eitaa logo
موقوفه کتاب
2.4هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
433 ویدیو
18 فایل
ما موقوفه کتاب هستیم که توسط جمعی از نخبگان وکارشناسان متخصص در حوزه ترویج فرهنگ کتابخوانی فعالیت میکنیم 💻آدرس سایت : https://oniketab.ir/ 🤵🏻 سفارش کتاب و مشاوره : @admin_Oniketab 🔹 مشهد مقدس- بلوارطبرسی شمالی- بین طبرسی شمالی ۳ و ۵
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 شراب اروپا به اندلس سرازیر می‌شد تا جوانان مسلمان را فاسد کند. یکی از کشیشان مسیحی این را کافی ندانست، همهٔ انگور کلیه تاکستان‌های کوردوبا را پیش خرید کرد، شراب انداخت و سوگند خورد که آن شراب را جز به دانش‌آموزان و دانشجویان مسلمان نفروشد، به ویژه نوجوانان و جوانانی که در مدارس کشیشان درس می‌خواندند! جوانان مسلمان نیز با تعلیمات جدیدی که یافته بودند از این هدیه بسی شادمان و خشنود شدند. در نتیجه: ۱. می‌خوارگی که تا آن زمان در نزد مسلمانان عملی حرام، شرم‌آور و ننگین بود (و اگر برخی باده‌گساری می‌کردند تنها در مجالس محرمانه و میهمانی‌های خصوصی بود) از این پس کاری عادی و معمولی و رایج گردید! به ویژه اینکه جوانان مسلمان تحصیل‌کرده در مدارس مسیحیان اروپایی در نوشیدن شراب پیشگام بودند و به همین خاطر باده‌نوشی یکی از ویژگی‌های دانش‌آموختگان و روشنفکران و نوگرایان به شمار می‌آمد. بنابراین هر که از این کار سرباز می‌زد او را کهنه پرست مذهبی خشک و متعصب می‌دانستند. ۲. مسلمانان با نوشیدن شراب لباس وقار و متانت و حیا را از خویش دور کردند و بد مستی و خمار آلودگی به ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری آنها افزوده گشت. ۳. جوانان می‌خواره و باده‌گسار، اخلاق و روحیات پدران خود را بی‌ارزش و حقیر شمردند، و نیاکان و پدران خویش را نادان و عقب‌مانده خواندند. ۴. مردم لباسهای پشمین و مویین را که پوشش مجاهدان اسلام و لباس صبر و تحمل و سعی و کوشش بود، از تن به در آوردند، و لباس حریر و دیبا یعنی جامهٔ تن‌پروری در بر کردند. 📚 🔶خواندن کتاب غروب آفتاب در اندلس را به علاقه مندان به تاریخ اسلام به ویژه تاریخ قلمرلو غربی سرزمین‌های اسلامی پیشنهاد می‌کنیم
📚 🌱همدیگر را بهشتی کنید! خیلی از زن‌ها هستند که شوهرانشان را بهشتی می‌کنند. خیلی از مردها هم هستند که زن‌هایشان را بهشتی می‌کنند. عکس آن هم هست. اگر زن و شوهر این کانون خانوادگی را قدر بدانند و برای آن اهمیّت قائل باشند، زندگی، امن و آسوده خواهد شد و کمال بشری برای زن و شوهر در سایه‌ی ازدواج خوب ممکن خواهد شد. 🌱بروید با هم بسازید سازگاری در زندگی، اساسِ بقای زندگی است و همین است که محبّت می‌آفریند. همین است که موجب برکات الهی می‌شود. همین است که دل‌ها را به هم نزدیک کرده و پیوندها را مستحکم می‌کند. 