eitaa logo
ام ابیها (س)
179 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
418 فایل
کاشان، حسن آباد، بلوار سردار شهید علی معمار حسن آبادی، مقابل کانون اباصالح المهدی(عج)، مسجد مهدیه تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ارتباط با ادمین: 🆔 @RO_Ehsan 🆔 @ftm_zare_h
مشاهده در ایتا
دانلود
─═༅ 🌸﷽🌸༅═─ “منکراتی که در سطح جامعه وجود دارد و می شود از آنها نهی کردوباید نهی کرد ازجمله اینهاست: اتلاف منابع عمومی ،اتلاف منابع حیاتی، اتلاف برق ،اتلاف وسایل سوخت، اتلاف مواد غذایی، اسراف در آب و...” امام خامنه ای ۱۳۷۹/۹/۲۵ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 💐امروز بعد از ظهر دعوتید به : 🎙 نشست بصیرتی مجازی🎙 👈🏻با موضوع : فرهنگ سازی مدیریت و مصرف بهینه انرژی برق و آب 🌸 به حضور و مشارکت شما عزیزان مفتخریم. 🍃نظرات و سوالات خود را به آیدی زیر ارسال فرمایید.🍃 👇🏻👇🏻 🆔@ya_samen 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🔊اطلاعیه واکسن کرونا ✍ آغاز واکسیناسیون "کوو برکت" ایران و "سینوفارم" چین به افراد بالای ۶۵ سال. ✅ متقاضیان می توانند جهت ثبت نام به سامانه www.salamat.gov.ir مراجعه نموده و بعد از دریافت پیامک جهت تزریق واکسن به مرکز معرفی شده مراجعه نمایند. حتما حتما باید در سایت ذکر شده ثبت نام بشه تا روز و مکان تزریق واکسن پیامک بشه.
هدایت شده از  ام ابیها (س)
⭕️⭕️⭕️⭕️ 🇮🇷با حضور نماینده محترم ولی فقیه و امام جمعه شهرستان کاشان برگزار می شود : 🚩اجتماع خانوادگی مطالبه گری اجرای قانون عفاف وحجاب در شهرستان🚩 🔰🔰🔰🔰🔰 🇮🇷مسئولین و مدیران شهرستان 🇮🇷خانواده های عزیز ✅زمان : چهارشنبه ۲۳ تیرماه ۱۴۰۰ / ساعت ۲۱:۰۰ ✅مکان : خیابان میرعماد ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
2021_07_14_10_23_17.mp3
12.31M
👆🏻👆🏻 ┅═🌸 ﷽ 🌸┅═ ✳️ نشست روشنگری بصیرتی 🗞موضوع:فرهنگ سازی مدیریت و مصرف بهینه انرژی برق و آب ⭕️با بحران کمبود آب و برق چه کنیم⁉️ ✅آیا راهی برای معضل کمبود برق وجود دارد⁉️ ✅نقش ما در رفع این مشکل چیست⁉️ 💢چطور فیش برق یه فوتبالیست نزدیک ۵ میلیون میشود و ادعای کمبود برق داریم⁉️ 🎙سخنران:خواهر عسگری ╲\╭┓ ╭💡💧 ┗╯\╲
226.2K
👆🏻👆🏻 ┅═🌸 ﷽ 🌸┅┄ ❓سوال: خشکسالی زمان زیادی است که کشور را درگیر کرده است؛اما علت اصلی قطعی های برق مکرر در سال پایانی دولت روحانی چیست؟⁉️ 🎙پاسخ: خواهر عسگری ╲\╭┓ ╭💡💧 ┗╯\╲
147.2K
👆🏻👆🏻 ┅═🌸 ﷽ 🌸┅┄ ❓سوال: نقش بسیج در فرهنگ سازی در مصرف صحیح برق و آب چیست⁉️ 🎙پاسخ: خواهر عسگری ╲\╭┓ ╭💡💧 ┗╯\╲
405.2K
👆🏻👆🏻 ┅═🌸 ﷽ 🌸┅┄ ❓سوال: راه کارهای اصلی در مدیریت آب و برق در خانواده ها؛چیست؟⁉️ 🎙پاسخ: خواهر عسگری ╲\╭┓ ╭💡💧 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌸 چقدر ناز آدم های مختلف را سر بستری کردن های ایوب کشیده بودم و نگذاشته بودم متوجه شود. هر مسئولی را گیر می آوردم برایش توضیح می دادم که نوع بیماری ایوب با بیماران روانی متفاوت است. مراقبت های خاص خودش را می خواهد. به روان درمانی و گفتار درمانی احتیاج دارد، نه اینکه فقط دوز قرص هایش کم و زیاد شود. این تنها کاری بود که مدد کارها می کردند. 🌺 وقتی اعتراض می کردم، می گفتند: "به ما همین قدر حقوق می دهند" اینطوری ایوب به ماه نرسیده بود دوباره بستری می شد. اگر آن روز دکتر اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت عصبی ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من به دکتر بیاید. 💕 خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت پس مریض کجاست؟ گفتم: "توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای جانبازان است نه همسرهایشان. گفتم: "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....." 