eitaa logo
می آوریمش
638 دنبال‌کننده
268 عکس
67 ویدیو
11 فایل
امام زمان آمدنی نیست آوردنی است فاطمه سادات نمازی 09399117558 09903528902 آیدی من @namazi1367
مشاهده در ایتا
دانلود
نه فقط وقتی زیر آسمان، استغاثه میخوانم. نه تنها زمانی که چشمانم انگار نیت آبیاری گل های بالای ضریح را دارند،می‌نگرند و می‌بارند ، من وقتی سیب زمینی سرخ میکنم، یا وقتی لکه های در کابینت را میگیرم، یا آن روز و.شب هایی که کنار صفحات کتابهای جدید یادداشتی مینویسم، یا آن زمان که همه خوابند و من بجای نمازشب تصمیم به کارهای عجیب غریب میگیرم، من هر روز صبح که چشم به دنیا باز میکنم، باید یادم باشد، جز برای ظهور نفس نکشم، این قدمها اگر برای آوردن ارباب برداشته نشود، قطع و قلم شود بهتر است، اسم این دکان را هم از این جهت انتخاب کردم : می آوریم اش... ان شاءالله @omkarra
بچه های سوم ببعد... اراده و همت بالای پدرومادر هایی که بچه چهارم و به بعد را میاورند کوه ها را جابجا میکند، چه احتیاجی به بسته حمایتی دولت دارند ؟ کاری به دولت که رذالت و دنائت خود را در عدم اطاعت از رهبری به اوج رساند، ندارم، بچه های سوم به بعد علمداران جامعه خود خواهند بود. آنانکه با زیباترین نیت ها پا به دنیا گذاشتند بزرگترین گره ها را خواهند گشود. همانطور که برای خانواده ها عزیزتر اند😌 پیش خدا مقرب تر اند و روزی شان فراخ تر. ما را از چه میترسانند؟ امیدوارم به زودی شاهد یک جهش جمعیتی بین خالصین انقلابی باشیم، کسانی که به عشق رهبرشان فرزند میاورند و احساس نیاز به این جغجغه های حمایتی نمیکنند. و الا برای تشویق مردم عادی به فرزندآوری، من که دیگر خجالت می کشم و میترسم تو دهنی بخورم.😁 !!!!! @omkarrar
به خانه برمیگردیم اغتشاشات که تمام شد، اما هنوز هوا سرده، و باک ها خالی، همه در خانه هایشان نشستند، الحمدلله فضای مجازی هم کم رونق تر از همیشه است. حالا فکر کنیم در منزل، دور هم چه کنیم؟ ، انقدر دوستان خوب و مهربانی هستند این کتابها، به دنیاهای جدیدی میبرندمان،با آدم های جدید آشنایمان میکنند، *این چند روز حسابی از کتاب لذت ببرید.* . بعد از آشنایی با تازه فهمیدیم چه دنیای قشنگی کنار دستمان بوده و ما کم به آن سر میزدیم. بازی خانوادگی ،محبت و همبستگی خانواده را زیاد میکند. *سالم ترین بی هزینه ترین و لذت بخش ترین تفریحات را، امتحان کنیم* 🔸 instagram.com/hambazi.tv 🔸 eitaa.com/hambazi 🔹 @hambazi_tv ، میشود چیزهای فله ای را زیبا و با سلیقه بسته بندی کرد میتوان زعفران پاک کرد بادام و هسته زردآلو شکست تخمه تف داد دم نوش درست کرد چرم و نمد دوخت ،فلافل و پیراشکی نیمه آماده،کلاه و بافتنی، جوانه گندم و سویق،هنرهای دستی فراوان، *خیلی راحت میتوان ارزش افزوده ایجاد کرد و تولید ثروت کرد* حداقل پول یک باک بنزین در میاد برید خانوادگی سینما ردخون و پرواز ممنوع و ببینید. خدا آدم بیکار را دوست ندارد @omkarrar
در مبارزه کم نیاورید! شما درد و خستگی دارید، دشمنتان هم درد و خستگی دارد. ولی شما مرا دارید و آنها ندارند! سوره نساء/آیه ۱۰۴ @omkarrar
همیشه و همه جا اینطور نیست، اما من اینجا به وضوح میبینم تفاوت کار فرهنگی کردن در شهرهای کوچک با شهرهای بزرگ مثل آب از چاه کشیدن و مصرف آب لوله کشی است. خیلی فکر کردم چطور توضیح دهم. فعلا همینقدر کافیست. در یادداشت بعد، چند گام اولیه را ارائه خواهم داد. @omkarrar
غذای روح مگر غیر این است که ما دوست داریم در رکاب اماممان، عاملین حکومت عدل جهانی باشیم؟ وبه میزبانی ما، یک دنیا، مهمان سفره پر نعمت الهی بشوند، کمترین کاری که برای آمادگی ظهور میتوانیم بکنیم میزبانی است. میزبان برای مهمان های کل دنیا با بهترین پذیرایی ها ،آنچه روح های تشنه و خسته را التیام دهد. چه بهتر از این که از "بهترین تولیدات ادبی و هنری" دوست داران انقلاب ، برای پذیرایی استفاده کنیم. دنیا تشنه حقیقت هاست، *از دایره کوچک خودمان شروع میکنیم* ،و محیط دایره را بزرگ و بزرگتر میکنیم. ما به حول و قوه الهی به همه دنیا، خواهیم رسید. جالب است بدانید حدود دوهزار نفر در بیست و چند روز (از راه دور ،فقط با اطلاع رسانی یپامکی و مجازی) توانستند فیلم های خوب ردخون ومنطقه پروازممنوع را ببینند. (البته با آمار گروههای دیگر این رقم خیلی بیشتر از اینهاست و همچنان ادامه دارد.) برای فیلم بی نظیر *۲۳ نفر* (دقیق نمیدانم کی روی پرده خواهد آمد) با تمام قوا در صحنه باشیم، تا آن وقت۲۳ یار سینمایی توجیه خواهم کرد، تا برای این پذیرایی ، تعداد بیشتری پای کار باشیم. ✅کاری به ضرورت تخفیف یا ضرر آن ندارم، اصل ،دیده شدن فیلم است و اینکه شبکه سازی ما طوری باشد فیلم های خوب ،زود و زیاد در متن جامعه جای بگیرند. حالا *یار سینمایی* چه ویژگی هایی دارد: 🔻اول و زود خودش فیلم را میبیند تا فرصت تبلیغ را از دست ندهد. 🔻خجالت را کنار میگذارد و برای تمام آشنایان و دوستان و فامیل تبلیغ میکند. 🔻مدرسه مسجد و هر مجموعه ای را که می شناسد یا در نزدیکی منزل و محل کار اوست ترغیب و تشویق میکند به مشارکت. 🔻هدیه ای به عنوان نذر فرهنگی یا از خود یا از دوستان توجیه، اختصاص میدهد تا دیگرانی که توان پرداخت ندارند از تماشای فیلم خوب محروم نشوند. 🔻در قدم های بعد،زرنگ و دغدغمند اگر باشد،راهکارهایی به ذهنش میرسد که قابل تحسین خواهد بود.👌 منتظر لبیک ام ،حتی در کمترین سطوح که یار ۲۴ شود☺️ @omkarrar
نمازخانه های بین راهی خیلی سرد است، خداکند نماز های مومنین گرمش کند،صدای گریه و فریاد مامان مامان پسربچه ای حواس همه را پرت میکند، نگاهش کردم،صورتش خیس اشک ،حدود هفت سال بهش میخورد. هرچه می گفتند مامانت رفته وضو بگیره الان میاد ساکت نمیشد. و بچه هفت ساله من،توی ماشین مراقب خواهر و برادر کوچکترش بود. باور بفرمائید هیچ سبک تربیتی عجیب غریبی نبوده، "بچه،بچه را بزرگ میکند" @omkarrar
نمایشگاه هفته بسیج به پایان رسید.این هم سهم کتاب در زندگی مش قُل ذمبه (مشغول الذمه) اید خیال کنید نا امید شدم😁، تازه طرح و برنامه های جدید ریختم.🤔 #کار_نشد_نداره @omkarrar
http://qudsonline.ir/news/680608/ متن مصاحبه قدس با بنده است 👌
سبد کالا چای سرد شد، اما هنوز دم در، درحال صحبت کردن اند، تمام که شد مادرم وارد شدند با کیسه های لباس مردانه که میکشیدند روی زمین سمت اتاق: تولیدی آقا و خانم فلانی که ورشکست شدند،گفتیم خوب بدوزی،ما برایت میفروشیم. دقایقی بعد ،غذا هم از دهن افتاد، دوباره مادرم با یک زنبیل بزرگ پر از قوطی های کوچک روغن داخل خانه شدند و در را بستند: الهام گفته چیز دیگری بلد نیستم درست کنم گفتم همین خیلی هم خوب است فقط خواصش را قرار شد بنویسد بیاورد. یک روز هم نمیشود اقامت ما در مشهد اما، انقدر کسی یه تُک پا میاید و میرود که کلی دیدار تازه میکنیم. آخرشب سررسید مادر را برداشتم ده ها غرفه خانگی ازشان جنس سالم برای فروش میبرند، و خیلی ها هم تولیدکننده شدند. علی اکبر خوابیده بود و من در اوج خستگی اما این سوال انقدر درگیرم کرد که نشستم تا یادم بیاید، *از کجا به اینجا رسیدیم* ؟یادم آمد، مدرسه پسرها گفتند در جهت شبکه سازی فروش خانگی، هر دانش آموز باید سبدی از کالا بفروشد، از نمک سالم شروع کردند بچه ها نمک ها را خانه آوردند پسر بزرگترم در مسیر یرگشت برای سبک شدن کیفش به این و آن فروخته بود،پسر کوچکترم گویا گم کرده بود یا جایی از دستش افتاده بود و ... درست است، یادم آمد. از چند بسته نمک شروع شد. و کم کم به یک سبد حصیری دم در خانه رسید، یک ماکارانی سالم،سه شیره،عسل،کشک رشته ای و باز هم نمک، به هیچکس هم نسیه نمیداد. حتی پدرمادرم. مهمان که میآمد برایش تبلیغ میکرد و آنها هم میخریدند. باز سبدش را شارژ میکرد. گاهی دم در خانه میز کوچکی می‌گذاشت و جنس ها را میچید. مادرم گفتند من هم شکلات خرما درست میکنم بسته ای هزارتومانش مال خودت، از احساس موفقیت نوه بزرگشان ذوق میکردند. مدرسه پسرها کم کم این کار را بهمه خانواده منتقل کردند ،زنعمو اسکاچ میبافت میگذاشت توی سبد حصیری، زندایی جامدادی میدوخت ،میگذاشت. و مادربزرگ و بقیه... بعضی ها به پولش نیازی ندارند، برای کار خیر هدیه می کنند،بعضی ها سرمایه قرض میدهند،از سودش باز جنس میبرند، همان سبد کوچک، حالا شده قدر یک انبار بزرگ جنس سالم ، که چون پر رفت و آمد است، تلمبار نمی‌شود. مادرم خیلی خانمها را به کار تشویق میکند و مدام تاکید میکند: . پ،ن۱ .قبل توضیح قدمهای اول کار در خضری ،دوست داشتم یک آغاز دیگری را تعریف کنم. پ،ن۲ . مقام معظم رهبری:عده ای،نه برای سود، برای رضای خدا کار تولیدی در کشور میکنند، ما باید این دست از آدمها را زیاد کنیم. @omkarrar
می ریزند ... می پاشند ... نمیدانم از چند تا، چند تایش را میخورند!😋 مهم نیست... مردم برای تربیت خوب بچه هایشان بیشتر از اینها خرج میکنند، #کار_اقتصادی_کنیم. #ارزش_افزوده @omkarrar
دغدغه کوچکم دغدغه های بزرگم را میخورد. هرکس میشمارد چقدر دیگر باید روحانی را تحمل کنیم؟! ته دلم جوش انتخابات مجلس بیشتر میشود، نکند باهمان شگفت،باز در دام دیگری بیفتند مردم ما، مگر کسی باورش میشد از توی صندوق ها روحانی دربیاید؟ نکند مجلس را هم خراب کنیم . اما ترس چه فایده دارد، باید کار کرد ،باید کار درست و حسابی کرد ،چه کار کرد ،چه کار ... خِلِت،پِلِت..... فکر میکنید این دغدغه های بزرگ را چه عاملی میتواند با خاک یکسان کند؟ خِلِت،پِلِت.... الان جایی نشستم و مینویسم که امن است، کنار جعبه آجیل های بسته بندی با سلاح سرد و گرم، دو ساعت است چشم بر نداشتم ببینم از کجا میاید کجا میرود چند تا هستند با هم چکاره اند چه میخورند چه میبرند؟ خدا دیده من اینجا سرگرمی کم دارم، موش هایش را فرستاده مشغولم کنند😭😭 کسی چه میداند؟ شاید همین همخانه های کوچک ،مرا بزرگ کنند😣 پ.ن.گفتند زن، ترسویش خوب است، اما نه از موش، @omkarrar
و اما طبق وعده مقرر، تشریح قدم های اول خضری... شاید خدا اراده کرد و اینجا اولین شهر پیشگام در تشکیل دولت جهانی حضرت حجت شد،باید هرکس قدمی برمی‌دارد ثبت و ضبط کند،شاید برای بقیه سرنخ، یا انگیزه شود. قدم اول را را زمانی برداشتم که هنوز ساکن نشده بودیم. باردار بودم همراه همسرم گاهی می‌آمدم با موثرین شهر ارتباط می‌گرفتم حال و احوال فرهنگی شهرشان را جویا می‌شدم و مقر را معرفی می‌کردم. و باز تلفنی خبر می‌گرفتم. الان بیش از سه ماه است ساکن شدیم. روضه های محرم و صفر،جلسات بسیج،کتابخانه عمومی،بسیج دانش آموزی،حوزه علمیه خواهران،کلاس بینش مطهر،منزل اساتید دیگر حوزه، منزل همسایه ها، دوره قرآن ها ،خانه فرزندان (دختران بی سرپرست)،هنوز البته هرجا بتوانم میروم، سعی میکنم با هرکسی خیلی زود دوست شوم.برای اینکه کاری کنم،اول باید محبتم را نشان دهم،دروغ چرا، راستش محبت نداشتم ،فیلم محمد رسول الله را می‌دیدم(وای که چقدر این فیلم ،مهر پیامبر را در دل من عمیق کرد. سه بار در سینما و سه بار در منزل دیدم) توی دلم به پیامبر گفتم شما را دوست دارم،اما مثل شما مردم را دوست ندارم،کاری اگر‌ میکنم بخاطر شادی شماست، و الا سعادت و شقاوت مردم برایم واقعا مهم نیست،همانطور که خودم هم برای خودم مهم نیستم،اگر این حالت مورد پسند شما نیست ویرایشم کنید. دل ها،همه دست شماست. از آن ببعد لطف خدا محبتم به خلق بیشتر شد.چشم هایم را که می‌بندم،توی دلم احساسش میکنم. با همسرم دفتر امام جمعه رفتیم ویادداشتی از نمونه کارهایی که در ذهن داشتم ارائه دادم،که یکی از آنها مقر بود. ایشان از مقر خیلی استقبال کردند و گفتند اینجا خیلی نیاز به همچین کاری دارد، من این را خودم میدانستم اما یار می‌خواستم، دست تنها که از کسی کاری نمی آید، توی تریبون نماز جمعه اعلام کردند حاج آقای ذاکری و همسرشان خانم نمازی مقر کتاب اینجا راه اندازی میکنند. ایشان با تعاملات شان خودباوری مرا لبریز کردند. و بارها در جمع اعلام حمایت کردند. و اما من هنوز گیج و پکر،خدایا الان دقیقا چه کار کنم؟ فصل زعفران اینجا در خیابان طلا هم بدهند کسی نمی‌خواهد.همه سخت مشغول اند. گفتم تا وقتی مکان پیدا کنم، چند جای رایگان پیشنهاد شد، اما مناسب نبود.حتی جای ارزان تر را بررسی کردیم،دیدیم حواشی آنجا تبعات خوبی ندارد. این در حالی است که هردو طرف منزل ما مغازه خوب و خالی هست که نه خودشان استفاده می کنند نه به کسی می‌دهند، روزی مقر جای بهتری شد. چند روز است درگیر نظافت و چینش اولیه ایم،یک طرف کتاب باشد یک طرف محصولات ارگانیک به نفع کتاب. من هنوز در قدم های اول،همچنان گیج و پکر هستم، غیر از چند کارتن کتاب و کمی جنس سالم،سرمایه ای ندارم، تدبیر اجاره اش را نکردم، لوازم مورد نیاز مقر را ندارم،یار مقری کتابخوان هنوز نیافتم و نساختم، هیچ پیش بینی ای درباره کم و کیف استقبال ندارم، اما به همه گفتم افتتاحیه مقر ،میلاد حضرت زینب سلام الله علیها سالن ۳۵۰ نفره ارشاد. باور دارم خدا یاری می‌رساند ،قدم برمیدارم. *خدا آدم بیکار را دوست ندارد* دیشب یکی از دوستان هدیه به شهید حججی مبلغی داد، انشالله برای مقر،یک لامپ پر نور میخریم.اولین هدیه از شهید حججی رسید. پ،ن. بروید سراغ کارهای نشدنی،تا بشود. مقام معظم رهبری @omkarrar
همسرم امام جماعت دبیرستان و خوابگاه پسرانه ای شدند که آموزش و پرورش موظف است ماهیانه مبلغی را برای رفت و آمد ایشان واریز کند. این مبلغ یک‌سال و نیم است پرداخت نشده، هر از گاهی کارت‌های بانکی صفر می‌شود یادم می‌آید و به رسم زنانگی، یادآوری بی فایده ای‌ می‌کنم. جمعه را دیدم، به همسرم رو کردم و با قاطعیت تمام گفتم: برای پول نماز، دیگر کلامی از من نخواهید شنید. الحق که بعضی رفتار ها اند. @omkarrar
دوست دارم گوسفند قربانی کنم... *۲۳ نفر* برای اکران عمومی به سینما هویزه رسید. برای دوشنبه۲۵ آذر، ساعت ۱۸ ، نام و تعداد را بفرمائید. سالن اصلی سینما هویزه با تخفیف فقط ۵۰۰۰ تومان @omkarrar
گفتم بمن که خیلی خوش گذشت الحمدلله چیه همیشه یکم سرما یکم سرما، یکبار هم خیلی سرما، بالاخره تنوع شد هیجان داشت. دخترها متعجب نگاهم کردند یکی گفت چه دید متفاوتی دقیقا نمیدانم با دخترانِ خانه فرزندان چه کارهای بزرگی میتوان انجام داد، فقط بهشان گفتم بچه ها از مزار شهدا شروع کردیم همیشه یادمان بماند کارهای بزرگ شروع قوی میخواهد. هیچکدام کتابهایی که داده بودم را نگاه نکرده بودند🤔 #کار_برای_خدا_خستگی_ندارد #کار_نشد_نداره @omkarrar
هندوانه کوچک لابلای زندگی و کارها، وقت و بی وقت سری به مغازه میزنیم، من میمانم همسرم قفسه میزند، او میماند من جنس ها را مرتب میکنم. یک روز جارو کردم یک روز دستمال کشیدم یک شب کتاب چیدم. طبیعتا آدم با دستی که بچه بغل میکند هندوانه بزرگی نمی‌تواند بردارد، حالا دیگر مقر تقرییا آماده شده. منتظر فرشته هایی از آسمان بودم اسپند به دست برای کمک و تبریک ،با سلام و صلوات وارد شوند. که سرمای زیاد مغازه و بهم ریختگی های کریمه یکهو بخود آوردم. دیدم اینطور فایده ندارد، باید خودم بروم سراغ فرشته های زمینی. مدل کار سپردن مرا دوستان دیدند، لابلای توضیحات مختصر،سی و هفت بار میگویم: *کاری نداره* باز هم از مادرم بهتر، کارهای سختترتر را صد و سی و هفت بار میگویند: *کاری نداره* خلاصه دو سه نفر گفتند میایند کمک تا درب باز بماند با سوره فتح شروع کردیم انشالله سرآغاز خیر و برکت های سرشار باشد @omkarrar