🌱اسرار زندگی را محکم نگه‌دارید زن و شوهر باید راز هم را حفظ کنند، زن نباید راز شوهرش را پیش کسی بازگو کند. مرد هم مثلاً نرود پیش رفقایش در باشگاه یا مثلاً فلان میهمانی و… راز همسرش را بازگو کند، حواستان جمع باشد، اسرارِ هم را محکم نگاه دارید تا زندگی ان‌شاءالله شیرین و مستحکم شود. 🌱غمخوار هم باشید کمک واقعی این است که دو نفر غم‌ها را از دل هم برطرف کنند. هر کسی در دوره‌ی زندگی‌اش، گرفتاری و مشکل و غمی پیدا می‌کند و ممکن است دچار ابهام و تردید بشود. 🌱مسابقه بدون برنده اسیر تجمّلات و تشریفات و چشم و همچشمی‌ها نشوید. خودتان را در دام مسابقه‌ی مادی در امر زندگی نیندازید. هیچ‌کس در این مسابقه، خوشبخت و کامیاب نمی‌شود.­­­­­­ 📚 ✍️
در این دنیا، خوشی‌ها کاملاً درهم‌آمیخته با تلخی‌ها هستند؛ ما خوشیِ «هلو برو تو گلو» اصلاً نداریم. همان هلو هم که سر زبان‌ها افتاده، هسته‌اش اذیت می‌کند. اگر هم هسته‌جدا باشد که مزه ندارد. اگر هم مزه داشته باشد که حسابی گران است! به خورد و خوراک‌ها توجه کنید: یکی کال است و یکی گندیده؛ یکی هم هندوانهٔ سر بسته. یک خوراکی مزه دارد و خاصیت ندارد مثل پیتزا؛ یکی خاصیت دارد و مزه ندارد مثل روغن زیتون؛ یکی خاصیت دارد و مزه هم دارد، اما با مزاج ما ناسازگار است مثل موز. همین خورد و خوراک با هزار جور سختی مثل: ضعف، دل‌درد، بدمزاجی و بی‌اشتهایی – و در صورت پرخوری با سختی‌هایی از جنس دیگر – همراه است. 📚زبان مشکلات https://B2n.ir/n63133
😈شیطان گفت: من امشب خیلی خلاصه یکی از شگردهای شیطانی مهمم را برایت میگویم اسمش این است تأخیر انداختن کارهای خوب من وقتی میفهمم کسی میخواهد کار خوبی انجام دهد میروم روی مخش که چرا انقدر گیجی؟ برای چی اینقدر عجله داری؟ حالا دیر نمیشود خودت را اذیت نکن فردا هم روز خداست. 👦🏻مازیار گفت: چطور دلتان می آید تا آخر عمر مردم را گول بزنید؟ خیلی بی رحمید خیلی بی وجدانید! 😈شيطان گفت: البته که شما آدم ها خیلی بامزه اید از صبح تا شب به من لعنت میفرستید و به من دشنام می دهید اما باز هم در دام من می افتید و گول مرا میخورید و حرف مرا گوش میدهید هر چه دوست دارید به من ناسزا بگویید؛ اما لطفاً کاری که از شما میخواهم را انجام دهید. ناسزاهای شما برای من اهمیتی ندارد مهم برای من این است که شما به خدا دهن کجی کنید و گول مرا بخورید و تسلیم وسوسه های من بشوید. باور کنید کرم از خودتان است. شما خودتان به دنبال من راه می افتید و از من پیروی می کنید من بیچاره فقط شما را وسوسه میکنم همین. 📚
موقوفه کتاب
🚢این ناوگروه، پس از آغاز حرکت از دریای عمان، از مسیرهای استراتژیک جهانی عبور کرد: هند، جاکارتای اندو
🌊 خلیج فارس؛فرش آبی دقیقاً رأس ساعت ۱۳ روز چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۲۰۲ پرچم های سه رنگ جمهوری اسلامی ایران هر دو طرف ناوها برافراشته شد. مکران و دنا سینه هایشان را بر آبهای نیلگون ایران زدند که با موج هایش به استقبالشان رفته بود. همه کارکنان روی عرشه بودند. چشم ها را بسته بودند و نفس های عمیق می کشیدند. برخی می خندیدند، عده ای اشک می ریختند و برخی هم در سکوت به ساحل پیش رو چشم دوخته بودند. یکی از تفنگچی های دنا درباره این لحظات می گوید: من هم مثل همه دلم برای وجب به وجب خاک ایران تنگ شده بود. نمی دانم کس دیگری هم این تجربه را دارد یا نه، اما من واقعاً برای اولین بار بوی وطن را از همان دریا حس کردم. قبلاً اصلاً به آن توجه نکرده بودم و نمی دانستم هست. اما در دریای عمان وقتی نزدیک ساحل حرکت می کردیم، یک دفعه آن بوی آشنا را که مدت ها بود نمی شنیدم شنیدم. اصلاً ناگهان دماغم پر شد از آن و یکی از بهترین خاطراتم را درست کرد. آن قدر شیرین و قشنگ بود که چشم هایم را بستم تا فقط آن بو باشد. باور کنید در یک دقیقه همه خاطراتم از بچگی تا همین بیست و سه چهار سالگی ام را با آن بو مرور کردم خیلی شیرین بود. بعد همان طور که چشم هایم را بسته بودم، در دلم به سرزمینی که این همه دل تنگش شده بودم سلام کردم. سفر ما برای امنیت سرافرازی و اثبات قدرت همین خاک و مردمش بود. سخت اما دل چسب بود. بیش از هشت ماه روی آب بودیم دور زمین را چرخیده بودیم و قدم به قدم و دقیقه به دقیقه این سفر به همین خاک و به همین مردم فکر کرده بودیم. با این فکرها حالم آن قدر خوب شد که اشکم سرازیر شد....
🌊 خلیج فارس؛فرش آبی دقیقاً رأس ساعت ۱۳ روز چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۲۰۲ پرچم های سه رنگ جمهوری اسلامی ایران هر دو طرف ناوها برافراشته شد. مکران و دنا سینه هایشان را بر آبهای نیلگون ایران زدند که با موج هایش به استقبالشان رفته بود. همه کارکنان روی عرشه بودند. چشم ها را بسته بودند و نفس های عمیق می کشیدند. برخی می خندیدند، عده ای اشک می ریختند و برخی هم در سکوت به ساحل پیش رو چشم دوخته بودند. یکی از تفنگچی های دنا درباره این لحظات می گوید: من هم مثل همه دلم برای وجب به وجب خاک ایران تنگ شده بود. نمی دانم کس دیگری هم این تجربه را دارد یا نه، اما من واقعاً برای اولین بار بوی وطن را از همان دریا حس کردم. قبلاً اصلاً به آن توجه نکرده بودم و نمی دانستم هست. اما در دریای عمان وقتی نزدیک ساحل حرکت می کردیم، یک دفعه آن بوی آشنا را که مدت ها بود نمی شنیدم شنیدم. اصلاً ناگهان دماغم پر شد از آن و یکی از بهترین خاطراتم را درست کرد. آن قدر شیرین و قشنگ بود که چشم هایم را بستم تا فقط آن بو باشد. باور کنید در یک دقیقه همه خاطراتم از بچگی تا همین بیست و سه چهار سالگی ام را با آن بو مرور کردم خیلی شیرین بود. بعد همان طور که چشم هایم را بسته بودم، در دلم به سرزمینی که این همه دل تنگش شده بودم سلام کردم. سفر ما برای امنیت سرافرازی و اثبات قدرت همین خاک و مردمش بود. سخت اما دل چسب بود. بیش از هشت ماه روی آب بودیم دور زمین را چرخیده بودیم و قدم به قدم و دقیقه به دقیقه این سفر به همین خاک و به همین مردم فکر کرده بودیم. با این فکرها حالم آن قدر خوب شد که اشکم سرازیر شد....