💔 از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: "برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: "فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. ادامه دارد.... ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 💠 مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که مخصوص جانبازان نبود. دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. 🌴ایوب با کسی آشنا نبود. می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند. کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود. از صبح کنارش می نشستم تا عصر بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. بچه ها هم خانه تنها بودند. 💔می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید: "من را اینجا تنها نگذار" طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. نمیخواستم کسی را که برایم بزرگ بود، عقایدش را دوست داشتم، مرد زندگیم بود، پدر بچه هایم بود، را در این حال ببینم. 😢 🌹چند بار توانسته بودم سرش را گرم کنم و از بیمارستان بیرون بروم. یک بار به بهانه ی دستشویی رفتن، یک بار به بهانه ی پرستاری که با ایوب کار داشت و صدایش می کرد. اما این بار شش دانگ حواسش به من بود. با هر قدم او هم دنبالم می آمد. تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. نگهبان در را نگاه کردم. 💔جلوی در منتظر ایستاده بود تا در را برایم باز کند. چادرم را زدم زیر بغلم و دویدم سمت در صدای لخ لخ دمپایی ایوب پشت سرم آمد. او هم داشت می دوید. "شهلا .......شهلا........تو را به خدا......." بغضم ترکید. اشک نمی گذاشت جلویم را درست ببینم که چطور از بیماران عبور می کنم. 🌷نگهبان در را باز کرد. ایوب هنوز می دوید. با تمام توانم دویدم تا قبل از رسیدن او به من، از در بیرون بروم. 😔 ادامه دارد.... ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 💔ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود.. داشت اشک هایش را پاک می کرد. میله ها را گرفت، گردنش را کج کرد و با گریه گفت: "شهلا......تو را به خدا......من را ببر.......تورو بخدا.....من را اینجا تنها نگذار" چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود. 💥نمی دانستم چه کار کنم. اگر او را با خود می بردم حتما به خودش صدمه می زد. قرص هایش را آن قدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم آرام و قرار نداشت. اگر هم می گذاشتمش آن جا... با صدای ترمز ماشین به خودم آمدم، وسط خیابان بودم. 🌷راننده پیاده شد و داد کشید: "های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟" توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه.. آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم. وقتی پرسید: "چه می خواهید؟" محکم گفتم: "می خواهم همسرم زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد." 🌸دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند. مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در شمال. بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند. با آقاجون رفتیم دیدنش زمستان بود و جاده یخبندان. 🌻توی جاده گیر کردیم. نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. آسایشگاه خالی بود. هوای شمال توی آن فصل برای جانبازان شیمیایی مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر دیگر سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم کارهای فرهنگی می کرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید. ☺ ادامه دارد.... ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄ تلگرام👇 #⃣ @ommeabeha2 ایتا👇 #⃣ @ommeabeha ✍ ارتباط با ادمین: 🆔 @Basirateammar