eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
27.9هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🗞️
💌❤️ ❤️ 💌 برگرد... بی تو کلِ جهان بی نظم است خوش کرده ایم دل به همین اتفاق ها... ❤️ 💐 ❤️💌❤️💌❤️💌❤️💌❤️💌❤️💌❤️
👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 🌏 تقویم همسران 🌍 ✴️ سه شنبه 👈 25 آذر 1399 👈 29 ربیع الثانی 1442👈 15 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ خرید حیوان . ✅ حرکت و مهاجرت از شهری به شهر دیگر . ✅ خارج ساختن خون از بدن . ✅ و انتقال و جابه جایی نیک است . 📛 اغاز نگارش کتاب و قسم دادن و وصیت نامه نوشتن خوب نیست . 👶 زایمان مناسب و نوزادش مبارک و شجاع خواهد گردید . ان شا ء الله 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز برای امور زیر نیک است . ✳️ عمل جراحی . ✳️ وام و قرض گرفتن و دادن . ✳️ از شیر گرفتن کودک . ✳️ درو و برداشت محصولات . ✳️ و تشکیل شرکت نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است و ممکن است فرزند جن زده شود . @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، باعث پرهیز از خلق می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث نجات از بیماری می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 30 سوره مبارکه " روم " است. فاقم وجهک للدین حنیفا .... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری پیش آید که جماعتی می خواهند او را از آن کار منصرف کنند و او سخن آنان را گوش نکند و همین درست است . ان شاء الله و شما مطلب خود رادراین مضامین قیاس کنید . ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✨ای انسان...!!! چـرا غم میخوری از بهر مُردن مـگـر آنـهـا کـه غـم خـوردنـد نَـمُـردنـد بـرو از کـنج قـبرستان گـذر کُن ببین آنان که مُردن با خود چه بُردند ✨ اللّه متعال میفرماید: «هرکس مزه مرگ را می‌چشد» (آل عمران/185) رسول اللّه (ص) مــی فرمایـند: ✨«سه چیز، مرده را همراهی می کند: خانواده،مال و عمل او. دوتا از این ها باز می گردند و یکی با او می ماند؛خانواده و مالش بر می گردند و عملش با او می ماند.
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
👌بخوانید و لذت ببرید 📣🔴ملاقاتی بسیار زیبا و وصف نشدنی برای عاشقان آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 😍 🔴 این ملاقات بسیار طولانیست... آیت الله شبیری زنجانی فرمودند: چند سالی بود که معنی و تفسیر آیه 73 سوره زمر مرا بخود مشغول نموده بود ✨وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا(زمر73ً )✨ یعنی مومنین را به سمت بهشت میکشند... از خود پرسیدم چرا گفته شده به سمت بهشت میکشند!؟ 📚 تمام کتب و تفاسیر مختلف را دیدم نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه به روایتی از امام صادق علیه السلام در بحار الانوار برخورد نمودم که می فرمایند: مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند .😍❤️ امام به دیدار محبان می آیند این ملاقات بسیار طولانی می شود... امام صادق می فرمایند هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل برمیدارند...😭❤️ 🔴ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان يابد. ❤️السلام علیک یا ابا عبدالله❤️ 🕌تصویر قشنگی ست که در صحنه ی محشر ... 🕌ما دور حسینیم و بهشت است که مات است ...
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
▪️ ذکر صالحین ▪️ ‍ ✅ چهار عمل مکروهی که روزی را کم می‌کند... امام سجّاد علیه السلام فرمودند: «مکروهاتی که را از انسان دفع می‌کنند: ۱. و نداری کردن در حضور مردم؛ ۲. دیرهنگام شب و بعد از نماز صبح؛ ۳. تحقیر و کم‌ارزش شمردن های خدا؛ ۴. شکوِه و گلایه داشتن از خداوند متعال.» 📚 معانی الاخبار، ص ۲۷۱
❗️وقتی مسیر زندگی فردی، یکنواخت و خالی از فراز و نشیب باشد، نمی توان جنبه های گوناگون وجود وی را شناخت. 👌 یکی از مهمترین راه های شناخت افراد، آزمایش آنان هنگام دگرگونی اوضاع است. 👈 پس از رحلت پیامبر خدا(ص)، زمینهٔ لغزش از راه حق فراهم شد و شمار بسیاری به طمع ثروت دنیا و مقام، از مسیر حق منحرف شدند. ↩️ اما مقداد و سلمان و ابوذر و برخی دیگر ، چون کوه ایستادند و در بحرانی ترین اوضاع، از اهل بیت پیامبر حمایت کردند و هرچند دشمنان برای محو نامشان تلاش کردند اما نامشان همچنان در تاریخ به نیکی مانده است زیرا خورشید خاموش شدنی نیست❌ 👌 و در این زمان نیز تاریخ به نسل های آینده گواهی خواهد داد و نام کسانی که برای اعتلای اسلام و انقلاب و ولایت خون دل خورده و زحمت کشیدند ماندگار خواهد شد. 🤔 خدا کند لااقل رد پای نیکی هم از ما در تاریخ بماند .....🤲
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر علامه مجلسی (ره) از عالم برزخ 🎤 حجت الاسلام مسعود عالی
📌📖 📌 ✨هرچیزی آن خوب است 🔸 گلاب و عسل اگر خالص باشند ارزش دارند. حتی خود آب هم خالصش خوب است. آبی که بوی خربزه و طالبی و گوشت می دهد گوارا نیست. آبی گوارا است که طعم و رایحه ی آب داشته باشد. 💝عبادت هم همین طور است، عبادتی ارزشمند است و در دستگاه الهی ارزش و بهایی دارد که خالص باشد یعنی فقط برای خدا باشد این است که قرآن کریم می فرماید:  لاَّتَعبُدُوا إلاَّ اللهَ؛ جز برای خدا عبادت نکنید(هود۲۷) 📚سی تدبر،سی تلنگر،محمدرضا رنجبر
✅باطری‌تان را با عبادت پر کنید! ✍شهید مطهری: قرآن همیشه در سختی‌ها پیغمبر(ص) را به پناه یک چیز می‌برَد که از آن نیرو بگیرد و استمداد کند و آن عبادت است، به خدا پناه بردن است، زیاد به یاد خدا بودن است. مکرر گفته‌ایم که عبادت - عبادتی که روح عبادت را واقعاً داشته باشد و عبادت باشد - از نظر قرآن یک منبع استعداد و اخذ نیروست. یا ایهاالذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلوة (بقره/۱۵۳). ای اهل ایمان! از صبر و از نماز مدد بگیرید؛ ای اهل ایمان! باطری‌تان را با عبادت پر کنید. 📚آشنایی با قرآن، ج۱۱، ص۹۹ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خرداد و تيرماه 67 وضعيت ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب قبل از تک به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: «دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.» در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر به ایشان اسرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد. و می گفت: «تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم.» حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 کسی بود که پا در جزایر گذاشت.در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت. خبر رسید هلی کوپترهای عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود. بسیاری امیدوار بودند که شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.در سال 89 پس از پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران وفادارش پیدا شد و با انجام هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت و به آغوش وطن بازگشت. 🌷
هدایت شده از 🗞️
⛔️ اگر ڪسی رفیق دینی ندارد، هیچ ندارد! ⛔️ 🔻روزی یڪ آقایی ڪه شخصی متدین و از خانواده‌ای مذهبی بود به منزل ما مراجعه ڪرد. می‌گفت حدود دو سال است ڪه مشڪلات عصبی پیدا ڪرده‌ام و دارو مصرف می‌ڪنم ولی هیچ اثری نداشته است. ⏳ از بنده می‌خواست ڪه در برطرف شدن این مشڪل به او ڪمڪ ڪنم. بنده مقداری فڪر ڪردم ڪه مشڪل او از ڪجا ریشه می‌گیرد و راه‌حل آن چیست؟ ✍ امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند : ˝مَن لا أخـاً لَه، لا خَیرَ فِیه.˝ [غرر الحڪم/۸۰۸۷] «ڪسی ڪه رفیق ندارد، خیری در او نیست.» بنده بر اساس مطالعه زیاد در روایات اخلاقی، به این نتیجه رسیدم ڪه اگر ڪسی دینی— آن گونه ڪه روایات فرموده‌اند —نداشته باشـد، هیچ ندارد. 🔺به همین دلیل از او سوال ڪردم ڪه آیا رفیق داری؟ گفت: بله. با هم تفریح و مسافرت می‌رویم. به منزل همدیگر می‌رویم. از او پرسیدم: آیا مشڪلت را تا به حال به او گفته‌ای؟ گفت: خیر. گفتم: پس در واقع رفیق نیستید! 💯 رفیق دینی آن است ڪه انسان سفره دلش را برای او باز ڪند. اگر این ڪار را نڪند، روزی به بن‌بست می‌رسد و از نظر دینی یا سیاسی سقوط می‌ڪند. 🌿حاج‌آقا سید مجتبی موسوی درچه‌ای 🍀🍀🍀🍀🍀
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_بیست_هفتم م
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ دوباره مثل همون برخوردم با حسنا بی توجه به حرفای اسما گفتم: _سلام!... +علیک سلام...خب توضیح؟... شروع کردم همه چیزو براشون تعریف کردم...همونطور که همه چیزو برا محیا تعریف کردم با این تفاوت که ایندفعه اشک نریختم...نه که خودم نخواما...نه!اشکی نداشتم که بریزم...فقط بغض بود و بس... بعد از تموم شدن حرفام حسنا با حالت محزونی گف: +ینی تو الان خونه محیا اینایی؟! حس کردم صدای حسنا هم بغض داره... جوابشو دادم: _آره...من که گفتم تو گوشیت خاموش بود و اسما هم که جواب نمیداد...مجبورشدم... با صدای اسما حرفم نصفه موند: +فداسرم ناراحتی نداره که پاشو همین الان بیا خونه خودمون...آماده باش تا یک ساعت دیگه با امیرحسین میایم دنبالت... نزاشتم بیشتر از این ادامه بده و گفتم: _نههه...چی داری میگی اسما؟بیام خونه شما؟اصلا نمیشه!آخه...آخه خب تو برادر داری!پدرت... +خبه خبه چه تیریپ با حیایی هم برمیداره!از کی تا حالا تو انقدر... حقش نصفه موند و صدای پچ پچش با حسنا میومد... صداشون واضح نبود ولی میشد بعضی حرفاشونو شنید: اسما:عههه...چته؟ حسنا:اسما...خجالت بکش...ینی چی...مگه...بوده؟خیلی هم...خودتم خوب میدونی... اسما:خب حالا...مگه... حسنا:هیسسسس بسه! بعدش هم حسنا بلند خطاب به من گفت: +عزیزم تو که تاحالا با امیرحسین رودربایستی نداشتی!بعدم مگه پدر محیا خونه نیس؟ _اممم...نه نیس نمیدونمم کجاس ولی الان که نیس... چند لحظه ای سکوت بود تا اینکه فکری به ذهنم رسید... +اسما؟حسنا؟ دوتاشون همزمان گفتن: +جانم؟! باید ببینمتون...یه چیزی باید بهتون بگم... حسنا:خب بگو! _نه نه باید ببینمتون...میشه؟now... اسما:باعشه...آدرس رو برام اس کن یک ساعت دیگه با امیرحسین دم دریم... بعد هم برا عوض کردن جو لحنشو شاد کرد و گف: +ژووونم شامم مهمون آقا امیر میشیم!.... من که فقط تونستم به سرخوشی اسما پوزخند بزنم ولی صدای خنده حسنا میومد... بعد از اینکه خدافظی کردم و آدرس رو دادم از اتاق رفتم بیرون... هنوز کامل از اتاق خارج نشده بودم که محیا با جیغش باعث شد دومتر بپرم بالا: +وااااای...چه عجب از اون اتاق دل کندی کم کم داشتم نگرانت میشدم دختر! به زور طرح لبخندی رو لبام نشوندم و گفتم: _ببخشید با تلفن حرف میزدم... چشماشو گرد کرد و گف: +تلفن؟با کی؟ _با...دوقلو ها... +آهان...خب حالشون خوبه؟هنوز نرفتن شیراز؟کی میرن؟ _خوبن...هنوز نه نرفتن...نمیدونمم کی میرن ولی فک کنم آخر همین هفته ینی سه روز دیگه... محیا سری به نشونه فهمیدن تکان داد و چیزی نگف ولی من با کلی من و من کردن گفتم: +اممم...چیزه...محیا...میگم که... محیا کلافه گفت: +عههه...دختر تو که کشتی منو بگو ببینم چی میخوای؟ با تشر محیا یکم به خودم اومدم و بالاخره گفتم: _خب راستش من پشت تلفن نمیتونستم درست با دوقلوها صحبت کنم اینه که...اینه که...آدرس خونتونو دادم که بیان دنبالم بریم بیرون...میگم که حالا چیزه...تو هم میای باهامون؟ محیا نفس عمیقی کشید و گف: +نه کجا بیام؟توهم بد کاری کردی گفتی بیان دنبالت خب میومدن همینجا...چه کاریه برید بیرون؟ _نه دیگه زحمت نمیدن...نمیدیم...ینی نمیدم... محیا از گیج بازی من بلند زد زیر خنده و وسط خندش گفت: +خیلی خلی الینا! 🍃 حاضر و آماده تو سالن نشسته بودم و منتظر دوقلوها بودم که بالاخره با تکی که حسنا بهم زد فهمیدم سر کوچه هستن... سریع از محیا و مامانش خدافظی کردم و رفتم دم در... خودمو رسوندم سرکوچه تا بالاخره 206 امیرحسین رو دیدم... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 ❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ خودمو رسوندم سرکوچه تا بالاخره 206 امیرحسین رو دیدم... سریع رفتم سوار ماشین شدم و به همه سلام کردم... از خونه محیا اینا یکم فاصله گرفتیم که امیرحسین گف: +خب خانمای محترم که راننده دربست گرفتین!بفرمایید این بنده ی مفلوک کجا باید بره؟ من که تاحالا این روی شوخ امیرحسین رو ندیده بودم با چشمای گرده شده از تو آینه نگاش میکردم ولی اسما و حسنا انگار عادت داشتن که خیلی عادی اول حسنا گفت: +چمدونم،فعلا برو یه پارکی تا بعد... امیرحسین بعد از شنیدن این حرف از جانب حسنا چنان سرشو برگردوند سمت راست ینی سمت حسنا که فک کنم گردنش شکست!!! اسما با بیخیالی گف: +هی آقا پسر جلوتو نگاه کن به کشتنمون ندی حالا!چیه؟نکنه فک کردی شام نخورده میریم خونه؟ امیرحسین که حالا به روبرو خیره بود باز با شنیدن این حرف از تو آینه نگاهی به اسما کرد و با چشماش خطو نشون کشید... اسما ولی بازم بیخیال شونه ای بالا انداخت و سرشو برگردوند و به پنجره خیره شد... لبخندی زدم و همراه با خارج شدن آهی از سینه سرمو برگردوندم سمت پنجره... تو ماشین تا رسیدن به مقصد همه سکوت کرده بودن... بعد از ربع ساعت بالاخره ماشین جلو یکی از پارک های بزرگ شهر وایساد... هممون بی حرف پیاده شدیم و رفتیم داخل پارک... کمی قدم زدیم و بالاخره امیرحسین به یکی از میزهایی که مخصوص شطرنج بود اشاره کرد و خطاب به خواهراش گف: +شما ها دور اون میز بشینید منم میرم پیش حامد اینا... اسما سری تکون داد و حسنا پرسید: +مگه حامد اینجاس؟ امیرحسین:آره بچه ها همه اینجان!پس فک کردی چرا قبول کردم بیارمتون بیرون؟ اسما مشتی نثار بازوی امیرحسین کرد و گفت: +بچه پررو برو ببینم... بعد از اون هم ما رقتیم سمت میزو امیر هم رفت پیش دوستاش... 🍃 پنج دقیقه ای بود که نشسته بودیم دور میز و هیچ کدوم هیچ حرفی نمیزدیم...هر کدوم غرق افکار خودمون بودیم... مثل عادت همیشگیم داشتم با انگشتم خطوط نامفهومی رو میز میکشیدم که با صدای بلند اسما یک متر پریدم بالا! +خــــب... با غیض نگاش کردم و گفتم: _زهرمار،ترسیدم...دیوونه اسما هم لبخندی زد و گفت: +به به...میبینم روز به روز دایره لغاتت گسترده تر میشه...خوبه خوبه...ادامه بده... بعدم دستشو زد زیر چونشو با لبخند مسخره ای نگام کرد... چشم غره ای بهش رفتم که حسنا گفت: +بچه ها!بس کنید!فکر کنم بحث های مهم تری داشته باشیم... بعدم پرسشی نگاهی به من انداخت...فهمیدم منظورش از این نگاه پرسشی اینه که چه تصمیمی برا آینده دارم... سرمو انداختم پایین تا یکم فکرامو سروسامون بدم که اسما گف: +حسنا راس میگه،خب الینا؟نمیخوای بگی چه حرف مهمی داشتی؟ سرم رو آوردم بالا و شروع کردم به توضیح: _من خیلی فکر کردم در رابطه با اینکه بالاخره چطور باید زندگی کنم... پدری که من رو طرد کرد و جلوی جمع زد تو صورتم و از پسر عمم خواست منو از خونه بندازه بیرون یقینا فرداش نمیاد بگه الینا شوخی کردم پاشو برگرد خونه... تا آخر عمرمم نمیتونم سربار محیا اینا باشم...مخصوصا که محیا و خانوادش اونقدری که شما باخبرید از همه چیز باخبر نیستن و خب ممکنه فکرای بدی راجب من بکنن... اینه که من تصمیم گرفتم خودم تنها زندگی کنم... اسما خواست چیزی بگه که دستمو به نشونه سکوت بالا آوردم و گفتم: _خواهش میکنم حرفم هنوز تموم نشده...میدونم تنها زندگی کردن برا یه دختر مثل من خیلی خطرناکه ولی باور کنین چاره ی دیگه ای ندارم...ولی خب...من خیلی هم قرار نیس تنها زندگی کنم... هردوشون پریدن وسط حرفمو باهم گفتن: +چـــــی؟!... همیشه از این حرکتشون که باهم یه چیزو میگفتن خندم میگرفت اما این بار فقط لبخندی زدم و گفتم: _گفتم که من خیلی هم تنها نیستم...دو تا دوست خل و چل دارم که مطمئنم هیچ وقت ترکم نمیکنن... بعدم با یه لبخند مظلوم نگاشون کردم و بعدش سریع برا اینکه فکر اشتباهی نکنن گفتم: _البته منظورم اصلا این نیس که من با شما زندگی کنم اصلا و ابدا... پشت تلفنم گفتم...منظور من...منظورم اینه که...من میخوام با شما بیام شیراز... با همون چشمای عسلی گرد شده خیره شده بودن به من..انگار باورشون نمیشد من چی گفتم... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 ❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از 🗞️
❁﷽❁ 🌷 چهارشنبہ اسٺ و دلم سمٺ شما افتاده عطر صحن رضوے ڪل فضا افتاده در و دیوار دلم آینہ ڪارے شده اسٺ روے باب الحرمش نام رضا افتاده
❓✅ پرسش و پاسخ مهدوی 🌕 پاسخ تمام سؤال های زیر از ناحیه امام زمان علیه السلام می باشد: 🔴 سؤال: می شود شما را بیشتر بشناسم؟ 🔵 جواب: من مهدی هستم، من صاحب الزمان هستم ،من آن قیام کننده ای هستم که روی زمین را پر از عدالت می کنم، همان طور که از بی عدالتی پر شده باشد 📚 ینابیع الموده، قندوزی،ص ۴۶۴ 🔴 سؤال: وقتی شما غایب هستید ما مشکلاتمان را باید به چه کسی بگوئیم؟ 🔵 جواب : در رخدادهایی که پیش می آید به راویان حدیث ما مراجعه کنید ؛ زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم 📚 وسائل الشیعه ,ج۱۸, ص ۱۰۱ 🔴 سؤال: چرا شما نمی آئید، ما دوست داریم شما را ببینیم؟ شما برای همیشه پیش ما باشید؟ 🔵 جواب: اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد در راه ایفای پیمانی که بر عهده دارند هم دل می شدند میمنت ملاقات ما به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان می گشت. 📚 احتجاج طبرسی، ج ۲،ص ۳۱۵ 🔴 سؤال: اما من از شما دلخورم! از نبودنتان، اگر شما بودید..... 🔵 جواب: ما در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبرده ایم که اگر جز این بود دشواری ها و مصیبت ها بر شما فرود می آمد و دشمنان شما را ریشه کن می نمودند. 📚 احتجاج طبرسی، ج ۲،ص ۳۲۳ 🔴 سؤال: اگر بخواهیم شما از ما راضی باشید چه باید کنیم؟ 🔵 جواب: هر یک از شما باید کاری کند که او را به محبت و دوستی ما نزدیک گرداند و از آنچه خوشایند ما نیست و باعث کراهت و خشم ماست دوری گزیند 📚 احتجاج طبرسی، ج۹،ص ۳۲۴ 🔴 سؤال: بعضی وقت ها، وقتی همه چیز سخت می شود شک می کنم به بودنتان! 🔵 جواب: هرگز شک به دل راه مده زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنی. 📚کافی کلینی، ج۱،ص ۵۱۸،ح ۴ 🔴 سؤال: چه کاری از دست ما ساخته است ما چه کار می توانیم برای ظهور شما بکنیم؟ 🔵 جواب: برای فرج در گشایش حقیقی و کامل بسیار دعا کنید زیرا فرج شما در آن است. 📚کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ج۲،ص ۵۲۱،ح ۴۹ 🔴 سوال : آیا وقت ظهور شما نرسیده و نشانه های ظهور شما محقق نشده ؟ 🔵 جواب : از علایم ظهور فقط علامات حتمى مانده است و شايد آنها نيز در مدتى كوتاه به وقوع بپيوندند؛ پس بر شما باد كه براى فرج دعا كنيد. 📚 کتاب «الوقایع و الحوادث» نوشته شیخ محمد باقر ملبوبی
✅ علامه امینی دامادی بنام سید غلامرضا کسایی گوگانی داشت که از شخصیت های پرفضیلت و اهل تقوا و درنهایت عدالت و وثاقت بوده است. ایشان از دوران طلبگی، در مدرسه علمیه خاطره ای عجیب نقل کرده است. وی می‌گوید که در آنجا یک خادم بی سواد داشت که بعد از کارهایش می‌رفت به طلبه‌ها هم کمک می‌کرد، کارهایشان را انجام میداد، حتی لباس های آنها را می شست و آفتابه شان را پر میکرد. بعد هم عبادت خودش را قشنگ بجا می‌آورد. داماد علامه امینی می گوید: یکبار برای وضو و نماز شب، به حیاط حوزه رفتم، که دیدم از حجره این پیرمرد، نور عجیبی روشن است و صدای سخن می آید. هاج و واج ماندم تا اینکه بخود آمدم و دیدم خبری از آن نور نیست. رفتم در زدم، و از او پرسیدم قضیه چه بوده ؟ اما او از اینکه با کسی حرف میزده را انکار کرد. اصرار کردم، گفت ولی باید قول بدهی تا جمعه چیزی نگویی و واکنش ات نسبت به همیشه تا جمعه با من فرق نکند (این موضوع، سحر چهارشنبه اتفاق افتاده بود) گفت حضرت مهدی آمده بودند از من تشکر و تفقد کردند بابت زحماتی که در اینجا کشیدم و بعد فرمودند یکی از رجال الغیب ما عمرش تمام است و چون با تقواتر از تو پیدا نکردم آمدم بگویم اثاثیه ات را برداری و بعد از او جانشین وی شوی ، اما تا جمعه چیزی نگو ! ایشان می‌گوید تا روز جمعه چشم از این پیرمرد برنداشتم ولی چیزی هم نگفتم ! جمعه دیدم لباسهایش را شست،غسل کرد، وضو گرفت و سر ظهر آمد صدا زد آی طلبه‌ها ! من رفتم، حلالم کنید و بعد غیب شد ! گفتم : بیایید😭 یکی از کبوتران حریم امام رفت 😭 طلبه ها که باور نمی کردند گفتند نه ! 🙄شاید جایی رفته! 👈 بعد ماجرا را برایشان گفتم . ✅ هم اینک هشتاد و اندی سال از آن ماجرا می‌گذرد و در طول این مدت احدی از آن خادم تبریزی نام و نشانی نیافته‌است. 👌 بنده و عبد خدا باشیم ! مال و سواد و... عاقبت بخیری نمی آورد!
🌱[جبـــــران نیـــڪی ]🌱 🍃پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله می فرمایند: 👈هر كس بـه شـما نیکی كرد، جبران كنيد و اگر نتوانستيد، آن قدر براى او دعا كنيد كه مطمئن شويد تلافى كرده ايد. 📚تحف العقول، صفحه218
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 💢 درمان فراموشی ◽️ کسی که زیاد اهل است؛اگر در هنگام بر خواندن این آیه مواظب کند فراموشی او برطرف خواهد گردید : 🤲 رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ‏ 🔻سپس این را بخواند: 🤲 اللَّهُمَّ لَا تُنْسِنِي مَا أَقْرَأُ فِي هَذَا الْيَوْمِ فَإِنَّكَ قُلْتَ (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‏) 📚 مصباح کفعمی ص ۱۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🎬 🔺دنیای مدرنیته میخواهد که بشر، مرگ را فراموش کند، چون میخواهد او را در شهوات و غفلت، غرق کند. زندگی مدرنیته که زندگی منهای إنّا لِلّٰه و إنّا إلیه راجعون هست، خلاصه شده در قمارباختن، رقصیدن، شهوترانی پیشنهاد دانلود👌 ⏰( ۱دقیقه و ۵۵ثانیه ) 🎤 📌استاد
[💔✨] ڪمترازبیست‌روز؛ تاسالگردتون(: بچہ‌یتیماتونوڪہ‌فراموش‌نکردین‌حاجێ(:💔؟
🌸 «مـرنج و مـرنجـان» 🌸 موعظه ی حاج شیخ حسنعلی نخودکی رو گوش بدید ، یه کتاب هست: «مرنج و مرنجان» بهش گفتن مرنجانش راحته، من یه کاری کنم که شما از دست من ناراحت نشین ، مالِ شما رو نخورم، غیبت شما رو نکنم ، بی احترامی نکنم ولی مرنج رو چیکار کنم ، اون آقا به من اهانت کرده چیکار کنم، فرمودند که: «خودت رو کسی ندون!» علت اینکه ماها می رنجیم اینه که خودمونو کسی میدونیم، یکی صبح به آیت الله خوانساری فحش داد، آیت الله خوانساری همینطوری بهش نگاه کرد، نزدیک ظهر گفت: اجازه می فرمایید به نماز بروم، اجازه نماز گرفت بره مسجد، ابداَ ناراحت نشد. آیت الله حائری فرمودند همه کلاس ها را با آیت الله خوانساری رفتم ولی یه کلاس عقبم، آیت الله خوانساری عصبانی نمیشن ولی من عصبانی میشم ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ جوابی ساده برای کسانی که میگویند حجابِ من به خودم مربوطه ! ریحانه بمون دختر جان💞 •♥️✨
هدایت شده از 🗞️
💕«هفت نکته مثبت»💕 1⃣ هرچه روح تو عظیم تر باشد اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی 2⃣ هرچه بزرگوارتر باشی کمتر به دیگران نیازمندی 3⃣ هرچه کمتر نیازمند باشی کمتر از آنان دلگیر میشوی 4⃣ هرچه کمتر دلگیر شوی کمتر آسیب میبینی 5⃣ هرچه کمتر آسیب بینی راحت تر میبخشی. 6⃣ هرچه راحت ببخشی، ذهنت خالی تر است. 7⃣ هرچه ذهنت خالی تر باشد، همانقدر راحت تر و شادتر، و پر از آرامش خواهی بود. پس سعی کنید خودتان را از وابستگیهای جسمانی و روانی و فکری آزاد کنید، تا روح تان متعالی تر و عظیم تر گردد. 💔
هدایت شده از 🗞️
🌹يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ۖ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(آیه 105 سوره مبارکه مائده) 🍃ای اهل ایمان! مراقبِ [ایمان و ارزش های معنویِ] خود باشید؛ اگر شما هدایت یافتید، گمراهی کسی که گمراه شده به شما زیانی نمی رساند. بازگشت همه شما به سوی خداست؛ پس شما را از آنچه انجام می دادید، آگاه خواهد کرد.(ترجمه استاد انصاریان)
هدایت شده از 🗞️
» ✍ 🌿 علامه طباطبایی (ره) : چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشـاوندی گاهگاهی به محضــر مرحـوم قاضی شرف‌یاب می‌شدم، یک‌روز در نجف {درکنار} مدرسه‌ای ایستاده بودم ڪه مرحوم آیت‌اللـہ قاضی از آنجا عبورمی‌کردند، چون به من رسیدند دست‌خود را به‌روی شانه‌ام گذاردند و گفتند: ای فرزند، دنیا می‌خواهی نمـــازشـب بخوان، آخرت می‌خواهی نمازشب بخوان!
هدایت شده از 🗞️
 ✅ فرصت زندگی عن اُم الفَضل، قالت: دَخَلَ رَسولُ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) عَلى‌ رَجُلٍ‌ یَعودُهُ‌ وَ هُوَ شاکٍ فَتَمَنَّى المَوت َ 🌸 پیغمبر (ص) به عنوان عیادت رفتند سراغ یکی از مسلمانها که مریض بود و شکایت داشت؛ لابد دردی، مشکلی، چیزی داشته. به پیغمبر گفت: «آقا! دلم میخواهد زودتر مرگم فرا برسد». فَقالَ رَسولُ اللّهِ (صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ): لا تَتَمَنَّ المَوتَ فَاِنَّکَ اِن تَکُ مُحسِناً تَزدَد اِحساناً اِلى اِحسانِک  🌹پیغمبر (ص) فرمود: آرزوی مرگ نکنید، دعا برای مرگِ خودتان نکنید؛ اگر شما آدمِ خوبی هستید، وقتی [شما] ان‌شاءالله چند سال دیگر و جوانهایتان ان‌شاءاﷲ شصت هفتاد سالِ دیگر زنده ماندید، طبعاً بر احسانِ خودتان خواهید افزود، کفه‌ی حسنات خودتان را سنگین خواهید کرد. اگر این زندگیِ طولانی زحماتی دارد، مشکلاتی دارد، خطراتی دارد، این حُسن را هم دارد که اگر انسان اهل احسان باشد، اهل تقوا باشد، کفه‌ی حسنات خودش را روز‌به‌روز افزایش میدهد. وَ اِن تَکُ مُسیئاً فَتُؤَخَّرُ تُستَعتَبُ فَلا تَمَنَّوُا المَوت 🔵👈 آمدیم و شما گناهکاری و محسن نیستی؛ اجلِ تو را عقب می‌اندازند تا تو عذرخواهی کنی. تُستَعتَب، یعنی همین که در دعاها هست: لَکَ العُتبیٰ؛ عذرخواهی کردن، معذرت‌خواهی کردن. عمرت به  تأخیر می‌افتد و این فرصت وجود دارد که انسان عذرخواهی کند. پس بنابراین، فرصتِ حیات فرصتِ خوبی است؛ مرگ را آرزو نکنید! امالی طوسی، مجلس سیزدهم، ص ۳۸۵؛ «امّ فضل میگوید: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به نزد مردی رفت تا از او عیادت کند؛ او از بیماری شکایت داشت و آرزوی مرگ میکرد. 🌹رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به او فرمود: آرزوی مرگ نکن؛ زیرا اگر نیکوکار باشی، [با زنده بودن] نیکی‌ای به نیکی‌هایت افزوده میشود و اگر گناهکار باشی فرصت می‌یابی از گناهانت عذرخواهی کنی؛ پس آرزوی مرگ نکنید. ۲) من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۴۹۱ شرح حدیث از حضرت آیت الله امام خامنه ای (حفظه الله) 🗓 ۲۴/۰۹/۱۳۹۸ ❤️ ❤️ 📩 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
هدایت شده از 🗞️
آخرشم فقط خداست که هواتو داره ❤️ 📌کپی مطالب با آزاد است.
📖 ✨سوره بقره، آیه ۸۳ « وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنكُمْ وَأَنتُم مُّعْرِضُونَ » 🌸🍃🌸🍃🌸 💠احسان ،هر گونه نیکی را شامل میشود. 🔻در حال فقر والدین احسان مادی و در صورت غنای آنان کمک و محبت به آنان ضروری است. 🔻ادای حقوق، دارای مراتب ومراحلی است:حق خداوند، والدین، خویشاوندان، یتیمان و بعد مساکین 🔻اگر چه به همه مردم نمی توان احسان کرد، ولی با همه می‌توان خوب سخن گفت(قولوا للناس حسنا) 👌ادای حقوق دیگران و احسان و همدلی، توفیق اقامه نماز و زکوة را بیشتر می‌کند. 🌸🍃🌸🍃🌸 👈حداقلِ احسان،خوب سخن گفتن است.دریغ نکنیم