eitaa logo
مَلجَــــــا
276 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۴‌صلوات‌هدیہ‌مے‌کنیم جهت‌تعجیل‌در‌فرج‌امام‌زمان‌"عج" به‌نیت‌
هدایت شده از مَلجَــــــا
-بہ‌نام‌تو🌱 -یا‌مَلجَــا‌ڪُل‌ِّمَطرود
هدایت شده از مَلجَــــــا
السلام‌علیڪ‌یااباعبداللّٰه‌الحسین🌱
هدایت شده از مَلجَــــــا
السلام‌علیڪ‌یا‌صاحب‌الزمان✋🏾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد، گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می خواستیم از جاده ای رد شویم که مین گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمی گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده ای؟ بگذر از من! همسر شهید همت می گوید: بارها به من می گفتند: «این چه فرمانده لشکری است که هیچ وقت زخمی نمی شود؟ برای خودم هم سؤال شده بود، از او می پرسیدم: تو چرا هیچ وقت زخمی نمی شوی؟ می خندید ،حرف تو حرف می آورد و چیزی نمی گفت. آخر، شب تولد مصطفی رازش را به من گفت: «پیش خدا کنار خانه اش، از او چند چیز خواستم: اول: تو را، بعد: دو پسر از تو تا خونم باقی بماند، بعد هم اینکه اگر قرار است بروم زخمی یا اسیر نشوم. آخرش هم اینکه نباشم توی مملکتی که امامش توش نفس نکشد.» همین هم شد -به‌نقل‌از‌همسر‌شهید . همان، ص66. @omidgah
وصیتِ‌من به‌دخترانی‌ڪہ‌عڪسهایشان رادرشبڪہ‌هایِ‌اجتماعی‌میگذارند؛ این‌است‌ڪہ‌این‌ڪارشماباعث‌میشود امام‌زمــان‌خون‌گریه‌ڪند..!💔 وصیټ‌شهید @omidgah
سالگرد‌آسمانی‌شدنت‌مبارک‌‌برادر‌شهیدم :)💔' @omidgah
قدیر نشست پشت فرمان . علی هنوز سوار نشده بود که یکی از بچه ها صدایش کرد . _چی شد علی آقا؟! شما که صدر جدول شهادت بودی . داری بر می گردی ، شهید نشدی که . . . علی لبخند زد ، کمی مکث کرد و گفت:《اگه خدا بخواد ، همین جا جلوی مقر ، شهادت رو روزیم می کنه .》 قدیر از داخل ماشین نگاهشان کرد و خندید. علی این را گفت و رفت سمت ماشین . در را که باز کرد ، یک پایش درون ماشین ، صدای انفجار مهیبی فضا را پُر کرد . همه شوکه شدند انفجار های پی در پی بعدی به خاطره مهمات های درون ماشین باعث شد کسی نتواند جلو برود . همه در بهت و ناراحتی شاهد صحنه بودند . ماشین شعله می کشید و می سوخت . صحنه دردناکی بود . همه به چشم سوختن و تکه تکه شدن رفقایشان را دیدند . انگار قلبشان بود که در ماشین منفجر شد و سوخت . شهادت نصیبشان شد ، درست جلوی مقر . . . ! @omidgah
19.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چہ‌زیبا "شهادت"...💔 بہ‌پایتان‌پیچیددراین‌دنیا ؛ ونگذاشتید‌دنیا‌پاپیچتان‌شود (: @omidgah
:))))💔