eitaa logo
آموزش کودکان ام ابیها
88 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
739 ویدیو
77 فایل
برنامه هفتگی گروه: ✅شنبه: آموزش ریاضی ✅یکشنبه: پخش شعر ✅دوشنبه: آموزش فارسی ✅سه شنبه: آموزش زبان انگلیسی، آموزش حروف الفبا ✅چهارشنبه: ایده کاردستی و آموزش نقاشی ✅پنج شنبه: کلیپ حفظ سوره ✅جمعه: ورزش ادمین: @chf8r46g
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ذکر روز شنبه شنبه شروع هفته خدا یادم‌ نرفته خالق این جهانه خدای مهربانه ذکر لبم همینه یا رب العالمینه ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼قصه خرس زورگو و حیوانات جنگل آقا خرسه از خواب بیدار شد، گرسنه و کم‌حوصله بود. با دست و صورت نشسته توی جنگل راه افتاد تا برای صبحانه چیزی پیدا کند. حسابی هوس عسل کرده بود. یک راست سراغ لانه زنبور‌ها رفت. دید زنبور‌ها دارن عسل می‌فروشند. خرگوش، گوسفند، سنجاب، گاو، زرافه، خلاصه همه حیوانات جنگل، توی صف ایستاده بودند. آقا خرسه که اصلاً حوصله نداشت توی صف بایستد با بداخلاقی جلو آمد. ظرف بزرگ عسل را برداشت و راه افتاد. زنبور‌ها دنبالش رفتند و صدا زدند: «آقا خرسه، آقا خرسه، اون عسل مال همه حیوانات جنگل است. باید توی صف بایستی.» خرسه که می‌خواست زنبور‌ها را از خودش بترساند، یک غرش کرد و فریاد زد: «اگه بازم اعتراض کنید، خونتون و کندوهاتونو خراب می‌کنم. از این به بعد همه عسل‌هاتون مال منه. فهمیدید؟!» زنبور‌ها که خیلی ترسیده بودند به کندو برگشتند. بچه زنبور‌ها گفتند: «باید بریم خرسه رو نیش بزنیم.»، اما زنبور‌های بزرگتر گفتند: «نیش زدن آقا خرسه هیچ فایده‌ای نداره. اون پوست کلفت و سفتی داره.» بالاخره زنبور‌ها به این نتیجه رسیدند تا با کمک همه حیوانات جنگل با خرس زورگو مبارزه کنند. آن‌ها پیش حیوانات جنگل رفتند و کمک خواستند، اما هیچ‌کس قبول نکرد به زنبور‌ها کمک کند. زنبور‌های بیچاره هم با ناامیدی برگشتند و بساط عسل‌فروشی را جمع کردند. آن‌ها دیگر از ترس خرسه جرئت نمی‌کردند که عسل‌هایشان را بفروشند. روز بعد صبح زود که حیوانات برای خرید عسل صبحانه سراغ کندو‌های زنبور‌ها آمدند، از عسل خبری نبود. فردا و پس فردا هم همینطور. کم‌کم حیوانات جنگل از اینکه به زنبور‌ها کمک نکرده بودند پشیمان شدند، چون آن‌ها عسل دوست داشتند. اینطوری توی جنگل اثری از عسل نبود. بالاخره حیوانات دسته‌جمعی به سراغ زنبور‌ها رفتند و گفتند که برای همکاری آماده هستند. همه با هم یک نقشه کشیدند و دست به کار شدند. صبح دو روز بعد، زنبور‌ها با خیال راحت دوباره شروع به فروش عسل کردند. آقا خرسه از سر و صدای بیرون متوجه شد که دوباره زنبور‌ها دارند عسل می‌فروشند. به سرعت به سمت کندوی زنبور‌ها به راه افتاد. اما همین که داشت نزدیک کندوی زنبور‌ها می‌شد، یک دفعه افتاد توی یک گودال بزرگ و شروع کرد به دست و پا زدن و فریاد کشیدن. حیوانات قبل از اینکه خرسه از گودال بیرون بیاید، رفتند کنار جنگل، جایی که یک جاده از آنجا رد شده بود. کنار جاده شروع به جست‌وخیز و سروصدا کردند؛ و توجه آدم‌ها را به خودشان جلب کردند. آدم‌ها راه افتادند دنبال حیوانات تا اینکه خرسه را توی گودال پیدا کردند. آن‌ها تصمیم گرفتند که خرس را به باغ وحش شهر تحویل بدهند. خرسه که از جنگل رفت، حیوانات یک جشن بزرگ گرفتند. زنبور‌ها هم برای تشکر از همه حیوانات جنگل بهترین ظرف عسلشان را به این جشن آوردند و با آن از همه پذیرایی کردند. از آن روز تا حالا زنبور‌ها همیشه به همه حیوانات جنگل عسل می‌فروشند و همه برای صبحانه عسل خوش طعم دارند. 🍃نتیجه‌گیری و صحبت با کودک: اگر حیوانات مسئولیت‌پذیر نبودند و به یکدیگر کمک نمی‌کردند، در آخر داستان چه اتفاقی می‌افتاد؟ در فعالیت‌های دسته جمعی ما باید چه کار کنیم؟ ┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز یکشنبه یکشنبه یادت باشه خدا با بنده هاشه بازم دلت رو شاد کن بخشندگی شو یاد کن بگو همین رو والسلام یا ذالجلال و الاکرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا