فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ بیت آقا رنگ صورتی دخترونه گرفت😍
دیدار هزاران نفر از بانوان سراسر کشور با رهبر انقلاب آغاز شد
🔹️بمناسبت سالروز #ولادت_حضرت_زهرا سلامالله علیها، هماکنون با ورود حضرت آیتالله خامنهای به حسینیه امام خمینی آغاز شد. ۱۴۰۳/۹/۲۷
#رهبرانه
@One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛
صورتی کردن ِکل فضـا ؛
نشانه ارزشی ِ ، که حتی برای
روحیه لطیف ِخانوما قائل هستن :)))
🤌🏻🥲❤️🩹
#رهبرانه
@One_month_left
هدایت شده از محبین
سلام رفقای محبین
یک عدد چادر نیاز داریم برای یک بزرگواری
که توانایی خرید چادر رو ندارند:
کسی هست بتونه تهیه کنه؟
به آیدی بنده پیام بدید:
@saeeb_110
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_سی_و_نهم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
بغلش کردم.
آروم دم گوشم گفت : کاش منم مثل تو سیاه بودم که حداقل خانوم بهم نگاه کنه
آنقدر این در و اون در زدم ولی نشد ...
خانوم نطلبید دیگه ..
چی میگفتم؟ چطور آرومش میکردم؟ مگه اصلا میشد دل همچین آدمی رو آروم کرد؟ اونی که در تب و تاب یه چیزی می سوزه که من تا همین چند روز پیش داشتم توش جون میدادم ..
نفسم رو از سینه بیرون دادم : اینجوری نگو .. مگه میشه خانوم نوکراشو نگاه نکنه؟ حتما قسمت نبوده داداشم ..
و تواصوا بالصبر
نفس غمگینی کشید : صبر .. صبر .. صبر ..
-ان شاءالله خدا بهت صبر زینبی بده داداش
مهدی : ان شاءالله
از هم جدا شدیم .
مهدی : ببینم ، سوغاتی چی میاری؟
فاطمه با گریه گفت : همین که سالم برگرده خودش سوغاتیه
ناراحت شدم .
فاطمه : چیه خب؟نمیشه دفاع بکنی چیزیت نشه؟
خندیدیم .
مهدی : فاطمه جان ، نوشابه نمیخوای؟
فاطمه : کوفت
دوباره خندیدیم .
مهدی : دست شما درد نکنه
فاطمه چشم غره ای نثارش کرد .
-ان شاءالله هرچه زودتر دشمنان اهل بیت از بین برن و حرم هاشون در امنیت باشه
فاطمه : ان شاء الله ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_چهلم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
سرم رو به طرف قسمتی از خونه چرخاندم که صدای بلند گریه ازش می اومد . نیایش و ستایش بودن .
به طرفشون رفتم : چه خبره خونه رو گذاشتین رو سرتون شما دوتا؟
هر دوشون رو بغل کردم .
-چرا گریه میکنید؟ مگه دفعه اولمه که دارم میرم؟ والا به خدا بادمجون بم آفت نداره عزیزمن ، داداشتون برمیگرده ، آروم باشید
ستایش با هق هق گفت: به قول آقا مهدی این دفعه خیلی نوربالا میزنی
صدای گریه هر دوشون اوج گرفت.
خندیدم و گفتم : بابا مهدی یه چیزی گفت ، شوخی کرد اصلا مگه شما سعادت دارید نورهای منو ببینید
همه خندیدن و نیایش و ستایش مشتی حواله ی سینم کردن و گفتن : اههه داداش
با خنده گفتم : مگه دروغ میگم؟ حالا هم بسه هرچی گریه کردید اگه خودتون رو توی آیینه ببینید وحشت می کنید
بس که گریه کردید صورتتون سرخ شده
گریه نکنید دیگه
یه جوری گریه میکنید انگار بار اولمه دارم میرم ، مارو باش گفتیم اینا از خانوممون مراقبت میکنن و بهش دلداری میدن ، نگو اینا بدتر از اون بنده ی خدان
گوششون بدهکار نبود . این ها هم مثل زینب کله شق بودن. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_چهل_و_یکم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
کمی نوازششون کردم تا از شدت گریه فقط هق هق میکردن .
از خودم جداشون کردم و متأسف نوچی کردم و گفتم : ببین چیکار کردن با خودشون
دستشون رو گرفتم و به سمت آشپزخونه رفتیم . شیر آب رو باز کردم و گفتم : بشورید صورتتون رو ببینم
تا صورتشون رو بشورن ، حوله هاشون رو آوردم و بهشون دادم . صورتشون رو خشک کردن .
با لبخند هردوشون رو بوسیدم و گفتم : گفتم که ، بادمجون بم آفت نداره
ولی هرچی که شد ، هر اتفاقی که برام افتاد ؛ اصلا دلم نمیخواد شما به عنوان خواهرای من اینطوری گریه کنید یا کارای دیگه کنید! خون من رنگین تر از امام حسینی (ع) هست که هرساله براش عزاداری میکنید؟ همونی که آنقدر دوستش دارید؟
هوم؟ اگه رنگین تره ، می تونید باز هم اینجوری کنید.
سر هاشون رو پایین انداخته بودن و اشک می ریختن .
-من از شما توقع این کار هارو ندارم ، تا الان چند بار رفتم سوریه و هربار هم سالم برگشتم! توفیق هیچ چیزی رو هم ندارم ، خیالتون راحت! ما خراب تر از اونی هستیم که شما فکر میکنید!
جای اینکارا هوای زینب رو بیشتر داشته باشید. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_چهل_و_دوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خیر سرتون عمه اید مثلا ، اصلا نگران برادرزاده هاشون نیستن که تا مامانشون غصه میخوره؛ اون ها هم شروع میکنن اذیت کردن به نشانه اعتراض
چند ثانیه گذشت که گفتم : پس گرفتید چی شد؟ من اول زینب و بچه هام رو به خدا و بعد به شماها می سپارم
امانت دار خوبی باشید تا برگردم ، باشه؟
دوتایی گفتن : چشم داداش
سرشون رو بوسیدم : چشمتون سلامت
امیر علی و امیر حسین اومدن توی آشپزخانه .
امیر علی به شوخی گفت : نوچ نوچ نوچ ، ببین اشک آبجیامو چه جوری درآوردی داداش
و بعد دست هردوشون رو گرفت : بیاین بریم ببینم
زدم زیر خنده .
دستم رو به سینه ام زدم و گفتم : چه زود هم صاحب دار خواهرای من میشن
امیر حسین همینطور که از آشپزخانه بیرون میرفت گفت : همینی که هست
دوباره خندیدم و گفتم : دارم براتون
صدای خنده ی چهار تاییشون اومد .
نفسم رو از سینه بیرون دادم و زیر لب خداروشکری زمزمه کردم .
خواستم از آشپزخانه بیرون بیام که مامان اومد توی آشپزخانه و گفت : وایسا مادر ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 1148.mp3
10.44M
به سمت گودال از خیمه دویدم من...
روضه امام حسین(ع)
کربلایی محمدرضا فیروزه چی
#شب_جمعه
@One_month_left
🍉 ما چله نشینِ شبِ یلدای ظهوریم
🍉 ما منتظرِ نوبت بر پائیِ نوریم
🍉 ما محو جمالِ پسرِ فاطمه (س) هستیم
🍉 شب زنده نگه دار، به یلدای حضوریم
#یلدا #امام_زمان
@One_month_left