eitaa logo
ام ابیها (س)
179 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
418 فایل
کاشان، حسن آباد، بلوار سردار شهید علی معمار حسن آبادی، مقابل کانون اباصالح المهدی(عج)، مسجد مهدیه تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ارتباط با ادمین: 🆔 @RO_Ehsan 🆔 @ftm_zare_h
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟*چی‌بُودیم؟ چی‌شُدیم؟ 🇮🇷شما می‌دونید ما قبل از انقلاب چی‌بووودیم؟! و بعد انقلاب چی‌شُدیییم؟!🇮🇷 💠یه تیم ۳نفره بشید و توی رویداد *بچّه‌های‌انقلاب* شرکت کنید و به این سوال خودتون و رفقاتون با یه تولید *موبایلگرافی* تمیز پاسخ بدید 📲🎞️📱 هم درکنار منتورهای رویداد و دوستاتون کسب *تجربه* کنید و هم با موبایل‌هاتون باهم *رقابت* کنید و هم برای بهترین پاسخ رسانه‌ای به سوال *چی‌بُودیم‌چی‌شُدیم* تا *۵میلیون‌تومن* جایزه بگیرید 🕰️جمعه ۱۷ بهمن ماه ساعت ۷صبح تا ۸شب 🏫مجتمع فرهنگی طلائیه کاشان *👨🏻‍🎓🎓ویژه دانش‌آموزان پایه‌های ششم تا دوازدهم* ✋🏻منتظرتونیم👇🏻 ثبت‌نام در: https://avinikashan.ir/ ✅ مهلت ثبت‌نام از ۱۲ تا ۱۵ بهمن‌ماه می‌باشد. ظرفیت ثبت‌نام محدود و اولویت با تیمهایی است که زودتر ثبت‌نام کنند. در صورت تکمیل ظرفیت رویداد، سایت بسته خواهد شد. @avinikashan @jahadikashan
❌ بزک دوزک! 🔹 امروز سعى می‌کنند چهره‌ خاندان خبیث و منحوس پهلوى، [آن] رژیم فاسد و وابسته و خبیث و ظالم که کشور ما را سال‌هاى متمادى به عقب انداختند و ملّت ایران را آن‌جور دچار مشکلات عظیم کردند، بَزک و آرایش کنند.امام خامنه ای ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 نفی طاغوت ارزان نبوده است 🔹عزیزان من! آنچه به دست آوردید از نفی طاغوت و جایگزین کردن جمهوری اسلامی ، ارزان نبوده است بلکه با خون هزاران جوان مومن و هزاران معلول و مجروح، به دست آمده است. این نعمت بزرگ الهی را ارزان از دست ندهید. امام خمینی(ره) ۱۳۵۹/۱۱/۲۲ ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 امام آمد 💐آغاز دهه فجر گرامی باد. ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
EMAM02.mp3
1.75M
👆🏻👆🏻 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🎧 صوت سخنرانی امام(ره) در بهشت زهرا سال ۱۳۵۷ ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
┄┅═🌸﷽🌸═┅┄ ✺یا ذالجلال و الاکرام، ۱۰۰ مرتبه✺ 🔅امروز یکشنبه 🗓 ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ شمسی 🗓 ۱۷ جمادی الثانی ۱۴۴۲ هجری قمری 🗓31 ژانویه 2021 میلادی 🌹🍃سالروز ورود امام خمینی(ره) به میهن اسلامی گرامی باد ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 رایحه انقلاب 🌸🍃مفاهیم انقلاب و مفاهیم اسلام، مثل عطر گلهای بهاری است؛ هیچ کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد؛ پخش میشود، همه‌جا میرود؛ نسیم روح‌افزا و روان‌بخشی است که همه‌جا را به خودی خود میگیرد ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
🔆 آغاز 🔰 با حضور رهبر انقلاب در حرم امام خمینی و گلزار شهدا در چهل‌و‌دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صورت گرفت 🔻همزمان با آغاز ایام‌الله دهه‌فجر و در آستانه چهل‌ودومین سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نخستین ساعات صبح امروز (یکشنبه) در مرقد بنیان‌گذار کبیر انقلاب اسلامی حاضر شدند و با قرائت نماز و قرآن، یاد و خاطره امام عظیم‌الشأن ملت ایران را گرامی داشتند. 🔻رهبر انقلاب اسلامی همچنین با حضور بر مزار شهیدان عالی‌مقام بهشتی، رجایی، باهنر و شهدای حادثه هفتم تیر ۱۳۶۰، علوّ درجات آنان را از خداوند متعال مسألت کردند. 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سپس در گلزار شهیدان سرافراز حضور یافتند و به ارواح مطهر مدافعان اسلام و ایران درود فرستادند. ┄┅═✧🇮🇷 🌸 🇮🇷✧═┅┄
🍃 عهههه پسره پرووو رفتم تو تلگرامم . بازش که کردم دیدم طومار طومار ازین و اون پیام دارم. اول پیامای ریحانه رو باز کردم و عمه شدنشو تبریک گفتم. در جواب بقیه حرفایی که زده بود هم گفتم _ن بابا درس نمیخونم که. همون لحظه مصطفی پیام داد. +شما نیومدی میخواستی درس بخونی دیگه نه !!!!؟ بی توجه بهش پروفایل ریحانه رو که باز کردم دیدم عکس محمد و شوهرشو گذاشته! نفس عمیق کشیدم و یه لبخند زدم. ‌بهش پیام دادم _چقدر دلم برات تنگ شد . مرسی باوفا!! چقد بهم سر میزنی... به دقیقه نکشید جوابمو داد +به به چه عجب خانوم دو دیقه از درس خوندن دست کشیدن _ن بابا درس کجا بود استیکر چش غره فرستاد _اها راستی جزوه رو نوشتی؟ +اره نوشتم چند بار میخاستم بیارم برات ولی تلفنت خاموش بود (دلم میخواست دوباره برم خونشون محمدُ ببینم) _عه خب ایرادی نداره خودم میام میگیرم ازت. +نه دیگه زحمتت میشه... اگه ادرس بدی میارم برات _خب تعارف که نداریم. من فردا یه کاری نزدیکای خونتون دارم. اگه تونستم یه سر میام پیشت ازت میگیرم جزوه رو. راستی نی نی تون کجاست عمه خانوم؟ استیکر خنده فرستادو +خونه ننش بود الان خونه ماست. _عه اخ جون پس حتما میام خونتون ببینمش. (اره چقدر هم که واسه نی نی میرم!!) اروم زدم رو پیشونیم. مشغول حرف زدن با ریحانه بودم که مصطفی دوباره پیام داد +جوابمو نمیدی؟؟؟ رفتم پی ویش _مصطفی بسه. به مامانم بگو زودتر بیاد خونه حالم بده سرم گیج میره. +عه سلام . چرا ؟ _نمیدونم‌. +میخوای من بیام؟ _نه نمیخام. فقط زودتر به مامانم بگو. گوشیمو خاموش کردمو رفتم پایین وای فایم از دوشاخه کشیدم. تو فکر این بودم که فردا چجوری برم. چی بپوشم یا که مثلا با کی برم!! اصن باید کادو ببرم براشون؟! یا ن!!! بد نیست؟!نمیگن به من چه ربطی داشت؟. وای خدایا کلافم چقدر. خودت نجاتم بده از این حالِ بد. از رو کشوم مفاتیح کوچولومو برداشتمو دعای توسل خوندم. به ساعت که نگاه کردم تقریبا ۸ بود. پتومو کشیدم رومو ترجیح دادم به چیزی فکر نکنم. ولی جاذبه ی اسمِ محمد که تو ذهنم نقش بسته بود این اجازه رو نمیداد... این چه حسی بود که تو دلم افتاده بود فقط خدا میدونست و خدا‌ . رو دریای افکارم شناور بودم که خوابم برد. __ واسه نماز که بیدار شدم مامانو دیدم که نشسته رو مبل . سریع رفتم سمتش. _سلام مامان خوبی؟ +صبح بخیر. اره چیشدی تو یهو دیشب گفتی حالت بده؟! _وای مامان نمیدونم چند وقته مدام سرم گیج میره اصلا نمیدونم چرا. اوایل گفتم خودش خوب میشه ولی الان بیشتر شده . به خدا حالم بهم میخوره! یه کاری کن خواهش میکنم. +نکنه چشات ضعیف شده؟ _ها؟ چشام؟ وای نمیدونم خدا نکنه. +باشه امروز پیش دکتر مهدوی برات نوبت میگیرم چشاتو معاینه کنه. _عه؟امروز؟بیمارستان نمیرین؟ +نه نمیرم. دیشب مریم خانوم اینا خیلی گفتن چرا نیومدی . کچلم کردن. _اه مامان اصلا اسم اینا رو نیار . +چته تو دختررر؟؟‌پسره داره برات میمیره تو چرا خر شدی ؟؟ کلافه از حرفش رفتم سمت دسشویی وضو بگیرم که ادامه داد +اصلا تو لیاقت این بچه رو نداری. .برو گمشو خاک به سر _اهههه شمام گیر دادین اول صبحیااا. وضومو که گرفتم نمازمو خوندم . رو تختم نشستم و گفتم تا حالم خوبه یه چندتا تست بزنم. همین که کتابمو باز کردم محوش شدم. با اومدن مامان به اتاقم از جام پریدم. +پاشو لباس بپوش بریم دکتر _چشم‌ یه مانتوی بلندِ طوسی با گلای صورتی که رو سینش کار شده بود برداشتم که تا پایین غزن میخورد. یه شلوار کتان مشکی راسته هم از کشو برداشتم و پام کردم. روسری بلندمو برداشتم و سرم کردم‌ و نزاشتم حتی یه تار از موهام بیرون بزنه. موبایلمو گذاشتم تو جیب مانتوم که چشم به زنجیر طلایی که عیدی گرفتم خورد. خواستم پرتش کنم تو کشو که یه فکری به سرم زد. گذاشتمش تو جعبشو انداختمش تو کیفِ اسپورتم. از اتاق رفتم بیرون که دیدم مامان رو کاناپه نشسته و منتظر منه. با دیدن من از جاش پاشد و رفت سمت در منم دنبالش رفتم. از تو جا کفشی یه کفش اسپورت تخت برداشتم و پام کردم. دنبالش رفتم و نشستم تو ماشین. تا برسیم یه اهنگ پلی کردم. چند دقیقه بعد دم مطب نگه داشت... ✍نویسندگان: فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar