eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
27.9هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
✍از امام صـادق (ع) پرسیدند: 💠یوم الحسره،کدام روز است کہ می فرماید: بترسان ایشان را از روز " حسرت "حضرت جواب دادند: آن روز است کہ حتے نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکے نکردند. ✅پرسیدند: آیا کسے هست کہ در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند : آرے، کسے کہ در این دنیا مدام بر رسول خدا " " فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه/ج۷
🕋 و مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمی 💠 ترجمه: و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی تنگی خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور می کنیم 📖سوره_طه_آیه124
🔥 به مانند کافر ...⚠️ ⚜ مرحوم كلينی در كتاب كافی روايتی از امام صادق عليه‌السلام نقل می كند كه فرمودند: 🔆 علی بن ابيطالب يك روز دچار شدند. پيامبر وقتی آمدند تا از علی عيادت كنند ديدند آن حضرت از فرياد مي كشد، پيامبر خدا صلی الله عليه و آله و سلم فرمودند: آيا علی جزع و فزع میكنی؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است؟ علي عليه‌السلام عرض كرد: يا رسول‌الله تا به حال چنين دردي نداشته‌ام. پیامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا علی! وقتی كه ملك الموت مي‌آيد تا جان انسان كافری را بگيرد سفودی (مثل سيخ كباب) در دست دارد و بوسيله آن جان او را می گيرد و اين قبض روح آن چنان است كه كافر فرياد ميزند... حضرت علی (عليه‌السلام) همين كه اين را شنيد از بستر خود برخاست و گفت: يا رسول‌الله يك بار ديگر هم اين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموش كردم. بعد فرمود: يا رسول الله آيا اين اختصاص به كافران دارد يا بعضي ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح مي‌شوند: 1- كسي كه مسئوليتي دارد و ظلم مي‌كند. 2- گروهي كه مال يتيم مي‌خورند 3- شاهدي كه به دروغ شهادت دهد. 📚 بحارالانوار،ج ٢١ ، ص ٢٨ ⛔گناه ممنوع⛔:
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 |🎙سیدمجید بنی فاطمه 💠ردّم نکن، به والله جز تو کسی ندارم کاری بکن برایم، خیلی دلم گرفته به یاد شهید هسته ای وطن ،فخری_زاده
❖ علامه طهرانی قدس سره می‌ فرمودند: " سالک نباید به کار دیگران سَرَک بکشد. نفسِ این عمل شیطانی است. چون سلوک رفتن به عالم وحدت و تجرد است و این مسائل انسان را در کثرت نگه می‌ دارد. سالک باید چشمش را ببندد و عیب پوشی داشته باشد." آیت الله طهرانی حفظه الله 📚 شرح دعای ابوحمزه ثمالی، سنه۱۴۳۸ ،جلسه
📖سوره آل عمران آیه ۳۱ 🕋 «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» 🌸🍀ﺑﮕﻮ : ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯﺩ ; ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ . 🌸🍃🌸🍃🌸 🔹هر ادعایی با عمل ثابت می شود ( ان کنتم تحبون الله فاتبعونی) 🔸هر کس در عمل سست است در حقیقت پایه محبت او سست است 🔹در راه اصلاح جامعه از عواطف کمک بگیریم 🔸امر به پیروی بی چون وچرا از پیامبر واهل بیت بصورت مطلق بعلت معصوم بودن آنهاست 🔹کارهای نیک باعث آمرزش گناهان می شود (فاتبعونی یغفر لکم) 🔸محبوبیت نزد خدا ودر یافت مغفرت پاداش برای مومنان است 🌸🍃🌸🍃🌸 👈چه زیباست دین! ازمحبت ورزیدن شروع می کند وبا تبعیت، به محبوب خدا شدن می‌رساند 👉
💟بزرگترین گناه کبیره ازنظرامام علی(ع)💟 ايمن وغافل بودن ازمكر(عذاب ومهلت) خدا🍁 مأيوس شدن ازگشايش خدا🍃 نوميدى ازرحمت خدا🍂 📚ميزان الحكمه ج4ص280ح6820
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🦋‌‌نعمتهایتان ‌را بشمارید یعنی توجه مثبت به آنها کنید هر چند کم باشند ولی شکر گذاری کنید گله و شکایت کردن تنها کمبود بیشتری می آورد وهر لحظه بیشتر از دست می دهید وقتی میگویید چرا اینقدر بی پول هستم این چه وضعی است.. ذهن ناخودآگاه شما سریع به دنبال مواردی می رود که بی پولی بیشتر را تجربه کنید... اما اگر بگویید خدایا شکرت مطمئن هستم که راهی عالی برای خیر وبرکت برایم گشوده می شود در واقع استارت فراوانی را بر ای خود می زنید. و این قانون خلقت هستی است...🍃🌸 🤩لئن شکرتم لازیدنکم (شکر نعمت،نعمتت افزون کند) آیه۷سوره ابراهیم🍃🌸
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_ششم با رسیدن
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ دستامو که هنوز رو شونه هاش بود رو پس زد و با کلافگی گفت: +گوش کن الینا،تو نمیتونی مسلمون بشی،هیچ کس چنین اجازه ای به تو نمیده... _من به اجازه کسی نیاز ندارم... +هیییس!نپر وسط حرفم،گیرمم که به اجازه کسی احتیاج نداشته باشی فکر باباتو کردی؟فک کن تک دختر و تک فرزند جناب مالاکیان بزرگ مسلمون بشه،بابات این رو ننگ میدونه،زندت نمیزاره... _حالا تو گوش کن کریستِن من هجده سالمه و اونقدری دیگه عقل و شعورم میرسه که چه کاری خوبه چه کاری بده! خودم به سنی رسیدم که میتونم برا خودم تصمیم گیری کنم و جناب مالاکیان بزرگ هم نمیتونه جلو تصمیمات منو بگیره... +پس معلومه هنوز پدر خودتو نشناختی! جوابشو ندادم و به جاش سرمو به سمت پنجره گردوندم همین کارم حرصی ترش کرد و باعث شد با عصبانیت به سمت در اتاق بره. لحظه آخر دستشو رو دستگیره در گذاشت و با صدایی که سعی در کنترل ولومش داشت گفت: +go to hell!(برو به جهنم) بعدم از اتاق رفت بیرون و در رو با صدای بلندی پشت سرش به هم کوبید... سه روز از روزی که همه چی رو به کریستن گفتم میگذره و تو این سه روز کریستن نه به اینجا اومده نه تلفن زده!... همین کافیه برا شک کردن مامان اینا...آخه از وقتی اومدیم ایران روزی نبوده که کریستن به من سر نزنه یا تلفن نزنه...!!! تو این سه روز همش به این فکر کردم که چجور قضیه رو به بابام بگم؛ کریستن راست میگه بابای تعصبی من عمرا بزاره تک دخترش مسلمون شه! نه اینکه بابام خیلی مذهبی باشه ها نه اصلا،حتی خیلی وقتا که مامی میره کلیسا اون نمیره یا خیلی وقتا آسونترین دعاهارو هم فراموش میکنه اما روی دینش تعصب داره... از همون روزی که بلیط برا ایران گرفتیم بابا باهامون شرط کرد که مراقب دینمون باشیم،نزاریم این مسلمونا رومون تاثیر بزارن... اما بابا نمیدونست که من دینی ندارم که بخوام مراقبش باشم! &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ امشب همه خونه عمو اینا دعوتیم... تصمیم دارم امشب جلوی جمع همه چیزو یهو بگم...!اینجوری بهتره...همه همه باهم میفهمن همم اینکه بابام نمیتونه من رو جلو جمع بُکُشه!!! همیشه تو دورهمی هامون تاپ شلوارک یا تاپ دامن میپوشیدیم...اما ایندفعه من تصمیم داشتم باحجاب بشینم تو جمع! فهمیده بودم چه کسانی به من محرم و چه کسانی نامحرمند و من اونموقع که داشتم یاد میگرفتم چقدر آرزو میکردم که رایان جز محارم باشه!اما متاسفانه نبود! رایان پسر عمه ی من و برادر کریستن بود.اما من حسی بیشتر از یک پسر عمه به رایانِ مغرور داشتم!... تصمیم گرفتم پوشیده ترین مانتوم رو بپوشم... یه جوراب شلواری کلفت مشکی پوشیدم با یه مانتو بلند آبی یخی،یه روسری آبی انداختم روی سرم و رفتم جلو آینه... تقریبا نیم ساعت جلو آینه درگیر این بودم که چطوری همه ی موهای بلندمو زیر این روسری بپوشونم... بالآخره با هر بدبختی بود موفق شدم و با صدای ماما که از راه پله صدام میکرد از آینه جدا شدم و رفتم بیرون... چندتا پله رو بیشتر پایین نیومده بودم که سوال مامان استرس رو به جونم انداخت: +الینا پس دامنت کو؟ _هان؟! +skirt,where is your skirt?(دامن،دامنت کو؟) _Ummm,I don't want it!(اممم،نیازی ندارم) چشمای مام گرد شد و پرسید: +الینا؟پس چرا جوراب شلواری پاته؟ دیدم راس میگه!تو دلم کلی به خودم فحش دادم که چرا مث آدم شلوار نپوشیدم!بالاخره با تته پته به زبون اومدم اونم چه حرف زدنی: _Ummm...actually... I...I'm...I(اممم...راستش...من...منم...من...) چشمای مامان با هر حرف من تنگ و تنگتر میشد: +you what?!(توچی؟) _l bought a new dress and... (من یه لباس جدید خریدم و...) &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 🤲الهی به امید تو🌿🌼 💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐 💐👌هدیه به روان پاک شهیدان مخصوصا صلوات💐🌸
👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 🌏 تقویم همسران 🌍 ✴️ سه شنبه 👈 11 آذر 1399 👈15 ربیع الثانی 1442👈 1 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ تجارت و داد و ستد. ✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج . ✅ صید و شکار . ✅ آغاز نویسندگی و نگارش . ✅ و دیدار با روسا و قضات خوب است . 👶 برای زایمان خوب نیست . 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز برای امور زیر نیک است . ✳️ آغاز تحصیل و تدریس . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ تاسیس شرکت . ✳️ آغاز نویسندگی . ✳️ و دیدار روسا نیک است . 👩‍❤️‍👩 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امروز ...# عروسی و مباشرت مکروه و فرزند حاصل از آن ممکن است دیوانه متولد شود . 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، باعث سرور و شادی می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث قولنج می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی ۱۶ سوره مبارکه " نحل " است. و علامات و بالنجم هم یهتدون ..... و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد . ان شاء الله و شما مطلب خود رادراین مضامین قیاس کنید . ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
صفحه ۱۴
⭕️ چهار ذکر قرآنی آرامش بخش که توی زندگیت معجزه میکنه 👌 🌈 "حسبنا الله و نعم الوکیل" ۱(برای وقتایی که ترس و اضطراب داری) 🌈 "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین" ۲(وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته) 🌈 "افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد" ۳ (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه) 🌈 "ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله" ۴ (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی و رفع چشم نظر) 🌟
⬅ خرید کالای اسرائیلی ◀ سؤال: آیا خرید کالایی که تولید رژیم صهیونیستی است، اشکال دارد؟ ⏪ جواب: به طور کلی خرید و فروش هرگونه محصول رژیم غاصب صهیونیستی یا تولیدات شرکتهای صهیونیستی یا شرکتهایی که رژیم صهیونیستی از سود آنها بهره می‌برد، حرام است. در صورتی که ندانید منافع آن عاید صهیونیستها می‌شود و یا در راه دشمنی با اسلام و مسلمانان به کار می‌رود یا نه، خرید و استفاده، اشکال ندارد.
✍حاجت گرفتن از حضرت فاطمه«س» 🔴از امام صادق (ع) از کتاب بحارالانوار برای گرفتن حاجت های مهم با خواندن نماز و ذکر تسبیح حضرت فاطمه زهرا (س) ذکر شده است. 💠از امام صادق(ع) آمده است که هرگاه حاجت مهمّى داشته باشى به گونه اى که از نظر روحى در فشار شدید باشى، 🔻《دو رکعت نماز بخوان و پس از نماز، سه بار تکبیر و سپس تسبیح حضرت فاطمه زهرا(س) را بگو، آنگاه به سجده برو و صد مرتبه بگو: «یا مَوْلاتى فاطِمَهُ اَغیثینى» سپس سمت راست صورت را بر زمین بگذار و همین جمله را صد بار بگو، بار دیگر به سجده برو و همین جمله را صد و ده مرتبه بگو، (مجموعاً ۳۱۰ بار مى شود) سپس حاجت خود را از خداوند بخواه که ان شاءاللّه برآورده مى سازد. (و حضرت زهراى مرضیّه(س) ان شاءاللّه در پیشگاه خداوند براى برآمدن آن حاجت، شفاعت خواهد نمود).》🔺 📚پی نوشت: بحارالانوار، جلد ۹۱، صفحه ۳۰ و بلد الامین، صفحه ۱۵۹
🟣 کارگر افغانی و اهل حساب و کتاب خمسی {از خواندن این داستان از خودم خجالت کشیدم } "حجت الاسلام حدائق" ✍️یک شب در دفتر مسجدالنبی بودم. یک آقای افغانی وارد مسجد شد. یک پای این بنده‌ی خدا لنگ می‌زد و روی زمین می‌کشید. آمد و روی صندلی نشست. روی صندلی هم که نشست، یکطرفه نشسته بود یعنی نمی‌توانست درست بنشیند. در ذهن من آمد که این آقا، یک کمکی می‌خواهد. دفتر هم شلوغ بود. اشاره به او کردم که شما اول بیایید تا به کار شما رسیدگی کنم، چون ظاهراً، نشستن برای شما سخت است. گفت: اگر اجازه بدهید، من آخرین نفر می‌آیم و می‌خواهم کسی در دفتر نباشد. گفتم: هر جور مایل هستید. حدود یک ساعت و خورده‌ای نشست تا دفتر خلوت شد. نشستن هم برایش زحمت بود یعنی بعد از یک مدت، بلند می‌‎شد و دوباره می‌نشست و همین‌طور ادامه داد. قیافه هم، قیافه‌ی کارگری و خیلی هم ساده بود. همه که رفتند، نوبت به این آقا رسید. آمد و گفت: من اهل مزارشریف افغانستان هستم. پدر و مادر پیری دارم که در افغانستان هستند. همسر و چهار فرزند هم دارم. هفت فرد تحت تکفل من است (این‌ها را که می‌گفت، من فکر کردم از من کمکی می‌خواهد). گفت: دروازه اصفهان با چند نفر، یک اتاقی را کرایه کرده‌ایم و محل خوابمان آنجاست. پای من هم که آسیب دیده، در جنگ با روس‌ها تیر به نخاع من اصابت کرده و نخاع من آسیب دیده و پای من نیمه‌فلج شده است. آمده‌ام اینجا کار کنم و هفت سر عائله دارم در مزارشریف. کاری که از من برمی‌آید بساط‌فروشی و دستفروشی است. یک مقدار وسایل می‌آورم و مردم هم می‌خرند و از درآمد و عواید این‌ها برای خانواده در مزارشریف می‌فرستم (تا اینجا، احتمال من این بود که این بنده خدا، کمکی از ما می‌خواهد). گفت: من آمده‌ام حساب خمسم را بکنم. تا این را گفت، من تعجب کردم. آی شیرازی‌ها! آی ایرانی‌ها! خدا شاهد است که اگر این کارگر افغانی را سر پل صراط بیاورند، باید سر پایین بیندازیم؛ آدمِ نیمه‌فلج، آدمِ غریب، هفت سر عائله! گفتم: شما چه داری؟ گفت: کلّ زندگی من در شیراز، 350 هزار تومان هست. یک تشک، بالش، پتو و چهار تا ظرف، یک قابلمه، دو تا لیوان و .... (همه را حساب کرد) و حدود تقریباً 180هزار تومان پول دارم که با این پول، جنس خرید و فروش می‌کنم. 170 هزار تومان وسایل زندگی‌ام است و 180هزار تومان سرمایه‌ام هست و روی هم 350 هزار تومان. گفتم: این وسایل‌های زندگی‌ات را که نمی‌خواهد حساب کنی، فقط سرمایه‌ات را حساب می‌کنیم. گفت: نه، همه را حساب کنید. من تا حالا خمس نمی‌دادم، از الآن می‌خواهم همه را حساب کنید و پاک بشوم. گفتم: خمس شما می‌شود 70هزار تومان. دیدم دست کرد در جیب شلوار کارگری‌ای که پوشیده بود (الله اکبر)، 70 هزار تومان پول‌های دسته‌کرده را روی میز گذاشت. گفتم: این‌ها از پول‌های سرمایه‌ات هست؟ گفت: بله. گاهی اوقات می‌گوییم «خدا»، ولی «خدا» را به اندازه‌ی پولمان هم قبول نداریم (در عمل). رو به قبله می‌ایستیم ولی بعضی‌هایمان، شعار می‌دهیم. گفتم: آقای عزیز! گذران زندگی‌ات را می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: مگر خدا ندارد که بدهد؟ مگر تا حالا خودم این هفت عائله را اداره می‌کردم که از این به بعد، نتوانم؟ همه را خدا دارد روزی می‌دهد. (معرفت را ببینید!) گفتم: دست به دست می‌کنم و خُرده خُرده خمست را بپرداز. گفت: از کجا معلوم زنده بمانم و بتوانم بپردازم؟ یاد مرگ، جلوی غفلت را می‌گیرد. چرا بعضی، با این‌که چیزی ندارند، ولی همّت دریایی دارند و دل را به دریا می‌زنند؟ چون با خدا هستند. ✅ *" نشر این پیام صدقه جاریه است"*
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌹شبی با شهدا🌹 کارت عروسی که برایش می امد. می خندید و می گفت:(بازم شبی با شهدا) بارقص و اهنگ وشلوغ بازی های جشن عروسی میانه ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس وداماد نشان می دادو می رفت گلزار شهدا. همه ی فکر وذهنش پیش شهدابود. بعضی وقت ها برای تفریح یا سمنو پختن می رفتیم روستا،وسط تفریح وگشت وگذارمثل کسی که گمشده ای داشته باشد،می پرسید: (اقا سید این دور وبر شهید نیست بریم پیشش؟) کتاب سرمشق 🌿✾ • • •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ تصویری عجایب خلقت خداوند 💢 عجایب بدن انسان و فواید خواندن 🔷 معجزات و فواید دینی و علمی نماز خواندن
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
عمری نگران خیره به خورشید ظهور ای ڪاش به زودی برسد عید ظهور هر هفته سه شنبه ها دلم پَر زد و رفٺ تامسجد جمڪران به امید ظهور 🌷 🌷
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_هشتم امشب ه
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ حرفمو قطع کرد و همونطور که دستاشو تو هوا تکون میداد با عجله به سمت در میرفت بی حوصله گفت: +OK,OK,I got it,common, too late.(باشه،باشه،فهمیدم،یالا بیا،خیلی دیره) نفس عمیقی کشیدم و تو دلم بارها خداروشکر کردم و هراز گاهیم به عادت گذشته اشتباهی از مسیح تشکر میکردم... به خونه عمو که رسیدیم جلوتر از مامان و بابا از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در سورمه ای رنگ.زنگ حیاط رو زدم و به ثانیه نکشیده در باز شد.طول حیاط رو تند تند طی کردیم تا رسیدیم به درب شیشه ای سالن.در رفلکس بود و من نمیتونستم داخل رو ببینم.در رو باز کردم که تو آغوشی فرو رفتم!... از بوی عطرش متوجه شدم کریستنه... چند ثانیه تو بغلش بودم که آروم ازش فاصله گرفتم ولی اون ول کن نبود و هنوز کمرمو گرفته بود!نگاهی به چشمام کرد و آروم زمزمه کرد: +I'm sorry!.I...realy am sorry!(متاسفم...من ...واقعا متاسفم) لبخند مهربونی به روش زدم و مث خودش زمزمه کردم: _I don't care...(من اهمیت نمیدم!) از همدیگه جدا شدیم و با نگاه های متعجب و پرسشگر اطرافیان مواجه شدیم... دوتامون یه نگاه به همدیگه کردیم و خندیدیم... کریستن برگشت روبه جمع پرسید: +what?!(چیه؟) ماریا دخترخالم اشاره ای بهمون کرد و گفت: +you...(شما...؟) کریستن پرید تو حرفش و گفت: +I missed my younger sisi (دلم برا خواهر کوچیکم تنگ شده بود!) مشتی به بازوش زدم و گفتم: _who exactly is younger now? (الآن دقیقا کی کوچیکتره) همه به خنده افتادن.حقیقتش این بود که من یک روز از کریستن بزرگتر بودم!!! رفتیم داخل و به همه سلام کردیم اما من برخلاف مامان بابام که بعد از سلام با همه روبوسی میکردن به بهانه سرماخوردگی ازهمه فاصله می گرفتم... تا اینکه رسیدم به رایان...به هم سلام کردیم که دستشو آورد جلو،چقدر دلم میخواست مثل همیشه بهش دست بدم اما نه من فرق کردم... نگاهی به دستش انداختم و سرمو آوردم بالا و گفتم: _راستش من سرما خوردم! با قیافه متعجبی گفت: +چه ربطی داره؟دست دادن... _به هرحال ویروس از هرجا امکان انتقال داره!... ابروهاش بالا پرید و با حالت بدی روشو ازم برگردوند... با اینکه خیلی ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و رفتم اونور سالن نشستم رو مبل... مامان رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه.عمو که دید من همینطور نشستم پرسید: +الینا sweetie نمیخوای لباس عوض کنی؟ با دستپاچگی گفتم: _اممم...چرا...مامان بیاد من میرم... عمو سری تکون داد و من بعد از انداختن نگاهی به عمو مثل همیشه نگاهی به رایان انداختم تا ببینم حواسش به من هست یا نه!و بازم مثل همیشه دیدم اون اصلا حواسش به من نیس! مامان از اتاق اومد بیرون و رفت تو آشپزخونه... ماریا اومد کنارمو پرسید: +مشکلی پیش اومده؟چرا لباس عوض نمیکنی؟ _با صدای آرومی گفتم: _حالا خودت میفهمی... +چیو... _هییییس...بعد میفهمی دیگه! ابروهاشو بالا انداخت و هیچی نگف... ربع ساعتی گذشت که تصمیم گرفتم برم تو اتاق... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 ❣خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ دست ماریا رو گرفتم و با خودم کشیدم تو اتاق.قبلش یه پیام هم برا کریستن فرستادم که پنج دقیقه دیگه بیاد تو اتاق... تو اتاق تندتند راه میرفتم و ماریا هم نشسته بود رو تخت و با تعجب به من نگاه میکرد تا اینکه کریستن اومد تو... _oh thank God...there you are...(اوه خداروشکر...بالاخره اومدی) کریستن:what's wrong؟(مشکل چیه؟) ماریا با عصبانیت از روتخت بلند شد و گفت: +I don't know...ask from this...this...(نمیدونم...از این...این...بپرس) کریستن با خنده ماریا رو دعوت به آرامش کرد: +sh,sh,sh...calm down...Elina do you wanna tell me what's going on?(هیسسس...آروم باش...الینا ...میخوای بگی چه اتفاقی افتاده؟) نه حوصله مقدمه چینی داشتم نه مغزم فرمان اینکارو بهم میاد،پس مثل یک برنامه ضبط شده تند و بی وقفه گفتم: _I wanna be muslem and I will tell it to every one tonight... Could you help me?...(من میخوام مسلمون بشم و اینو امشب به همه میگم...کمکم میکنید؟) به محض تموم شدن جملم چشمای ماریا گرد شد و چشمای کریستن رنگ غم به خودش گرفت... نگاه پرسشی و منتظری به هردوشون انداختم که آیا کمکم میکنن یا نه...اما هیچ کدومشون انگار تو این عالم نبودن تا اینکه با صدای من به خودشون اومدن: _چی شد؟کمکم میكنید؟کریستن؟ماریا؟ دو طرفم وایساده بودن و من هی سرمو میچرخوندم سمتشون تا جوابی بشنوم اما اونا انگار نه انگار... رفتم جلوتر دستای کریستن رو گرفتم اما همین که دستشو گرفتم دستشو به شدت از دستم کشید و گفت: +متاسفم الینا...من...من...هیچ کمکی نمیکنم!خودت تصمیم گرفتی...خودتم پاش وایسا! بعدهم سریع از اتاق بیرون رفت! نگاه ناامیدمو به ماریا دوختم و با چشمام ازش طلب کمک میکردم... رفتم جلوش وایسادم و گفتم: _ماریا...بگو که کمکم میکنی...بگو که تنهام نمیزاری خواهری...ماریا... +الینا...من چکار میتونم بکنم؟...هیچ کار...هیچ کار الینا...من تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که تورو از این تصمیم برگردونم!اما...همین کار رو هم نتونستم بکنم...من رو ببخش الینا من هیچ کاری از دستم بر نمیاد... _چرا ماریا تو می تونــ... دستشو آورد جلو صورتمو گفت: +enoughکافیه)من هیچ کار نمیتونم بکنم الینا) سرشو به حالت تاسف تکون داد و همونطور که به سمت در میرفت زمزمه کرد: +sorry(متاسفم) از اتاق رفت بیرون و من موندم و خودم!!!مونده بودم چکار کنم!چجور بگم!انتظار این رفتار رو لااقل از ماریا نداشتم... در یک تصمیم آنی از جا بلند شدم و بدون اینکع اراده ای روی حرکاتم داشته باشم به سمت در اتاق رفتم... از اتاق که خارج شدم هیچ کس حواسش به من نبود...ناخودآگاه مثل همیشه نگاهم رفت سمت رایان... ایندفعه رایان حواسش به من بود! مثل همیشه داغ کردم از دیدن نگاهش رو خودم... قلب دیوونمم دیوونه تر شده بود و قصد بیرون اومدن از قفسه سینمو داشت! تنها کسی که تو این جمع متوجه خروج من از اتاق شد اون بود...! با دیدن رایان و توجهش به من یک لحظه از تصمیمم برگشتم!... من اگه مسلمون شم دیگه امکان نداره رایان گوشه چشمی به من بندازه... سر خودم فریاد زدم:مگه الآن میندازه؟مگه اونموقع که خروارخروار براش عشوه میومدی نگات میکرد؟بهت اهمیت میداد؟چرا نمیخوای بفهمی الینا این پسر مغروره از توهم خوشش نمیاد...تو رو یه دختر بچه ی مامانی میدونه!بس کن! با رسیدن به سالن دیگه فرصت فکر بیشتری برام نموند! حالا دیگه نگاه خیره ی خیلیا روم بود و استرسمو بیشتر میکرد! &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 🤲الهی به امید تو🌿🌼 💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐 💐👌هدیه به روان پاک شهیدان مخصوصا صلوات💐🌸
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✴️ چهارشنبه 👈 12 آذر 99 👈 16 ربیع الثانی 1442 👈 2 دسامبر 2020 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی اثر نحوست را رفع کند . 📛 برای جابه جایی ، دیدار روساء خوب نیست . 👶مناسب زایمان و نوزادش عاقل و صالح خواهد شد . ان شاءالله 🚘مسافرت : مسافرت خوف حادثه دارد و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ امور کشاورزی و زراعت . ✳️ کندن چاه و کانال . ✳️ درختکاری . ✳️ خرید و فروش املاک و کالا . ✳️ و بذر افشانی نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب پنج شنبه) ، فرزند امشب حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان می گردد . ان شاء الله 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث فرج و نشاط می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث حزن و اندوه می شود . 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 17 مبارکه " بنی اسرائیل " است. و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح .... و مفهوم آن این است که چیزی که باعث حزن و اندوه خواب بیننده شود پدیدار گردد ولی عاقبت بخیر شود صدقات و مبرات بدهد تا رفع گردد . ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. @taghvimehamsaran
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🍃🌻 با دل مضطر می برم نام تو آقا کی تو میایی گل زهرا ❣اَلّلهُمّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج❣ 🌿✾ • • •
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آیت الله جاودان خداوند مومن حقیقی را از ظلمت خارج می کند