هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
# سرگذشت_وحشتناک_من_وَ_ناپدریم❤️🩹🖤
مادرم که زنده بود بار ها نگاه خیره ناپدری معتادمو حس کرده بودم اما بخاطر اینکه مامانمو ناراحت نکنم لال شدم و کمتر جلوی چشمش میرفتم😓
اما بعد ازینکه #مامانم رفت یکروز از #سرکار زود برگشت خونه و بهم حمله کرد که پابرهنه دوییدم می دویدم به بقیه تو خیابون تنه میزدم، اصلا برام مهم نبود بقیه چطوری دارن نگاهم میکنن…
فقط میخواستم از دست اون نا پدری حیوونم که بهم نظر داشت خلاص شم
اما از ترسم بدون اینکه بفهمم دارم چیکار میکنم در ماشینی رو باز کردم و پریدم داخلش با گریه
جیغ کشیدم : التماست میکنم برو…🙏🥺😰
https://eitaa.com/joinchat/1104478341C2fcacc1495
غافل ازینکه از چاله درومدم و افتادم تو چاه🔥