قیمت یک آدم به این است که چقدر حوصله خدا را دارد.معمولاً آدمها دوست دارند بدانند پیش آدمها چه قیمتی دارند. بعضی ها تا آخر عمر فیلم بازی می کنند تا مورد پسند دیگران واقع شوند. ایده آلهای شان را به عنوان شخصیت خودشان مطرح می کنند در حالی که خودشان این طور نیستند و دارند نقش بازی می کنند.
اما کسی که جدی شده و دارایی دارد، نظر دیگران برایش مهم نیست، بلکه برایش خیلی مهم است که بداند آسمان در موردش چه فکر می کنند؛ می خواهد بداند امام زمان در مورد او الان چه فکری می کند.
یک انسان به معنای حقیقی، تمام دغدغه هایش این است که الان خانم فاطمه زهرا به خانه ام، در دل و روحم می آید یا نه.
حضرت امام سجاد می فرماید: اگر می خواهید بدانید واقعاً پیش خدا عمل های شما چقدر قیمت دارد، ببینید چقدر رغبتتان به آن چه که پیش خداست بیشتر است
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
#برنامه_ترک_گناه و رسیدن به
#لذت_بندگی
📡🌍💥☄️✨
"کنترل نگاه به نامحرم"
وجود مقدس پیامبر اکرم روحی فداه میفرماید:
🌺مومن قوی نزد خداوند متعال بهتر و محبوب تر هست از مومن ضعیف🌺
➖ببخشید شما مومن هستید دیگه؟😊
بله حاج آقا! ان شالله که مومن هستیم.☺️
✨خب حالا مومن قوی هستید یا ضعیف؟
اگه ضعیف هستی چرا تلاش نمیکنی خودت رو قوی کنی؟؟
🙄حاج آقا چجوری؟
➖هیچی یه مدت پا بذار روی دلم میخواد هات
🌹یه مدت نگاه نکن دلت چی میخواد.☺️
نگاه کن ببین مولای تو چی میخواد ازت.👌🏼
مولا میفرماید: موقع اذان نماز بخون. دلت نمیخواد اما شما بخون💮
بزن توی گوش دلت. ✔️
این برات قدرت میاره. 💪🏼💪🏼 مگه قدرت نمیخوای؟😊
💥قدرت که پیدا کردی صفات خوب اخلاقی یکی یکی میاد توی قلبت.😎
آدم اگه ضعیف شد توی مشکلات زود خم میشه😢
⛔️زود پیر میشه. زود از کوره در میره. زود خسته میشه.😤
🌸اگه میخوای از رنج های زندگیت رها بشی، خودت رو با مبارزه با نفس قوی کن.
🌿توی خیابون چشمت به نامحرم می افته. دلت میخواد نگاه کنی و لذت ببری
اما امر مولا اینه که نگاه نکنی.😌
➖واقعا نگاه نکن تا ببینی چه قدرتی پیدا میکنی. لذت اون قدرته رو ببر.😍💪🏼✅✔️
نه لذت مسخره ی دیدن نامحرم رو.
📆 از فردا این تمرین شما باشه. با نگاه نکردن به نامحرم خودت رو قوی کن.
اُلهُوا وَ الْعَبُوا فَإنّي أَكرَهُ أن يُرى فِي دينِكُم غِلظَةٌ
به سرگرمى و بازى بپردازيد؛ زيرا دوست ندارم در دين شما سختگیری دیده شود
#پیامبر_اکرم_ص
#میزان_الحکمه_18371
#آیامیدانیداحکامی
آیـا میدانیـد ⁉️
✍در بین اعضاء وضو تنها جاى مسح بايد خشك باشد و خشک بودن بقیه اعضاء لازم نیست. البته اگر جای مسح نیز مختصرى رطوبت داشته باشد بطورى كه آب دست هنگام مسح بر آن غلبه كند اشكال ندارد🌴
💦💥☔️💞
📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
⏰ نگاهی به سِیرِ آدم
🔹آدم اوّل حیوان است ، یعنی پیِ منافعِ شخصِ خودش است ؛ کمکم رشد میکند و انسان میشود ، یعنی فعلِ اخلاقیِ دیگرخواهی و خداخواهی از او سر میزند ؛ تحتِ تربیّتِ الهی که قرار گرفت و با اسماءِ حق که آشنا و به آنها متّصف شد ، عابد و عالِم و زاهد و مجاهد که شد ، انسانِ کامل ـ یا عارف ـ میشود .
🔹امّا این میانهُ راه است! و از اینجا واردِ مرحلهُ دیگری میشود که ظهورِ علم و قدرت و صفاتِ حق در اوست امّا او آنها را به خود نسبت میدهد و نفسانیّت در او طلوع میکند ، یعنی عارف - تازه - شیطان میشود! این مرحله ، مرحلهُ شیطان شدن است! . در این مرحله اگر توسّطِ امامِ زمانش دستگیری شد ، شیطنت در او میمیرد و به "ولیّ" بَدَل میگردد وَاِلّا در همان مرحله میمانَد و مطرود میشود .
🔹پس سِیرِ حرکتِ آدمی عبارت است از حیوان ، انسان ، عارف ، شیطان ، ولیّ . و کسی که مرحلهُ شیطانی را از سر نگذرانده و از آن نجات نیافته ، هنوز عاقبتبخیریاَش معلوم نیست و ممکن است خیلی خطرناک باشد .
برخی از آنهایی که در تاریخ به عنوانِ عرفای بزرگ شناخته میشوند - درواقع - شیاطینِ بزرگاَند که به خود دعوت میکردهاند و متابعت از ایشان و آثارشان موجبِ نکبت است .
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🍃ثــواب سلام دادن به سیــدالشهداء "علیهالسلام" هنــگام آب نوشیـــدن
🍃داود رقی نقل میکند:
من در حضور امام جعفر صادق "علیهالسّلام" بودم که امام آب خواست.
🍃هنگامی که آب را آشامید،
حالت گریه به آن حضرت دست داد
و چشمانش پر از اشک شد.
سپس به من فرمود:
👈خدا قاتل امام حسین "علیهالسّلام" را لعنت کرده است،
👈 هیچ بندهای نیست که آب بیاشامد و قاتل امام حسین را لعنت کند،
🍃مگر اینکه خدا صد هزار حسنه در نامه عملش مینویسد
🍃و صد هزار گناه او را محو کرده و صد هزار درجه برایش بالا میبرد و گویا چنین شخصی صد هزار غلام آزاد کرده است و خداوند فردای قیامت او را در حالی محشور میکند که قلبش مطمئن و آسوده است.
📚کامل الزیارات، ص ۱۰۶
📚بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۶۸، ح۱۶
#نوشیدن_آب
#سلام_برحسین
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
📖🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی زیارت امام سجاد علیه السلام و صلوات خاصه امام سجاد (ع) به مناسبت شهادت ایشان
در کانال برگزار میشود
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️ به نیابت از امام زمان( عج ) هدیه به امام سجاد علیه السلام
و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
❇️فرصت خواندن و اعلام تا آخر روز شهادت ، دوشنبه شب ۲۵ محرم
📣لطفا تعداد زیارت امام سجاد علیه السلام و صلوات خاصه ایشان را که می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آمار در حرم مطهر امام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد زیارت و صلوات خاصه امام سجاد علیه السلام در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔 @ZZ3362
🖤🖤🖤متن زیارتنامه آقا امام سجاد علیه السلام👇👇👇👇
"بسم الله الرحمن الرحیم .."
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْعابِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ الْمُتَهَجّـِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْمُتَّقِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِيَّ الْمُسْلِمِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرِينَ الْعارِفِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَصِيَّ الْوَصِيّـِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خازِنَ وَصايَا الْمُرْسَلِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ضَوْءَ الْمُسْتَوْحِشِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ الْمُجْتَهِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سِراجَ الْمُرْتاضِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَخِيرَةَ الْمُتَعَبّـِدِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الْعالَمِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْعِلْمِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَكِينَةَ الْحِلْمِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مِيزانَ الْقِصاصِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفِينَةَ الْخَلاصِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَحْرَ النَّدى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَدْرَالدُّجى
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الاَوّاهُ الْحَلِيمُ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصّابِرُ الْحَكِيمُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَئِيسَ الْبَكّائِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامِصْباحَ الْمُؤْمِنِينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلايَ يا أَبا مُحَمَّد
أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ وَأَبُو حُجَجِهِ، وَابْنُ أَمِينِهِ وَابْنُ اُمَنائِهِ
وَأَنَّكَ ناصَحْتَ فِي عِبادَةِ رَبِّكَ وَسارَعْتَ فِي مَرْضاتِهِ وَخَيَّبْتَ أَعْداءَهُ وَسَرَرْتَ أَوْلِياءَهُ
أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ عَبَدْتَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ وَاتَّقَيْتَهُ حَقَّ تُقاتِهِ وَأَطَعْتَهُ حَقَّ طاعَتِهِ حَتّى اَتيكَ الْيَقِينُ
فَعَلَيْكَ يا مَوْلايَ يَاابْنَ رَسُولِ اللهِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ..
🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤🕯
◼️◼️◼️متن صلوات خاصه امام سجاد علیه السلام👇👇👇👇
🔹اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ سَیِّدِ الْعَابِدِینَ الَّذِی اسْتَخْلَصْتَهُ لِنَفْسِکَ وَ جَعَلْتَ مِنْهُ أَئِمَّةَ الْهُدَی الَّذِینَ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ اخْتَرْتَهُ لِنَفْسِکَ وَ طَهَّرْتَهُ مِنَ الرِّجْسِ وَ اصْطَفَیْتَهُ وَ جَعَلْتَهُ هَادِیاً مَهْدِیّاً اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّةِ أَنْبِیَائِکَ حَتَّی یَبْلُغَ بِهِ مَا تَقَرُّ بِهِ عَیْنُهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّکَ عَزِیزٌ حَکِیم
🏴 اعظم الله اجورنا و اجورکم
#شهادت حضرت سیّدالساجدین #امام_سجّاد علیه السلام را به حضرت بقیّةالله ارواحنا فداه و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض می کنیم
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
🌸😍رمانی پر از توکل و تعهد به باورهای دینی .به درستی که یقین دارم؛ باخدا باش پادشاهی کن 💐
♦️کپی رمان بی اجازه ممنوعه❌
&ریپلای به قسمت اول رمان🔰
eitaa.com/khodayarahaymnakon/1502
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_دوم از حرف های مادرش سر در نمی آورد. مگر آن
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_سوم
با مارال نشستند روی زمین و دفتر کتاب ها را مقابلشان پهن کردند.
_خب کتاب ریاضیتو بده.
مارال کتابش را به دست حورا داد و گفت:حورا جون یه سوال دارم!؟
حورا با خوش رویی گفت:بپرس جونم.
_مامانم چرا دوست نداره؟
حورا سرش را پایین انداخت و در فکر فرو رفت. چرایش را خودش هم نمی دانست. نمی دانست چه بدی به این خانواده کرده که این همه به او بد میکردند. فکرش پر کشید به سال ها پیش که پایش را درون آن خانه گذاشته بود.
دایی به ظاهر مهربانش او را با خود به خانه آورد و گفت نمیگذارد حورا تنهایی را حس کند.
بعد از مرگ پدر و مادرش زندگی اش به دست زن دایی بداخلاقش سیاه شده بود. تنها زمان راحتیش زمان رفتن به مدرسه و دانشگاه بود.
_حورا جون؟
فهمید مدت هاست در فکر فرو رفته و حواسش به مارال نیست.
_جانم؟
_چیشد یهو؟خوبی؟
حورا لبخندی زد و گفت:هیچی عزیزم. آره خوبم.
مکثی کرد و سپس گفت:خب کجا بودیم؟
_به سوالم که جواب ندادی!
_نمیدونم عزیزم. من هیچ بدی به کسی نکردم و نمیکنم.
حواس مارال را پرت کرد و مشغول درس دادن به او شد. فکر کردن به گذشته عذابش میداد و به هیچ وجه نمیخواست با ناراحتی خودش مارال را هم ناراحت کند.
"ای زندگی ...
بردار دست از امتحانم !
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم ...!"
کارش که با مارال تمام شد رفت به اتاق خودش تا کمی درس بخواند..اما مگر میشد؟!
باز هم مونا دختر دایی بزرگش بدون در زدن وارد اتاقش شد.
_در داره این اتاق.
مونا پوزخندی زد و گفت:هه فکر کردی خونه خودته که انتظار داری در بزنم بیام تو؟ همین یه اتاقیم که داری باید خدا رو شکر کنی.
چشمانش را روی هم گذاشت و گفت:خیل خب امرتون؟
_ناخنام شکسته راهی برای ترمیمش نداری؟
هوفی کشید و گفت:نه ندارم مگه من آرایشگرم یا متخصص ناخن شمام؟
مونا جلو آمد و صورت به صورت با حورا شد.
_زبون درازی نکن خیلی پررو شدی چند وقته راحت میخوری و میخوابی. مفت خوریم حدی داره.
حورا فقط لبخند مضحکی زد و در دل گفت:مفت خوری؟! کی به کی میگه!
_باشه ببخشید.
مونا که اتاق را با نیش و کنایه هایش ترک کرد، حورا دیگر حواسش برای درس خواندن جمع نشد. کاش میتوانست کمی خیالش راحت باشد.
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_چهارم
صبح روز بعد چشمانش را که باز کرد پرده کنار رفته اتاق و برف های دانه ریز زمستان را دید.
با ذوق لبخندی زد و گفت:خدایا شکرت چه هوای خوبیه امروز.
با خوشحالی حاضر شد و چادرش را به سر کشید.
از اتاقش که خارج شد مهرزاد را دید که با غرور و تکبر داخل آینه مشغول درست کردن موهایش است.
تا حورا را دید خودش را جمع و جور کرد و گفت:سلام.
_سلام صبح بخیر.
سمت در خروجی رفت که صدای مهرزاد را دوباره شنید:صبحونه نمیخورین؟
_دیرم شده.
کفش های کتونی ساده اش را به پا کرد و از خانه خارج شد.
همیشه دلش میخواست کسی لقمه نانی به او بدهد و او را راهی کند. اما متاسفانه او کسی را نداشت که این چنین مهربانانه با او برخورد کند.
حسرت داشتن پدر و مادری مهربان بر دلش مانده بود. تا ایستگاه فقط قدم زد و فکر کرد به گذشته و آینده نامعلومش.
اتوبوس رسید و سوار شد. سرش را به شیشه تکیه داد و چشمانش را بست.
خاطرات گذشته هل میخوردند به سمت ذهنش اما نمیخواست هوای خوب شنبه و دیدن هدی با این خاطرات تلخ خراب شود.
هدی صمیمی ترین دوستش بود و او را خیلی دوست داشت.
دانشگاه و درس و هدی تنها دلخوشی های او از این دنیای بزرگ بود. اما این سهم او نبود. سهم دخترکی تنها که فقط از دار دنیا یک دوست دارد و یک عامله کتاب نخوانده شده روی تاقچه..
رسید به دانشگاه و پیاده شد. با دیدن هدی انگار تمام غم و غصه هایش فراموش شد. حورا را در بغلش گرفت و سلام کرد.
_سلام عزیزم خوبی؟
_فدات آجی جونم خوبم تو چطوری؟
_شکر بد نیستم بیا بریم تو که هوا خیلی سرده.
حورا مشکلی نداشت اما هدی سردش میشد برای همین رفتند داخل کلاس و منتظر استاد شدند.تا آمدن استاد هم کمی حرف زدند تا بالاخره رسید.
درس زبان اختصاصی یکی از سخت ترین درس هایی بود که حورا با موفقیت و تلاش بسیار توانسته بود میان ترم خوبی از استاد بگیرد.
آخرین جلسه این درس بود و پس از آن امتحان های پایان ترمش شروع می شد. حسابی خودش را آماده کرده بود و همش درس می خواند.
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon