eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
28.7هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_شانزدهم _ببین پسرم حورا توخونه وضعیت خوبے ن
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو دلش میخواست حورا به او اطمینان بدد ڪه میماند. که نمے رود.. که تنهایش نمے گذارد.. دلش مے خواست بتواند اندڪے با حورا حرف بزند. دلش مے خواست به او بگوید ڪه دوست داشتن چند سال پیشش الڪے و از سر بچگے نبوده. الان ڪه فڪر مے ڪند ممڪن است حورا از آن خانه برود انگار تن و بدنش را آتش مے زدند. موبایلش را برداشت و با انگشت روے اسم امیر رضا زد. _به به آقا مهرزاد. شماره گم ڪردی؟ _سلام امیر حوصله ندارم لطفا گوش ڪن ببین چے میگم. _چیشده باز ڪارت جاے ما گیر افتاده؟ _امیرررر؟ _باشه خیلخب بگو. _ڪسےو دارے یه نفرو نفله ڪنه؟ _مهرزاد خجالت بڪش. _فقط یه هفته بره بیمارستان. _مهرزااااد معلوم هست چے میگی؟ _امےر مهمه طرف گنده برداشته میخوام پاهاشو قلم ڪنم. _خودت این ڪارو بڪن. مگه ما لات و آدم ڪشیم؟ _نمیدونم داداش یه ڪارے بڪن. واحبه بخدا داره زندگیم نابود میشه. من فقط میتونم برات ڪار گیر بیارم. _ڪار؟ ڪار چیه این وسط؟ _مهرزاد ڪار واجبه برات. چقدر میخواے بے ڪار بگردے هان؟ _خیلی خب نصیحتات باشه واسه بعد. خدافظ بدون منتظر بودن جواب امیر رضا، ارتباط را قطع ڪرد. دیگر هیچ فڪرے به ذهنش خطور نمے ڪرد. راهی خانه شد و امیدوار بود اتفاق تازه اے نیفتد. از بین دوستانش فقط امیر رضا ڪار راه انداز بود و بقیه دوستانش به درد نخور بودند. به خانه ڪه رسید مونا را دید ڪه با او همقدم شد و وارد خانه شد. _سلام داداش‌. _علےڪ سلام. ڪجا بودی؟ _وا دانشگاه دیگه. _دانشگاه با این وضع و قیافه؟ به مانتو تنگ و ڪوتاه و مقنعه آزادے اشاره ڪرد ڪه روے سر خواهرش بود. آرایش غلیظش هم حسابے در چشم بود و هر پسرے را جذب مے ڪرد. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_شانزدهم به
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ امروز میخوام تصمیمو عملی کنم... امروز میخوام مسلمون شم ولی نمیدونم چجوری...بابا که نمیزاره من از خونه برم بیرون...موندم چکار کنم...تصمیم گرفتم برای هزارمین بار تو این چند روز از اسما و حسنا کمک بگیرم... گوشیمو برداشتمو شماره خونشونو گرفتم... بعد از خوردن چندتا بوق صدای امیرحسین تو گوشی تلفن پیچید: +چه عجب زنگ زدی!بابا چشمم خشک شد رو گوشی تلفن!خب حالا زود تند سریع بگو ببینم کدوم شهر؟! انقدر تند این حرفارو میزد که من فرصت معرفی خودمو نداشتم! بالاخره با ساکت شدنش من تونستم حرف بزنم: _سلام آقا امیر...خوب هستین؟ بنده خدا تعجب کرده بود و به تته پته افتاده بود: +سَ...سلام...ببخشید اشتباه شد...شما؟! خندم گرفته بود...با صدایی که ته مایه خنده داشت گفتم: _الینا هستم...مالاکیان...مثل اینکه بدموقع زنگ زدم... +عهه...شمایید...شرمنده نشناختم...آخه منتظر تماسی بودم فکر کردم شمایید... _خواهش میکنم من شرمندم که بدموقع زنگ زدم...من بعدا زنگ میزنم...سلام برسونید...خدافظ... بعدم بدون اینکه اجازه بدم چیز دیگه ای بگه قطع کردم... یکساعت بعد گوشیم زنگ خورد.شماره خونه دوقلو ها بود...تماس رو وصل کردم که صدای دوتاشون باهم بلند شد: +سلاااام دختر خارجی... فهمیدم صدام رو بلندگو که دوتاشون باهم سلام کردن... _سلام و کوفت...دوباره صدا من رو بلندگوإ؟شما که میدونید بدم میاد...میخواید مثل اوندفه ضایع شم؟! اسما:خب حالا چه خودشم میگیره...نترس صدات رو بلندگو باشه خواستگار برات پیدا نمیشه... _اسماااا؟! اسما:جااانم؟! _راستی داداشتون گفت که من اول... حسنا پرید تو حرفمو گف: +آره فهمیدیم...کلی هم بهش خندیدیم... خنده ی کوتاهی کردم که حسنا گف: +اِلـــــــی...دیدی بدبخت شدی...دیدی بیچاره شدی...دیدی... پریدم تو حرفشو گفتم: _مگه چی شده؟! حسنا:ما داریم میریم... _کجا؟! اسما:شیراز... _خب به سلامتی کِی میرید؟چند روزه؟ حسنا:هفته دیگه میریم... اسما:دوتا سیصد و شصت و پنج روزه!... _چــــــی؟!عین آدم حرف بزنید ببینم چی میگین...ینی چی دوتا سیصد روز؟ &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1