✨﷽✨
#تـلنــــگـر
🔖مشکل و گیر ما این است، که خودمان را نشناخته ایم.
ما داریم در این دنیا خودمان را خرج می کنیم و بی خیال هم هستیم؛ درست مثل کسی که در شب ، یک اسکناس و یک چک ارزشمند را به خیال این که کاغذ است؛ به آتش بکشد تا فضا را روشن کند و یک قِرانی اش را پیدا کند، صبح می فهمد چیزی را شمع راه رسیدن به یک قِرانی کرده که یک میلیارد ارزش داشته است. این جاست که فریاد ((یاحَسْرَتَا)) سر می دهد.
پس دقت كنيم که عمر خود را، هستی خود را در این دنیا خرج چه چیزی کرده ایم؟!
📚فوز سالک، صفحه ٥٩
استادعلی صفائی حائری(عین.صاد)
⚜ ذکر صالحین ⚜
#فوق_العاده_زیبا
💢شاکر و صابر
حضرت ایوب را نماد صبر میدانیم.
اما ایشان یکجا از شیطان به خدا شکایت میکند:
به یاد آر بنده ما ایوب را آنزمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا دچار عذاب وگرفتاری نموده
🔵 سوره مبارکه صاد آیه ۴۱
ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟
امام صادق(ع) پاسخ این سوال را در روایتی داده اند:
شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او شاکر است.
خداوند برای اینکه به همه عبودیت و اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود.
تا آن زمان ایوب نبی شاکر بود اما پس از آن به مقام صبر میرسد.
نکته جالب اینجاست که ایوب نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، علمای بنی اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه عذاب کرده است؟
✅ این زخم زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود.
او در اوج نعمت، شاکر بود و امتحان شد...
و در اوج سختی و از دست دادن نعمت صابر بود و امتحان شد...
خدا در هر حال بندگانش را امتحان میکند
📚علل الشرایع ج ۱
🏝
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_صد_چهارم مهرزاد همچنان مشغول هیئت بود و کا
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_صد_پنجم
صبحانه اش را خورد و بعد از خداحافظی از مادرش از خانه بیرون زد. مدتی بود که پدر و خواهرانش را ندیده بود. دلش برایشان تنگ شده بود. می دانست هیچ کدام دوست ندارند او را ببینند برای همین نامه کوتاهی برای خداحافظی نوشت و به نگهبان شرکت پدرش داد تا آن را به دستش برساند.
تاکسی برای ترمینال گرفت و سوار شد. تا آن جا فقط ذهنش مشغول راضی شدن مادرش بود. برایش باور کردنی نبود مادری که تا دیروز او را از نماز خواندن باز می داشت چگونه راضی شده تا پسرش به مناطق جنگی برود؟
در دلش خندید و گفت: خدا رو چه دیدی شاید همون شهیده به دلش انداخته.
راننده تعجب کرد و گفت: چی داداش؟
_با شما نبودم آقا.
راننده که از کنجکاوی در حال دیوانه شدن بود، گفت: ببخشید جناب فضولیه اما کجا میری؟
مهرزاد از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و گفت: اگه خدا بخواد جنوب.
_قشم و کیش میری؟؟
_ نه. مناطق جنگی میرم.
راننده نگاهی به ریش و سیبیل تراشیده، گردنبند استیل دور گردنش و موهای درست کرده اش انداخت و گفت: به سلامتی.
اما خدا می داند در دل راننده کنجکاو چه خبر بود.
با رسیدن به ترمینال پیاده شد و کرایه را حساب کرد. مهرزاد به سرعت با چمدان کوچکش سمت سلالن انتظار رفت که آقای یگانه را دید و به سمتش دوید.
_به سلام داش مهرزاد خودمون.
سپس زد زیر خنده و همه بچه ها هم از لحن حاج آقا به خنده افتادند.
مهرزاد با لبخندی بر لب گفت:سلام حاج آ...
آقای یگانه اخم ساختگی روی صورتش نمایان شد و انگشتش به نشانه تهدید بالا امد که مهرزاد فهمید و سریع حرفش را عوض کرد.
_سلام آقای یگانه. خوبین شما؟
_پسر جان من بهت گفتم ساعت چند این جا باشی؟
مهرزاد سرش را پایین انداخت و گفت:شرمندتونم خیابونا شلوغ بود.
_عیب نداره زود راه بیفتین که قطار الان حرکت میکنه ها.
کاروان آن ها ۱۵نفر بود. همه هم مجرد بودند و اهل مسجد و زیارت جز مهرزاد که نمی دانست این سفر با او چه خواهد کرد.
به سرعت سوار قطار شدند و در کوپه ها جای گرفتند.
تا خود اندیمشک آقای یگانه با بچه ها گفت و خندید. از همه سنین هم در جمع آن ها بود. برای همین خودمانی تر و صمیمی تر بودند.
آقای یگانه همش سعی داشت مهرزاد را وسط بکشد، با او شوخی کند، سر به سرش بگذارد تا یخش آب شود و او هم با جمع اخت بگیرد
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_صد_ششم
مقصدسفرآنها اندیمشک بود.
شب ساعت ۸رسیدند راه آهن اندیمشک. برای خواب به پادگان نظامی شهید حاج احمد متوسلیان رفتند. شام را هم همان جا در رستورانش خوردند.
شب خوابیدند و صبح همگی برای نماز صبح که بیدارشدند، مهرزاد اول ازهمه آماده نماز شده بود.
دنبال پرویزصداقت فرد که خوابش را دیده بودو دعوت نامه به او داده بود، می گشت.
بعد از نماز راهی یادمان شهداشدند.
به همه بچه ها چفیه و سربند دادند.
سربند مهرزاد یازهرا بود.
چه حس عجیبی به او می داد این یازهرای روی پیشانی اش.
چشمش که به اسم یادمان افتاد باورش نمیشد.
فتح المبین!
همان جایی که پرویزگفته بود منتظرتم.
سریع سراغ آقای یگانه را گرفت.
بچه ها گفتند که برای وضو رفته است دستشویی.
منتظرش ماند تا بیاید.
_پس کجا موندی تو داداش؟ بیا دیگه.
_چی شده مهرزاد جان؟ رفتم برای وضو. نماز ظهر و عصر اینجاییم.
_آقای یگانه اینجا منطقه فتح المبینه؟ دنبال یه نفرم که گفته اینجا منتظرمه.
_کی؟بگو عزیزم چی شده تا بتونم کمکت کنم.
_شهیدپاسدار پرویز صداقت فرد.
_بیابریم. بیا تا پیداش کنیم. دنبال صدای قلبت بیا خودش راهنماییت میکنه
با واردشدن به یادمان، تپش قلب مهرزاد بیشتر و بیشتر می شد.
درمسیر رفتن به داخل یادمان ها مداحی دلنشین زیبایی میگذاشتند که بچه ها با آن هم خوانی می کردند.
بعد از خواندن نماز ظهر به سمت یادمان فکه راه افتادند.
از درب ورودی همه کفش هایشان را درآوردند و روی شن های داغ زیر افتاب سوزان خوزستان راه می رفتند.
بازهم همان نوای اشنا.
دل میزنم به دریا
پامیزارم توجاده
راهی میشم دوباره
با پاهای پیاده
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
هدایت شده از ▫
💐السلام علیک یا اباصالح
المهدی ادرکنی « عجل الله
تعالی فرجه الشریف. »💐
👇«فصل زرد پاییز.»🌺
📃فروردينِ امسال به اميدِ ديدنِ
روي تو جوانه زدم و از روزنههاي
خشک درخت بيرون آمدم.چرا که
مفهوم و معناي روييدنم تو بودي.
🔻اما حالا فصلِ زردِ پاييز است و
نااميدانه رنگ باختهام . دارم فرو
ميافتم به پاهايت. حداقل بگذار
قبل از پوسيدنم فرش راه آمدنت
شوم.شايد هم بايد با جاروي رفتگر
از مسير ظهورت کنار روم❓❗
«هَلْ إِلَيْکَ يَابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقى؟»
آيا به جانب تو اي پسر احمد، راهي
هست تا ملاقات شوي❓🌸
🌷"فرازی از دعای ندبه"🌷
🌼🍃 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌼
#کرونا 😷
#حضرت_معصومه 🍃🌸
🍃 امام #صادق (ع) فرمود:
🔹گناهی که #نعمتها را می بَرد #تجاوز از حدود است.
🔹گناهی که #پشیمانی را به دنبال دارد #قتل است.
🔹 گناهی که #عقوبت ها را نازل می کند #ستم است.
🔹 گناهی که #پرده را می درد #شرب_خمر است.
🔹گناهی که #رزق را حبس می کند #زناست.
🔹گناهی که #مرگ را نزدیک می کند #قطع_رحم است.
🔹گناهی که #دعا را ردّ و هوا را تیره می کند #ناسپاسی_در_حق پدر و مادر است.
🔹هنگامی که #زنا شیوع یابد #زلزله ها پدید آید.
🔹چون از دادن #زکات خودداری کنند آسمان از #باران خودداری کند.
📔نور علی نور، علامه حسن زاده آملی
⚜ ذکر صالحین ⚜
#تفکر
🔰آیا می دانید آرزوهای محالی که در قرآن ذکر شده اند کدامند؟
✅ای کاش من خاک بودم.
📝"سوره مبارکه نبٲ آیه /40"
✅ای کاش پیشاپیش چیزی می فرستادم.
📝"سوره مبارکه فجر آیه /24"
✅ای کاش نامه مرا به دست من نداده بودند.
📝"سوره مبارکه حاقه آیه /25"
✅ای کاش فلان را دوست نمی گرفتم.
📝"سوره مبارکه فرقان آیه /28"
✅ای کاش خدا را اطاعت کرده بودیم و رسول را اطاعت کرده بودیم.
📝"سوره مبارکه احزاب آیه /66"
✅ای کاش راهی را که رسول در پیش گرفته بود ، در پیش گرفته بودم.
📝"سوره مبارکه فرقان آیه /27"
✅ای کاش ما نیز با آنها می بودیم و به کامیابی بزرگ دست میافتیم.
📝"سوره مبارکه نسا آیه /73"
👌⇜آرزوهایے ڪه هم اڪنون
👌⇜فرصت انجامش هست
👌⇜پس تا زندهایم آنها را برآورده ڪنیم...
❣ خدا عاقبتمان را نیکو گرداند...
#دانستنیهای_مذهبی
چرا در مشکلات آه میکشیم❓
" آه " از اسماء خداست ...
🌾 ﻗَﺎﻝَ ﺃَﺑُﻮ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ:
💠 ﺇِﻥَّ ﺁﻩ ﺍﺳْﻢٌ ﻣِﻦْ ﺃَﺳْﻤَﺎﺀِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﺰَّ ﻭَ ﺟَﻞَّ
ﻓَﻤَﻦْ ﻗَﺎﻝَ ﺁﻩ ﻓَﻘَﺪِ ﺍﺳْﺘَﻐَﺎﺙَ ﺑِﺎﻟﻠَّﻪِ
ﺗَﺒَﺎﺭَﮎَ ﻭَ ﺗَﻌَﺎﻟَﻰ💠
💠ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :
" ﺁﻩ " ﻧﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﻧﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ،
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺁﻩ ﺑﮕﻮﯾﺪ ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺍﺳﺘﻐﺎﺛﻪ
ﻭ ﻃﻠﺐ ﻧﯿﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
🌷🍃 ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺁﻫﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ 🍃🌷
📚منبع: بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛جلد 90 ؛
صفحه 393 و معانی الخبار صفحه 354
🔴 چرا از عبادت لذّت نمی بریم؟
🌻حضرت آیت الله جوادی آملی فرمودند:
☑️ اگر انسان مریض،شیرین ترین و خوشمزه ترین گلابی و میوه راهم بخورد،لذّت نمی برد..
✅ در بُعد معنوی و عبادت هم این گونه است.
🔷 کسی که ((فی قلوبهم مرض)) یعنی قلبش بیمار است، از نماز و عبادت لذّت نمی برد و گاهی هم خسته می شود.
🔴بیماری قلب همان گناهان است.
تا انسان گناه را ترک نکند ، علاوه بر این که از عبادت لذّت نمی برد،بلکه خسته هم می شود.
✨اللهم الرزقنا توفیق طاعه و بعد المعصیه...