بازدید دانش آموزان منتخب و نخبه ی متوسطه اول دبیرستان بشارت شاهرود
از مجموعه ی امامزاده محمد علیهالسلام بسطام
در این بازدید برنامههایی به شرح زیر برگزار گردید.
بازدید از مجموعه ی تاریخی و توضیحات کارشناس امامزاده
زیارت آستان مقدس امامزاده محمد و بایزید بسطامی و مداحی ذاکر اهلبیت در شبستان مجموعه
برگزاری کافه کتاب و معرفی چهار کتاب با عناوین:
تنها گریه کن
سید مجتبی علمدار
فرشته ها هم عاشق میشوند
و خاکهای نرم کوشک🌸🌸
پایان بخش برنامه ی بازدید
پذیرایی و گپ خودمانی بین گروه فرهنگی آستان و دانش آموزان بود.
@emamzadebastam
#کافه_کتاب
#روایت_محله
#محرم
#جهاد_تبیین
#نشر_خوبیها
https://eitaa.com/omidtazeh
#کافه_کتاب
#کتاب_عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
راوی : مادر شهید
سه ماه بود که احمدبه جبهه رفته بود.به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمدبودم، به بچهها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم.
یک روز دیدم رادیو عملیات پخش می کند.نگرانی من بیشتر شد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود.
مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند، اما واقعا هیچکس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند.
همه می دانستند احمدبهترین و کمآزارترین فرزند من بود.خیلی او را دوست داشتم.
حالا این بی خبری خیلی من را نگران کرده بود، مرتب دعا میخواندم و به یاد احمدبودم.
تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانهی من نشست، بعد کبوتر دیگری در کنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پر کشیدند
حیرت زده از خواب پریدم، نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده ماست؟!اما نه، ان شاالله احمد سالم برمی گردد.
دوبارهخوابیدم.اینبار چیز عجیبتری دیدم.
این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید.
در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند!
هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکه است.
آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمدعلی را در آن سوار کردند، بعد هم همهی ملائک به همراه احمد به آسمانها رفتند.
روز بعد چند نفر از همسایهها به خانهی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می گرفتند!
گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده.
من گفتم حسین آقا در خانه است.من ناراحت احمدعلی هستم.
آن روز مادر شهید جمال محمدشاهی را دیدم، این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل می شناختم.ایشان سراغ احمدعلی را گرفت، گفتم: بی خبرم.نمی دانم کجاست.
سیده خانم، مادر شهید جمال، هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد.
ایشان گفت:« درعالم خواب، به نماز جمعهی تهران رفته بودیم، آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت.
بعداعلام کردند که امام زمان(عج)تشریف آوردند و میخواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!
من با سختی جلو رفتم.وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم.از بلندگو اعلام کردند: شهید احمدعلی نیری».
#احمد_علی_نیری
#جهاد_تبیین
#نشر_خوبیها
https://eitaa.com/omidtazeh