیلے دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روے سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهاے مردم را ندارم... براے من شاد ڪردن دل فاطمه مهم است و هدایاے مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلے گریه ڪردم و به او گفتم : روز تولد فاطمه ڪیک تولد مے خرم و به خانه مے روم و تو باید به خانه بیایی. روز بعد در بانک بودم ڪه گوشے تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتے سوریه به همراه فرزندان در هر زمانے ڪه خواستید... از خوشحالے گریه ڪردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود ڪه مسیر را درست نمے دیدم. یک روزه تمام وسایل هاراجمع ڪردم و روز بعد حرڪت ڪردیم. ازهیجان سوریه تولدفاطمه را فراموش ڪردم. زمانے ڪه به سوریه رسیدم یادم آمدڪه تولدفاطمه چهارشنبه است. بدون اینڪه به من بگویندحرم حضرت رقیه (س) را تزئین ڪردندوباحضورتمام خانواده شهداے مدافع حرم جشن گرفتند.شروع سه سالگے فاطمه خانم درڪنارسه ساله امام حسین(ع)یک آرزوے بزرگے براے من بود. همسرشهید💔 شهیدمدافع حرم جلیل خادمی🌱 ⓞⓜⓘⓓⓖⓐⓗ
: ما دولتـــــ ڪه هیچ، قریه ڪه هیچ، مزرعه ڪه هیچ، حتی طویله‌اے به اسمِ اسرائیل را هم به رسمیتـــــ نمےشناسیم
هدایت شده از ڪمے‌حرف(=
حرفے،سخنےبود‌درخدمتیمッ‌↯ https://harfeto.timefriend.net/16199476711324
[بسم‌اللہ‌نور]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوار را هم ڪہ تكرار کنۍ عاشق می شوی!♥️ بسی ستودنی از دست ندید✨ ⓞⓜⓘⓓⓖⓐⓗ
امام‌علے‌علیہ‌السلام|• دعایتان را با صلوات شروع و با آن ختم کنید، تا دعای شما بین دو دعای مقبول واقع شود و مستجاب گردد، زیرا خدا کریم تر از آن است که اول و آخر دعاء را مستجاب کند و وسط آن را مستجاب ننماید. (الحر العاملی، وسائل الشیعه، ج 4، 1137)
"صل‌اللہ‌؏ــــلیڪ‌یا‌ابا‌عبدللھΓ🌱
دلش‌ نمیومد گناه‌ ڪنه‌ اما باز هم‌ گفتـــــ : این‌ بارِ آخره ...🖐🏼! مواظبـــــِ"بارِ آخر"هایے باشیم ڪه" بارِ آخرتـــــِ مان" را سنگین‌ میڪند -! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ⓞⓜⓘⓓⓖⓐⓗ
【• 🗣 •】 🕊💔 ...! نیستم برایت بمانم! نیستم برایت باشم! نیستم برایت قلم بزنم! نیستم که برایت بمیرم! مرا ببخش با همه نقص هایـے ڪه در خود آفریدم...! با تمام گناهانم...! مےدانم لیاقت ندارم ولے آیا... شخص بـے‌لایق حقِ درخواست و دعا ندارد؟! •° @omidgah •°
[ 🌼📚] ↓^^💭 میگفت ؛ " إله " یعنے حالا هۍ بگو " الهے💚" دلبـــرم~~ ببین چقدر عاشقانه‌سٺ ؛ وقتےڪہ میگے " لا‌إله‌إلا‌الله " یعنے دلبرۍجزخداےمن‌‌نیست اصلا مگہ میشہ از این تر صداش بزنیم؟!🙃♥️ •° @omidgah •°
-یا‌ربΓ دعاے‌خستہ‌دلاݩ مستجاب‌ڪن . . .(: ⓞⓜⓘⓓⓖⓐⓗ
فهیمه پرورش در کتاب پنجره‌ی چوبی، داستانی عاقلانه را در دل حوادث انقلاب ۵۷ ایران روایت می‌کند. این داستان عاشقانه برای علاقمندان ادبیات پایداری، انتخاب بسیار مناسبی به‌نظر می‌رسد ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ برشۍ‌ا‌زڪتابッ از خانه بیرون زدم. در راه تنها مطلب قابل توجه صحبت ها و تحلیل های مردم در اتوبوس بود. راجع به اتفاقات این چند وقت هرکس برای خودش تحلیل و نظریه ای داشت. گرچه همه می دانستند که اتفاقی درحال روی دادن است، اما خیلی ها نمی دانستند چیست و کی رخ خواهد داد. مثل باران بهار، باید هرلحظه منتظرش باشی. فعلاً صدای رعد و برقش شنیده می شود. درست که فکر می کردم و حوادث چند ماه اخیر را کنار هم می نشاندم، کاملاً واضح بود که اوضاع مثل همیشه نیست. اتوبوس توی ایستگاه توقف کرد و چشم من به دیوار پیاده رو افتاد. کسی با اسپری قرمز رنگ روی دیوار نوشته بود: کتاب قرآن را، مسجد کرمان را، رکس آبادان را، شاه به آتش کشید. این هم یکی از همین حوادثی بود که وقوعش خبر از اوضاع نا آرام و غیرعادی این ایام داشت برخلاف همیشه این بار از در اصلی در خیابان «شاهرضا» وارد شدم که به زمین چمن نزدیک تر بود. حال و هوای دانشگاه مثل همیشه نبود، گرچه کلاس ها تشکیل نمی شد، اما بیشتر دانشجویان در محوطۀ دانشگاه در حال رفت و آمد بودند. هرگوشه عده ای دور هم مشغول بحث و جدل بودند و گاهی پنهانی و مخفیانه چیزهایی با هم رد و بدل می‌کردند... ᵒᴍɪᴅɢᴀʜ
ڪسانے ڪه براے هدایتِـــــ دیگران تلاش‌ مےڪنند، به جاے مُردن، شهید مےشوند..!