هدایت شده از آموزش کودکان ام ابیها
#ذکر روز یکشنبه
یکشنبه یادت باشه
خدا با بنده هاشه
بازم دلت رو شاد کن
بخشندگی شو یاد کن
بگو همین رو والسلام
یا ذالجلال و الاکرام
https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734
🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
#شعر
#ماه_محرم
صدای طبل و زنجیر
می آید از خیابان
*
غمی نشسته امشب
به قلب پیر و جوان
*
صدای واحسینا
پیچیده در هر کجا
*
زنده شده دوباره
خاطره ی کربلا
*
گردیده یک عالمی
در سوگ او سیه پوش
*
مردم همه عزادار
با اشک و غم هم آغوش
*
آمد محرمُ باز
صدای اشک و ناله
***
روئیده در کربلا
گل های سرخ لاله
شاعر : اکرم خیبر
┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
#پایگاه_مقاومت_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734
هدایت شده از آموزش کودکان ام ابیها
🌸 #ذکر روز دوشنبه
بعد از روز یکشنبه
رسید روز دوشنبه
از ته دل می خونم
خدای مهربونم
تو قلبای ما جاته
یا قاضی الحاجاته
https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734
#قصه
نخود هر آش
نخودی روی بوته چسبیده بود و میلرزید. از پشت پردهی سبز آرام گفت:«این صداها برای چیست؟ چه خبر شده؟»
نسیم رو به نخودی کرد و گفت:«نترس عزیزم دارند شما رامیچینند، تو دیگر بزرگ شدی باید از اینجا بروی وگرنه از بین میروی»
نخودی خودش را توی پوستهاش جمع کرد و گفت:«کجا؟ باید به کجا بروم؟»
نسیم لبخند زد و گفت:«باید به دست مردم برسی»
نخودی کمی جابهجا شد نفس راحتی کشید و گفت:«یادم آمد با من غذا میپزند»
نسیم دور نخودی چرخی زد و جواب داد:«بله مثلا با تو میشود هر آشی پخت»
نخودی با چشمان گرد پرسید:«هر آشی؟»
نسیم ریز خندید و گفت:«بله هر آشی مثل آش دوغ، آش شله قلمکار، آش بلغور» لحظهای ساکت شد. یک دفعه انگار چیزی یادش آمده باشد بلند گفت:«آش نذری!»
نخودی لبخند زد و گفت:«بله بله آش نذری، مادرم برایم گفته بود که خیلی از دوستانش نخود آش نذری شدند»
سرش را پایین انداخت و ادامه داد:«کاش من هم نخود آش نذری میشدم»
نسیم شاخهی نخودی را تکان داد و گفت:«چرا که نه، شاید تو هم نخود آش نذری شدی»
نخودی با أین فکر خوشحال و زردتر شد. آقای کشاورز به بوتهی نخودی نزدیک شد و او را هم چید. نخودی که از تکانها حسابی خسته شده بود کم کم خوابش برد.
صبح زود چشم باز کرد. خودش را بیرون از پوستهی سبز دید. به اطراف نگاه کرد. اطرافش پر از نخودهای زرد و درشت مثل خودش بود. حالا یک عالمه دوست وهمبازی داشت.
هنوز خیلی نگذشته بود که مرد قد کوتاه و چاقی کنار گونی پر از نخود ایستاد. مرد جوانی هم کنارش بود. نخودی از دوستانش پرسید:«بنظرتان این مرد ما را برای نذری میخرد؟»
یکی از نخودها جواب داد:«من که فکر نمیکنم توی کیسههایی که در دست دارد خبری از وسایل آش نیست!»
نخودی کمی فکر کرد. نباید به این مرد فروخته میشد. خودش را کنار کشید. مرد فروشنده مقداری نخود توی کیسه ریخت نخودی به گوشهی گونی چسبیده بود. کار مرد فروشنده که تمام شد نخودی نفس راحتی کشید. خودش را رها کرد و گوشهای نشست. مشتری بعدی پسری بود که جلو آمد و پرسید:«ببخشید آقا نخود برای آرد کردن دارید؟» مرد فروشنده سری تکان داد و کیسهای برداشت. نخودی زود خودش را به دیوار گونی چسباند. مرد نخودها را توی کیسه میریخت. نخودی دستش سُر خورد و روی بقیهی نخودها افتاد. میخواست مقدار دیگری نخود توی کیسه بریزد که پسر گفت:«بس است همینقدر میخواستم»
نخودی پوفی کرد و همانجا نشست. هنوز نفسش جا نیامده بود که پیرزنی عصازنان وارد مغازه شد. یکی از نخودها جلو رفت و به نخودی گفت:«این پیرزن شاید ما را برای نذری بخرد!»
چشمان نخودی از خوشحالی برق زد و جلوتر رفت. مرد فروشنده نخودی و دوستانش را توی کیسهای ریخت و روی ترازو گذاشت. نخودی به کیسه نگاه کرد. آرام گفت:«فقط یکی دو مشت نخود؟! فکر کنم اشتباه کردیم ما را برای نذری نمیبرند!»
پیرزن هن و هن کنان کیسه را به طرف خانهاش برد. دیگ کوچکی روی اجاق کوچکی توی آشپزخانهی کوچکش گذاشت و زیرش را روشن کرد. نخودها را همراه مقداری لوبیا توی سینی ریخت. نخودی با چشمان پر اشک گفت:«به آرزویم نرسیدم، آش نذری نشدم»
پیرزن شروع به پاک کردن نخود و لوبیاها کرد. همانطور که نخودها و لوبیاها را جابهجا میکرد خواند:«لالالا گل پرپر، بخواب ای شیرخوار اصغر...»
پیرزن میخواند و اشک میریخت. نخودی به اطراف نگاه کرد. پرچم سیاه کنار ستون آشپزخانه را دید. چشمانش پر شد. پیرزن دستانش را بالا برد و گفت:«خدایا من فقط تونستم کمی نخود و لوبیا تهیه کنم خودت این آش نذری را از من قبول کن»
┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
#پایگاه_مقاومت_بسیج_ام_ابیهــا_سلام_الله_علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_خواهران_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734
🌸 #ذکر روز سه شنبه
سه شنبه هم یه روزه
نذار دلت بسوزه
بازم خدا خدا کن
نعمتاشو نگاه کن
بگو فقط تو همین
یا ارحم الراحمین
https://eitaa.com/joinchat/362152027Cacc9335734