امروز سالروز شهادت بزرگمردمصطفی چمران است. این معرفی رمان را چهارسال پیش نوشتم:
صدای افتادن یک قوطی خیلی کمرنگ از کنار گوشم رد شد..
صدای انفجارهای نبعه اما مهیب تر ...
عمار و کریمه به تکاپو افتاده بودند پشت مبل...
من بشدت دلواپس کشته ها و زخمی ها...
و سرنوشت "امل"
صدای شرشر آب را شنیدم...
اشکهایم همینطور میریزد و دستمال کاغذی بعدی...
با افتادن حسن از سقف مینی بوس
یک لحظه کتاب از دستم افتاد..
فرود آمدم ایران، مشهد، عبدالمطلب، منزل خودمان، پشت مبل، قوطی خالی و عسل های لابلای اسباب بازی ها ،روی زمین...
دویدم سمت شیر آب، عمار و دستهای پرعسل
و کف پاهای عسلی و فرش در مسیر آشپزخانه...تاااا آرنج کریمه
فریاد هایم را سانسور میکنم...😱😭😡
دیروز صبح این کتاب را شروع کردم
تا دقایقی دیگر انشاالله تمام میشود نمیدانم بروم سراغ تنبیه بچه ها یا تمیز کردن خانه
۳۴ تومن عسل و ۲۶ تومن مرد رویاها
این ها که چیزی نیست، فدای سرت آقامصطفی
فقط خدا میداند چقدر از شناختنت خوشحالم
#مرد_رویاها
@Omkarrar